- شربه
- جمع شارب، آبخورها بروت ها بسیارنوشی، کاسه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده بسیارنوشی، کاسکه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده
معنی شربه - جستجوی لغت در جدول جو
- شربه
- شارب، سبیل، آشامنده، نوشنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوشیدنیها
ظرف معمولاً بزرگ آب خوری، پیالۀ شراب
شراب، هر مایعی که آشامیده شود، آشامیدنی، نوشیدنی، نوشابه، آب انگور یا میوۀ دیگر که تخمیر شده باشد، می، باده
زمین نرم، آبخورد آبشخور، پرواره، پیشدالان مشربه در فارسی آبخوری غولین سبوی دهان فراخ باز برغ نکژده (مشربه سفالین) زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد، غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند پرواره، پیش دالان، یک مشت آب، آبخور برجوی و یا عام است، جمع مشارب. آنچه بدان آب نوشند، ظرف دراز دهن گشاد دسته دار که در آن آب ریزند. توضیح باین معنی در تداول بفتح میم تلفظ شود و صحیح نیست
((مَ رَ بِ))
فرهنگ فارسی معین
آب خور، جای آب خوردن، زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد، غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند، پیش دالان، یک مشت آب، آبخور پر جوی و یا عام است، جمع مشارب
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
زگیل گردن، زبان دراز زن
برخورد، تکانه، زنش، کوبه
کیوان شید
شاخه
دوشاب، نوشابه
رشبه آوند نارگیلی کشکول
کاغذی باشد چرب و تنگ که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش آن را بردارند
آلت حرب و جنگ، سلاح، جوبدستی و غیره
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
گروه، گله رمه، رده رز رده درختان مو
مونث شاب برنا دختر
مونث شری برای اسپ و سرشت، مادوک زنی که همواره دختر زاید
برز بالا
گرو سامه، جلویز روانبودی زندان وبندبسته تنم اگرنه زلفک مشکین اوبدی جلویز (طاهرفضل) پاسبان پاسدار، پیشمرگ، شهربانی درست آن شرته است ازشرتا هندی ک پارسی ک بادیار باد موافق
خشمکین تند، پرتوان، سخت درشت خشمناک خشمگین، زورمند قوی، تند و تیز
اخگر پاره ظتش که بچهد
قطعه گوشت پاره گوشت. یا شرحه شرحه. پاره پاره قطعه قطعه
پرزه پرزه جامه
آشامیدنی
بهترین داراک، بدترین داراک از واژگان دوپهلو نام گروهی ازرویگردانان (خوارج)
آویزه منگوله رشته ها و منگوله هایی که از کنار و حاشیه چیزی آویزند، جمع شراریب، لوله هایی از شیشه باریک که از داخل آن ها نخ بیرون کنند برای آویزه
شاخ درخت، دسته، فرقه
نوعی خوانندگی شهری
بالانک دام کوچک
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)
زه کمان، زه ساز