مؤنث واژۀ شریف، صاحب شرف، دارای شرف، شرافتمند، بزرگوار، بلندقدر، برای مثال از هیئت شریفۀ نسوان دی که باد / بر هیئت آفرین و بر این هیئت آفرین (ایرج میرزا - ۱۹۸)
مؤنثِ واژۀ شریف، صاحب شرف، دارای شرف، شرافتمند، بزرگوار، بلندقدر، برای مِثال از هیئت شریفۀ نسوانِِ دی که باد / بر هیئت آفرین و بر این هیئت آفرین (ایرج میرزا - ۱۹۸)
کنگرۀ قلعه. (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج، شرفات. ولی در شعر فارسی شرفه آمده است. (فرهنگ فارسی معین) : از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف مشتری خواهد که او را شرفۀ ایوان بود. فرخی. تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف آرزو کرده ست کو را شرفۀ ایوان کنی. عنصری. مشرق آفتاب ملت و ملک شرفۀ قصر طرف بام تو باد. انوری. ، کنگرۀ بام. کنگرۀ دیوار خانه. (ناظم الاطباء)
کنگرۀ قلعه. (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج، شَرَفات. ولی در شعر فارسی شَرفَه آمده است. (فرهنگ فارسی معین) : از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف مشتری خواهد که او را شرفۀ ایوان بود. فرخی. تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف آرزو کرده ست کو را شرفۀ ایوان کنی. عنصری. مشرق آفتاب ملت و ملک شرفۀ قصر طرف بام تو باد. انوری. ، کنگرۀ بام. کنگرۀ دیوار خانه. (ناظم الاطباء)
قصبه ای از دهستان بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است. آب آن از رود خانه کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان: قالیچه و عبا و جاجیم بافی. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ شرفه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قصبه ای از دهستان بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است. آب آن از رود خانه کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان: قالیچه و عبا و جاجیم بافی. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ شرفه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کنگرۀ قصر. ج، شرف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری). کنگره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (زمخشری). زیف. دندانه. (یادداشت مؤلف). کنگرۀ عمارت. (از غیاث اللغات). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگرۀ قلعه باشد و خواه کنگرۀ بام و دیوار و خانه و غیره. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، بزرگی و فضل و فزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شرفهالمال، گزیده ترین مال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مال نیکو. (دهار). گزیده ترین مال. (آنندراج) ، آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. (از ناظم الاطباء)
کنگرۀ قصر. ج، شُرَف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری). کنگره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (زمخشری). زیف. دندانه. (یادداشت مؤلف). کنگرۀ عمارت. (از غیاث اللغات). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگرۀ قلعه باشد و خواه کنگرۀ بام و دیوار و خانه و غیره. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، بزرگی و فضل و فزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شرفهالمال، گزیده ترین مال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مال نیکو. (دهار). گزیده ترین مال. (آنندراج) ، آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. (از ناظم الاطباء)
مرهفه. تأنیث مرهف. رجوع به مرهف و ارهاف شود، شمشیر تنک. شمشیر تیز: دستت همه با مرهفه پایت همه باموقفه وهمت همه با فلسفه آنکو سفه را هست فل. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 81)
مرهفه. تأنیث مرهف. رجوع به مرهف و ارهاف شود، شمشیر تنک. شمشیر تیز: دستت همه با مرهفه پایت همه باموقفه وهمت همه با فلسفه آنکو سفه را هست فل. لامعی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 81)
نام دختر محمد بنی فضل که از راویان حدیث است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در اصطلاح علم حدیث، روات افرادی هستند که احادیث را از منابع مختلف دریافت کرده و آن ها را به دیگران منتقل می کنند. روات می توانند صحابه، تابعین و افرادی از نسل های بعدی باشند که بر اساس تجربه، یادگیری و امانت داری خود، احادیث را نقل می کنند. این افراد به عنوان پل ارتباطی میان نسل های مختلف مسلمانان در انتقال معارف دینی نقش دارند.
نام دختر محمد بنی فضل که از راویان حدیث است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در اصطلاح علم حدیث، روات افرادی هستند که احادیث را از منابع مختلف دریافت کرده و آن ها را به دیگران منتقل می کنند. روات می توانند صحابه، تابعین و افرادی از نسل های بعدی باشند که بر اساس تجربه، یادگیری و امانت داری خود، احادیث را نقل می کنند. این افراد به عنوان پل ارتباطی میان نسل های مختلف مسلمانان در انتقال معارف دینی نقش دارند.
مؤنث شریف. (ناظم الاطباء). وجیهه. (یادداشت مؤلف). مؤنث شریف. ج، شرائف، شریفات. (اقرب الموارد). رجوع به شریف شود شریفه. هرچیز که دارای شرافت باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شریف و شریفه شود
مؤنث شریف. (ناظم الاطباء). وجیهه. (یادداشت مؤلف). مؤنث شریف. ج، شَرائف، شَریفات. (اقرب الموارد). رجوع به شریف شود شریفه. هرچیز که دارای شرافت باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شریف و شریفه شود
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)