جدول جو
جدول جو

معنی شرابخور - جستجوی لغت در جدول جو

شرابخور
باده پیما، باده گسار، مشروب خوار، میخوار، میگسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخور
تصویر فراخور
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، سازوار، محقوق، اندرخور، فرزام، ارزانی، مناسب، شایان، مستحقّ، صالح، شایگان، خورند، باب، بابت، خورا
مناسب، اندازه، تناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراخور
تصویر چراخور
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، برای مثال خرسند شدی به خور ز گیتی / زیرا تو خری جهان چراخور (ناصرخسرو - ۹۳)، حیوان چرنده و خورندۀ علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخور
تصویر شاخور
شاخ دار، دارای شاخ، پرشاخه
شاه کوره، کورۀ بزرگ، کورۀ آجرپزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شراب خوار
تصویر شراب خوار
شراب خور، باده خوار، می خواره، می پرست
فرهنگ فارسی عمید
شاخوره، تنور و کوره، (ناظم الاطباء)، توشترخشت، ج، شواخیر، (مهذب الاسماء)، داش خشت، رجوع به شاخوره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
می پرست. میخواره. خمار. (ناظم الاطباء). باده خوار. شارب الخمر. آشامندۀ شراب. میخواره: چون این احوال فاش گشت دیگران اولاد آمدند و موافقت کردند تا به کمتر از صد سال همه آتش پرست و شرابخوار شدند. (قصص الانبیاء ص 30).
تیغ بنفشه گونش برد شاخ شر چنانک
بیخ بنفشه بوی دهان شرابخوار.
خاقانی.
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار.
حافظ.
افتار، سست گردیدن شرابخوار. شرّاب، نیک شرابخوار. شریب، نیک شرابخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دیهی از دیه های جزیره بحرین واقع در دوفرسخی میانۀ جنوب و مغرب منامه، (فارس نامۀ ناصری، ذیل بحرین)
لغت نامه دهخدا
به قول عمرانی جایی است در مصر، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
حرام خوار. حرامخواره. رجوع به حرام خوار و حرامخواره شود.
- امثال:
حرام خوری آن هم شلغم
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ پَ)
شرابی. (دهار). ساقی. پیاله دار. (ناظم الاطباء) :
قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.
منوچهری.
ندیمان خاص او را دستوری بود که نزدیک وی میرفتند همچنان قوالان و مطربانش و شرابداران. (تاریخ بیهقی). سارغ شرابدار به فرمان وی را برگشاد. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). وی در آنجا رفت با دو ندیم و کسی که شراب پیماید از شرابداران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516). دوجوان بودند یکی شرابدار عزیز و یکی خوان سلار. ایشان را آوردند به زندان. (قصص الانبیاء ص 75) ، شربت دار. (از ناظم الاطباء) : شرابدار ملک را یاد آمد که یوسف در زندان تعبیر خواب او چه کرد. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(شَ خوا / خا)
باده پرستی. می پرستی. (ناظم الاطباء) : سر در عشرت و شرابخواری و خلوتها ساختن فروبرد و به کام شهوت راندن مشغول شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 42).
ماهی دو سه در نشاطکاری
کردند به هم شرابخواری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
شایسته و لایق و سزاوار. (برهان) : خدمتکاران که فراخور وی باشند. (تاریخ بیهقی) ، مناسب. متناسب. درخور. (یادداشت بخط مؤلف) : پیغام فراخور نبشته بود. (تاریخ بیهقی). فراخور هر موضعی که شکار خواهند کرد آلات آن از سلاحها و چیزهای دیگر تعیین کنند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
رباخوار. رباخواره:
رباخواری مکن این پند بنیوش
که با شیر رباخور کرد خرگوش.
نظامی.
و رجوع به رباخوار و رباخواره و ربا شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی. (دزی ج 1 ص 143)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاخور
تصویر شاخور
صاحب شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
لایق و شایسته و سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرف شرابخوری
تصویر ظرف شرابخوری
بلوک ساغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرابخوری
تصویر شرابخوری
ساغر جام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراخور
تصویر چراخور
چراخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرابخواری
تصویر شرابخواری
میخوارگی باده پرستی. شرابخواری، ساغر و جامی که در آن شراب ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
چمانی (ساقی)، آبدار نوشاکدار متصدی شربت خانه متصدی آبدار خانه پادشاهان و بزرگان، شربت دار، ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
میخواره باده گساری میخواره می پرست. میخواره می پرست. میخواره می پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
((فَ خُ))
درخور، سزاوار، متناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرابدار
تصویر شرابدار
ساقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
مناسبت
فرهنگ واژه فارسی سره
باده پیما، باده گسار، باده نوش، شرابخوار، شراب خور، میخواره، نبیدخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چراگاه، چراگه، راود، سبزه زار، علف چر، علفزار، چرامین، مرتع، مرغزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنزیل خوار، رباخوار، سودخوار، نزولخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخور، سزاوار، شایسته، لایق، متناسب، مناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باده خوار، باده نوش، باده نوش، پیاله پیما، پیمانه گسار، قدح نوش، مشروب خوار، می خوار، میخواره
فرهنگ واژه مترادف متضاد