- شراره (دخترانه)
- جرقه آتش، گرمای سوزان، عشق فراوان، نامی کردی، درخشش، روشنی، جرقه
معنی شراره - جستجوی لغت در جدول جو
- شراره
- آتشپاره و جرقه آتش
- شراره ((شَ رَ یا رِ))
- واحد شرار، جرقه
- شراره
- ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جرقّه، اخگر، سینجر، لخچه، لخشه، آلاوه، جذوه، جمر، آتش پاره، جمره، ضرمه، آییژ، ژابیژ، خدره، ابیز، ایژک، بلک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پراکیده سوده گرد
پلیدی، پلیدکاری
عدد، کد
دریا بحر
فرچشمه چشمه پر آب
نوعی عقرب زردرنگ و درشت که دم خود را بزمین میکشد
آواز آب، نام گونه ای ترانه که مردمان سرایند و خوانند سرودک قول نصنیف ترانه
ترس و ترسو
نابی، گزید گی، بهترینی بهی، پاکیزگی
پاره کردن پاره
شکمپرستی خورآزی
بطور شراکت و به همراهی یکدیگر و باتفاق هم
بلند قدر و عالی مرتبه گردیدن
بدخویی، ستیز ستیزه
بد شدن، بدی کردن
آویزه منگوله رشته ها و منگوله هایی که از کنار و حاشیه چیزی آویزند، جمع شراریب، لوله هایی از شیشه باریک که از داخل آن ها نخ بیرون کنند برای آویزه
حساب، حد اندازه، عدد، نمره. یا دانش (علم) شمار. علم حساب. یا شمار... در ردیف در زمره. یا روز علم. روز رستخیز قیامت. یا بشمار آوردن، به حساب آوردن احتساب. یا به علم رفتن، به حساب آمدن محسوب شدن، یا شمار باریک کردن، مناقشه
زر، کشتزار
سنگ آتشزنه
آله مار خوار از مرغان شکاری آسیا
لباسی که زیر خفتان می پوشیدند
تور کاه کشی
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، جوالق، شکیش
تور کاه کشی
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، جوالق، شکیش
شریر، بدکار، صاحب شرّ، شرور
قول، تصنیف، ترانه، وجد، طرب، شور و حال صوفیان، آوازی که دسته جمعی خوانده می شود
عمل گرداندن آب در دهان برای پاک شدن دهان و گلو، غرغره
رشته ها و منگوله هایی که از کنارۀ چیزی آویزان می کنند
آبشار کوچک، رشتۀ باریکی از آب که از جایی به پایین فرو ریزد، آب شرشر
بدکرداری، فتنه انگیزی، بدذات بودن، بدباطنی، فتنه، پارۀ آتش، شراره
مفرد واژۀ جرارات، در علم زیست شناسی ویژگی نوعی عقرب زرد رنگ، بسیار سمّی و درشت که دمش روی زمین کشیده می شود، کنایه از بسیار، انبوه، کنایه از زلف معشوق، برای مثال زلف پرچم نگارد اندر چشم / شکل جراره های اهوازی (انوری - ۴۷۶)
گزند رساندن، نابینا شدن، کاستی: در داراک نابینا شدن، گزند رسانیدن، نابینایی
گوشبر ترفندگر، بریک بر (جیب بر) کیسه بر، گربز، تیز زبان