جدول جو
جدول جو

معنی شذر - جستجوی لغت در جدول جو

شذر
(شَ)
پاره های زر خالص ناگداخته که از معدن حاصل شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطعۀ ذهب است که از معدن برآورده باشند. (فهرست مخزن الادویه) ، مروارید ریزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لؤلؤ صغار. (فهرست مخزن الادویه) ، شبه. (منتهی الارب). دانه های ریز که میان گوهر گذارند چون خواهند به ریسمان برند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شذر
(شَذْ ذَ)
پاره های زر که از معدن آرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذر
تصویر آذر
(دخترانه)
آتش، نام فرشته نگهبان آتش، نهمین ماه ایرانی، نام ماه نهم از سال شمسی، نام روز نهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شار
تصویر شار
(پسرانه)
عنوان عمومی پادشاهان غرجستان (ناحیه ای در عربستان کنونی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکر
تصویر شکر
(دخترانه)
زیبارو، ماده بلوری شیرین و سفید رنگ، نام معشوقه اصفهانی خسروپرویز پادشاه ساسانی در منظوم هخسرو و شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ ذَ)
جمع واژۀ شذره. (اقرب الموارد) : شذراتی متفرق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ رَ بَ / بِ ذَ رَ)
متفرق. (یادداشت مؤلف). رجوع به شذرمذر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ رَ مَ ذَ رَ)
دو اسمند که یک اسم به شمار آیند و چون خمسه عشر و مبنی بر فتحند محلاً منصوب بنابر حالیت و مذر از اتباع است و گفته اند که میم آن بدل از باء باشد و آن از بذر مشتق است و در مثل به باء آمده است. (از اقرب الموارد) : تفرقوا شذرمذر، محرکه و یکسر اولها، رفتند متفرق و پریشان. (منتهی الارب). متفرق. پراکنده. رجوع به شذربذر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جنگ را ساختن. (زوزنی). آمادۀ جنگ شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهیا شدن برای قتال و حمله. (از اقرب الموارد) ، شادمان شدن، سرعت نمودن بسوی کاری، جنبیدن، کج شدن تازیانه، پریشان و متفرق شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از حد درگذشتن در جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطاول قوم در جنگ. (از اقرب الموارد) ، دامن به میان پای گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استثفار. (اقرب الموارد) ، بیم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توعد. (اقرب الموارد) ، تهدید نمودن، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغضب. (اقرب الموارد) ، سر جنبانیدن شتر ماده از نشاط به دیدن علف، از پس برنشستن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
ابن محمد بن احمد بن شذره. محدث است. (منتهی الارب) ، ابوشذرۀ زبرقان صحابی است و نامش حصین بن بدر است. (از منتهی الارب) ، شذرهالکبیر، نام سلسله ای از راویان است. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 345). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
یک پارۀ زر و آن اخص از شذر است. (منتهی الارب). یکی شذر. ج، شذرات، شذور. (از اقرب الموارد). قطعۀ ذهب است. پاره ای از زر. (یادداشت مؤلف) ، مروارید ریزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شقر
تصویر شقر
لاله خروس، دروغ دلخواه دلچسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبر
تصویر شبر
عطیه و نیکویی مهر، کابین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمر
تصویر شمر
شمارنده و تعداد کننده، اختر شمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتر
تصویر شتر
بریدگی، برگشتگی، پلک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجر
تصویر شجر
درخت با تنه باریک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعر
تصویر شعر
سخن منظوم که دارای وزن و قافیه باشد موی انسان یا حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحر
تصویر شحر
دهان بازکردن دهان گشودن، لورگاه (لور سیل)، رودگشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرر
تصویر شرر
پاره آتش که بجهد، آتشپاره، سرشک آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصر
تصویر شصر
بره آهو آهو بره یکماهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطر
تصویر شطر
نصف هر شیئی، جز، پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبذر
تصویر شبذر
پارسی تازی گشته شبدر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
عصیر بسیار شیرینی که از بعضی نباتات مثل چغندر قند استخراج می کنند و از آن قند و نبات و شربت سازند سپاسگزاری و ثنا گفتن، سپاس داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شار
تصویر شار
پاکدل خوبروی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذر
تصویر حذر
پرهیز کردن، اجنتاب، ترس، بیم، هراس، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
بن آسال (اصل)، ریشه زبانزدی در دانش همار (حساب) بن پایه ریشه، سیم جلب که بپادشاه دهند، عددی که در نفس خود ضرب شود (حاصل ضرب در مجذور گویند) مثلا عدد سه جذر عدد نه است و عدد چهار جذر شانزده و نه و شانزده مجذور سه و چهار. یا جذر اصم. جذر هر عددی که چون آنرا مجذور فرض کنند برای آن جذر سالم پیدا نشود چنانکه عدد ده که جذر تقریبی دارد نه حقیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذر
تصویر بذر
دانه، تخم
فرهنگ لغت هوشیار
آتش نار، ماه نهم از سال شمسی، روز نهم از هر ماه شمسی، (اخ) نام ایزدی است، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر
تصویر شکر
شکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عذر
تصویر عذر
بهانه، دست آویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شعر
تصویر شعر
چامه، سروده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکر
تصویر شکر
سپاس، شکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بذر
تصویر بذر
دانه، تخم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جذر
تصویر جذر
مکند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شور
تصویر شور
احساس، شوق، نشاط، اشتیاق
فرهنگ واژه فارسی سره