جدول جو
جدول جو

معنی شرنتی - جستجوی لغت در جدول جو

شرنتی
(شَ رَ تا)
نام مرغی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرتی
تصویر شرتی
ویژگی زن شلخته که کارهایش سرسری و بی نظم و ترتیب باشد، شرتی پرتی، با بی قیدی و شلختگی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ تا)
مرد بدخو. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
دهی از دهستان اهمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 190 تن ومحصول آنجا برنج و کنف و غلات است. آب آن از چشمۀ محلی تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَمْ با)
یا شرنتی. نام مرغی. (از اقرب الموارد). رجوع به شرنتی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
منسوب به شربت. (یادداشت مؤلف) ، پارچۀ بسیار نازک (دلبند) از آن یشماق سازند. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 201). ریسمانی باشد بغایت باریک و نازک و لطیف. (برهان) ، جامۀ ابریشمی باریک و لطیف و نازک. (غیاث اللغات) ، تار. نخ خیلی نازک، رنگی که شبیه به رنگ شربت (قرمز کم رنگ) باشد، مثل پارچۀ شربتی و کاغذ شربتی. (فرهنگ نظام) :
به یک شربتی گفت شیرینه باف
که نتوان ز حد برد دعوی و لاف.
نظام قاری (دیوان ص 182).
بر سر ز ریشهای بریشم عمامه ای
در بر زشربتیش شکر رنگ پیرهن.
مولانا مظهر.
- تخم شربتی، تخمی است شبیه تخم ریحان و به رنگ و خاصیت آن. (از آنندراج) (از غیاث اللغات).
- رنگ شربتی، نوعی از رنگ شبیه به رنگ شربت. (از آنندراج) (از غیاث اللغات).
- عقیق شربتی، عقیق که به رنگ شربت بود. (آنندراج).
، لوده، برنگ و طعم گیلاس است و میوۀ آن از گیلاس خردتر است. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از زردآلو. (غیاث اللغات) (بهار عجم) ، ظرف آبخوری. (برهان). قسمی ظرف خرد، چون جام و پیاله. (یادداشت مؤلف). قسمی کاسۀ مسین، نام نوعی از شیرینی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
خنثی. (دزی ج 1 ص 367)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گاه به صورت صفت و به معنی شلخته و زنی (یا ندرتاً مردی) که بی احتیاط و ناپرواست و به کارهای زندگی نمی رسد استعمال می شود و گاه بصورت قید برای بیان کیفیت کارها (خاصه جارو کردن و تمیز کردن اطاق و خانه) به کار می رود: امروز چون کارداشتم به جاروی حسابی اطاق نرسیدم و فقط شرتی زدم. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). رجوع به شرت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرتی
تصویر شرتی
زن شلخته که کارهایش بی نظم و ترتیب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه آبخوری، جام جام می، ریسمان نازک کاسه آب خوری، جام شرابخوری، ریسمانی بغایت باریک و نازک و لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شربتی
تصویر شربتی
پیاله، جام، ریسمانی بسیار باریک و نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
شركة كبرى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
Corporate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
corporatif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نام محلی در اراضی جوربند ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
公司化的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
کارپوریٹ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
корпоративный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
korporativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
корпоративний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
korporacyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
ของบริษัท
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
কর্পোরেট
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
corporativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
ya kampuni
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
kurumsal
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
企業の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
기업의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
korporat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
कॉर्पोरेट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
corporatief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
corporativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
aziendale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شرکتی
تصویر شرکتی
תאגידי
دیکشنری فارسی به عبری