باده پرستی. می پرستی. (ناظم الاطباء) : سر در عشرت و شرابخواری و خلوتها ساختن فروبرد و به کام شهوت راندن مشغول شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 42). ماهی دو سه در نشاطکاری کردند به هم شرابخواری. نظامی
باده پرستی. می پرستی. (ناظم الاطباء) : سر در عشرت و شرابخواری و خلوتها ساختن فروبرد و به کام شهوت راندن مشغول شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 42). ماهی دو سه در نشاطکاری کردند به هم شرابخواری. نظامی
می پرست. میخواره. خمار. (از ناظم الاطباء) : نقل است که یک روز سخن حقیقت میگفت و لب خویش می مزید و میگفت هم شرابخواره ام و هم شراب و هم ساقی. (تذکره اولالیاء عطار). مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی چرا ملامت رند شرابخواره کنم. حافظ
می پرست. میخواره. خمار. (از ناظم الاطباء) : نقل است که یک روز سخن حقیقت میگفت و لب خویش می مزید و میگفت هم شرابخواره ام و هم شراب و هم ساقی. (تذکره اولالیاء عطار). مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی چرا ملامت رند شرابخواره کنم. حافظ
خوشحالی. فرح. عیش و نوش. شراب خوردن بی اغیار و مزاحمت. (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). شراب خوردن از روی شادی بی بیم و تشویش. (انجمن آرای ناصری). معاش گذرانیدن بی زحمت و کدورت و تنگی. (برهان قاطع) : اضعاف حرفهایی کز شعر من شنیدی نیکیت باد و رحمت شادیت و شادخواری. منوچهری. روزی است خوش و تو دلبر خوش جای خوش و وقت شادخواری. رفیع لنبانی (از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 848)
خوشحالی. فرح. عیش و نوش. شراب خوردن بی اغیار و مزاحمت. (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). شراب خوردن از روی شادی بی بیم و تشویش. (انجمن آرای ناصری). معاش گذرانیدن بی زحمت و کدورت و تنگی. (برهان قاطع) : اضعاف حرفهایی کز شعر من شنیدی نیکیت باد و رحمت شادیت و شادخواری. منوچهری. روزی است خوش و تو دلبر خوش جای خوش و وقت شادخواری. رفیع لنبانی (از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 848)
می پرست. میخواره. خمار. (ناظم الاطباء). باده خوار. شارب الخمر. آشامندۀ شراب. میخواره: چون این احوال فاش گشت دیگران اولاد آمدند و موافقت کردند تا به کمتر از صد سال همه آتش پرست و شرابخوار شدند. (قصص الانبیاء ص 30). تیغ بنفشه گونش برد شاخ شر چنانک بیخ بنفشه بوی دهان شرابخوار. خاقانی. ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار. حافظ. افتار، سست گردیدن شرابخوار. شرّاب، نیک شرابخوار. شریب، نیک شرابخوار. (منتهی الارب)
می پرست. میخواره. خمار. (ناظم الاطباء). باده خوار. شارب الخمر. آشامندۀ شراب. میخواره: چون این احوال فاش گشت دیگران اولاد آمدند و موافقت کردند تا به کمتر از صد سال همه آتش پرست و شرابخوار شدند. (قصص الانبیاء ص 30). تیغ بنفشه گونش برد شاخ شر چنانک بیخ بنفشه بوی دهان شرابخوار. خاقانی. ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار. حافظ. اِفتار، سست گردیدن شرابخوار. شرّاب، نیک شرابخوار. شریب، نیک شرابخوار. (منتهی الارب)