جدول جو
جدول جو

معنی شرد - جستجوی لغت در جدول جو

شرد(شُ رُ)
رمندگان. جمع واژۀ شرود. کصبور، بمعنی رمنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شرد(شَ رَ)
رمندگان. جمع واژۀ شارد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شرد(شُ)
سرخس. بلیخنون بطارس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارد
تصویر ارد
(پسرانه)
خیر، برکت، فرشته نگهبان ثروت، نام چند تن از پادشاهان اشکانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرف
تصویر شرف
(پسرانه)
بزرگواری، برتری
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ رَ)
رمنده تر. شاردتر:
و هم ترکوک اسلح من حباری
رأت صقراً و اشرد من نعام.
(حیاهالحیوان ج 1 ص 205 س 3)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جامۀ پیشواز آستین کوتاه باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
رجل شرداخ القدم، مرد سطبر و پهن پای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دراز و بزرگ هیکل از شتران و زنان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : رجل شرداح القدم، مرد سطبر و پهن پا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد فربه نرم و فروهشته گوشت. (منتهی الارب). مرد فربه سست. (از اقرب الموارد) :رجل شرداح، مرد فربه فروهشته گوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشد
تصویر رشد
به راه شدن، هدایت شدن، تمیز نیک و بد، نمو و ترقی و بالیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد
تصویر زرد
برنگ زعفران و بمعنی زره بافتن یا گره زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرد
تصویر جرد
زخمدار، مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترد
تصویر ترد
تر و تازه، نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرد
تصویر حرد
خشم، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، ادراک، تدبیر، فراست، هوش، دانش، زیرکی کوچک، صغیر کوچک، صغیر
فرهنگ لغت هوشیار
نرمه و آس کرده حبوب گردی که از کوبیدن یا آسیا کردن غلات بدست آید: آرد گندم آردجو آرد برنج. روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی. صحیح (ارد) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد
تصویر سرد
چیزی که حرارت و گرمی نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد
تصویر شاد
خوشوقت، خوشحال، بیغم، خرم
فرهنگ لغت هوشیار
گریزان گریزپای، سرگردان، آواره بی خانمان، سرکش نافرمان سرکش، جمع شرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برد
تصویر برد
دور شو، دور باش، از راه دور شو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرط
تصویر شرط
لازم گردانیدن، پیمان کردن، گرو بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد
تصویر درد
جرم ته ظرف شراب الم، تالم، رنج تن و روح و دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، شعور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرم
تصویر شرم
حیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشد
تصویر رشد
رست، رویش، گوالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرح
تصویر شرح
آشکاری، فرانمون، گزارش، زند، ریز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرط
تصویر شرط
سامه، بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرق
تصویر شرق
خاور، خورآیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرم
تصویر شرم
آزرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درد
تصویر درد
محنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرف
تصویر شرف
آبرو، بزرگ منشی، پیره ها، نزدیک به
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی نزدیکی آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از ماه های تقویم تبری
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای در آلاشت، واقع در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچ آب، ظرف مسی که آب در آن ریزند، خرمن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی