جدول جو
جدول جو

معنی شخیری - جستجوی لغت در جدول جو

شخیری
(شِخْ خی)
منسوب است به شخیر که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیری
تصویر خیری
طاق، ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، رواق، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین
شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شب انبوی، خیرو، هیری، زراوشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخیری
تصویر نخیری
نخری، نخستین فرزند، فرزند ارشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیره
تصویر شخیره
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، بلخچ، خشار، قلیا، لخج، اشخار، شخار
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
منسوب به جو. از جو. مانند جو. (یادداشت مؤلف) ، قسمی مروارید شبیه به شکل جو. جودانه. (الجماهر بیرونی ص 125). مروارید شبیه به جو، و آنرا به فارسی جودانه گویند. (یادداشت مؤلف) ، فروشندۀ جو. (از اقرب الموارد).
- هندی شعیری، دانه ای است مانند تخم زیتون که از هند می آورند و در درمان به کار میبرند. (از اقرب الموارد).
، (اصطلاح پزشکی) قسمی از رسوب بول. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نخری. فرزند اولین. (برهان قاطع) (آنندراج). نخستین فرزند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
ابوبکر احمد بن حسن شقیری بغدادی. از محدثان است و از احمد بن عبید روایت کرد و ابوبکر بن شاذان و جز وی از او روایت دارند. مرگ وی بسال 317 هجری قمری بود. (از لباب الانساب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
منسوب است به شقیر که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
قلیا و شخار باشد که بدان صابون پزند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
نازیدن. نازیدن به خوی نیکو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب) ، مباهات به مناقب و مکارم و حسب و نسب و جز آن، چه در خود و چه در پدران خود. (اقرب الموارد). فخر. فخار. فخاره. فخیراء. رجوع به فخر شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ خَ ری ی)
منسوب به ذخیر، بطنی از صدف. رجوع به ذخیر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به شمیران که بطنی است از خولان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخیر
تصویر شخیر
بانگ خر، خروپف خرناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعیری
تصویر شعیری
جو فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیری
تصویر خیری
گل همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
نخستین فرزند: ازان دوپسرهرکه نخری بدی دوبهره زمیراث اوبستدی... (یوسف وزلیخای منسوب بفردوسی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیری
تصویر خیری
صفه، ایوان، رواق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیری
تصویر خیری
((خِ))
گل شب بو، گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیری
تصویر شیری
Milky
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شیری
تصویر شیری
laiteux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شیری
تصویر شیری
ミルキーな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شیری
تصویر شیری
חָלָבִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شیری
تصویر شیری
우유 같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شیری
تصویر شیری
berwarna susu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شیری
تصویر شیری
दुग्धीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شیری
تصویر شیری
melkachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شیری
تصویر شیری
молочний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شیری
تصویر شیری
lechoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شیری
تصویر شیری
lattiginoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شیری
تصویر شیری
leitoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شیری
تصویر شیری
奶白色的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شیری
تصویر شیری
mleczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شیری
تصویر شیری
milchig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شیری
تصویر شیری
молочный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شیری
تصویر شیری
sütlü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی