عار، ننگ، زشت ترین عیب شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مشئوم، پاسبز، منحوس، مشوم، نامبارک، میشوم، نامیمون، خشک پی، بدیمن، مرخشه، سیاه دست، بدشگون، نحس، بداغر، بدقدم، سبز پا، سبز قدم، تخجّم، نافرّخ، شمال برای مثال زان که بی شکری بود شوم و شنار / می برد بی شکر را در قعر نار (مولوی - ۷۳)
عار، ننگ، زشت ترین عیب شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مَشئوم، پاسَبز، مَنحوس، مَشوم، نامُبارَک، مَیشوم، نامِیمون، خُشک پِی، بَدیُمن، مَرَخشِه، سیاه دَست، بَدشُگون، نَحس، بَداُغُر، بَدقَدَم، سَبز پا، سَبز قَدَم، تَخَجُّم، نافَرُّخ، شِمال برای مِثال زان که بی شُکری بُوَد شوم و شنار / می برد بی شکر را در قعر نار (مولوی - ۷۳)
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناب، شناو، آشناب، شناه، سباحت، آشناه، آشنا، اشنه، اشناه برای مثال بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بی شنار (ابوشکور- صحاح الفرس - شنار)
شِنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اِشناب، شِناو، آشناب، شِناه، سِباحَت، آشناه، آشِنا، اَشنَه، اِشناه برای مِثال بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بی شنار (ابوشکور- صحاح الفرس - شنار)
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، قلیا، خشار، لخج، شخیره، بلخچ، اشخار برای مثال از نمک رنگ او گرفته قرار / خاکش از گرد شور گشته شخار (عنصری - لغت فرس۱ - شخار)، چه باید تو را سلسبیل و رحیق / چو خرسند گشتی به سرکه و شخار؟ (ناصرخسرو۱ - ۲۸۰)
زاجِ سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، قَلیا، خُشار، لَخج، شَخیرِه، بَلخَچ، اَشخار برای مِثال از نمک رنگ او گرفته قرار / خاکش از گرد شور گشته شخار (عنصری - لغت فرس۱ - شخار)، چه باید تو را سلسبیل و رحیق / چو خرسند گشتی به سرکه و شخار؟ (ناصرخسرو۱ - ۲۸۰)
قلیا را گویند که صابون پزان به کار برند و بهترین وی آن است که از اشنان سازند و در وی خواص عجیبه بسیار است. (برهان). اشخار. (جهانگیری). قلیا باشد که صابون گران به کار برند. (فرهنگ سروری). آنچه رنگ رزان و گازران به کار برند. به هندش سیاحی نامند. (شرفنامۀ منیری). قلیه سنگ، یعنی چیزی باشد که گازران بدان جامه شویند و صابون پزان و رنگریزان بکار دارند. (لغتنامۀ اسدی نسخۀ مدرسه سپهسالار). قلیا که از اشنان گیرند و در صابون پزی بکار برند. (ناظم الاطباء). نام خاکستری است که از سوزاندن ساقۀ گیاه اشنیان (از تیره اسفناجیان) به دست می آید که مواد قلیائی زیاد دارد و در صابون سازی به کار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 274) : ناخنت زنخدان ترا کرد شیار گویی که همی زنخ بخاری به شخار. عماره. کردبر دیگرصفت رنگ زمین و آسمان خون چون آغشته روین گرد چون سوده شخار. مسعودسعد. از نمک رنگ او گرفته غبار خاکش از گرد شور گشته شخار. عنصری. چه باید ترا سلسبیل و رحیق چو خورسند گشتی به سرکه و شخار. ناصرخسرو. گر موم شوی تو روغنم من ور سرکه شوی منت شخارم. ناصرخسرو. می بکار آید هر چیز بجای خویش تری از آب و شخودن ز شخار آید. ناصرخسرو. ناصبی شوم را به مغز سر اندر حکمت حجت بخار و دود شخار است. ناصرخسرو. آنکه طبع یله کردی به خوشی هرگز معصفرگونه و تیزی شخارستی. ناصرخسرو. بوحنیفه و شافعی را بر حسین و بر حسن چون گزیدی همچو بر شکر شخار ای ناصبی. ناصرخسرو. غیر اشنان است. و اسدی در کلمه خرند میگوید: خرند گیاهی است هم شبیه اشنان آنکه او را شخار گویند. (فرهنگ اسدی نخجوان). شاید قلی را از همین گیاه گیرند و گاه قلی را نیز به مناسبت اصل آن شخار خوانند. (یادداشت مؤلف). خرند به معنی گیاهی مانند اشنان و شخار را که رنگرزان به کار برند در کوهستان قلیه خوانند و در خراسان از این گیاه گیرند. (شرح حال رودکی ص 1257). و در گناباد خراسان شغار گویند. ، نوشادر، و آن چیزی است مانند نمک و بیشتر سفیدگران به کار برند و زنان بعد از نگار و حنا بستن، ناخنها را بدان سیاه کنند. (برهان). نوشادر که زنان بعد از آنکه حنا نهاده باشند، ناخن به آن سیاه کنند. (سروری) (از رشیدی). نوشادر. (ناظم الاطباء). چیزی است چون نمک پارۀ خاکسترگون و زنان با نوشادربالای حنا بر دست گیرند. (صحاح الفرس) : چون مرا با جلبان کار نباشد پس از این رستم از وسمه و گلگونه و حنا و شخار. (از فرهنگ سروری). و رجوع به خرند و قلی و قلیا و خلخان شود. - شخار ابیض، به اصطلاح اهل صنعت ملح القلی است. (فهرست مخزن الادویه). ، جسمی معدنی مرکب از گوگرد و فلزی شبیه به شیشه، زاج، آجر، داغ، لکه، ریه و شش، طوفانی که با باران و تگرگ و برق و رعد همراه باشد. (ناظم الاطباء). اما هفت معنی آخر فقط در این فرهنگ آمده است و در مآخذ دیگر دیده نشد
قلیا را گویند که صابون پزان به کار برند و بهترین وی آن است که از اشنان سازند و در وی خواص عجیبه بسیار است. (برهان). اشخار. (جهانگیری). قلیا باشد که صابون گران به کار برند. (فرهنگ سروری). آنچه رنگ رزان و گازران به کار برند. به هندش سیاحی نامند. (شرفنامۀ منیری). قلیه سنگ، یعنی چیزی باشد که گازران بدان جامه شویند و صابون پزان و رنگریزان بکار دارند. (لغتنامۀ اسدی نسخۀ مدرسه سپهسالار). قلیا که از اشنان گیرند و در صابون پزی بکار برند. (ناظم الاطباء). نام خاکستری است که از سوزاندن ساقۀ گیاه اشنیان (از تیره اسفناجیان) به دست می آید که مواد قلیائی زیاد دارد و در صابون سازی به کار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 274) : ناخنت زنخدان ترا کرد شیار گویی که همی زنخ بخاری به شخار. عماره. کردبر دیگرصفت رنگ زمین و آسمان خون چون آغشته روین گرد چون سوده شخار. مسعودسعد. از نمک رنگ او گرفته غبار خاکش از گرد شور گشته شخار. عنصری. چه باید ترا سلسبیل و رحیق چو خورسند گشتی به سرکه و شخار. ناصرخسرو. گر موم شوی تو روغنم من ور سرکه شوی منت شخارم. ناصرخسرو. می بکار آید هر چیز بجای خویش تری از آب و شخودن ز شخار آید. ناصرخسرو. ناصبی شوم را به مغز سر اندر حکمت حجت بخار و دود شخار است. ناصرخسرو. آنکه طبع یله کردی به خوشی هرگز معصفرگونه و تیزی شخارستی. ناصرخسرو. بوحنیفه و شافعی را بر حسین و بر حسن چون گزیدی همچو بر شکر شخار ای ناصبی. ناصرخسرو. غیر اشنان است. و اسدی در کلمه خرند میگوید: خرند گیاهی است هم شبیه اشنان آنکه او را شخار گویند. (فرهنگ اسدی نخجوان). شاید قلی را از همین گیاه گیرند و گاه قلی را نیز به مناسبت اصل آن شخار خوانند. (یادداشت مؤلف). خرند به معنی گیاهی مانند اشنان و شخار را که رنگرزان به کار برند در کوهستان قلیه خوانند و در خراسان از این گیاه گیرند. (شرح حال رودکی ص 1257). و در گناباد خراسان شغار گویند. ، نوشادر، و آن چیزی است مانند نمک و بیشتر سفیدگران به کار برند و زنان بعد از نگار و حنا بستن، ناخنها را بدان سیاه کنند. (برهان). نوشادر که زنان بعد از آنکه حنا نهاده باشند، ناخن به آن سیاه کنند. (سروری) (از رشیدی). نوشادر. (ناظم الاطباء). چیزی است چون نمک پارۀ خاکسترگون و زنان با نوشادربالای حنا بر دست گیرند. (صحاح الفرس) : چون مرا با جلبان کار نباشد پس از این رستم از وسمه و گلگونه و حنا و شخار. (از فرهنگ سروری). و رجوع به خرند و قلی و قلیا و خلخان شود. - شخار ابیض، به اصطلاح اهل صنعت ملح القلی است. (فهرست مخزن الادویه). ، جسمی معدنی مرکب از گوگرد و فلزی شبیه به شیشه، زاج، آجر، داغ، لکه، ریه و شش، طوفانی که با باران و تگرگ و برق و رعد همراه باشد. (ناظم الاطباء). اما هفت معنی آخر فقط در این فرهنگ آمده است و در مآخذ دیگر دیده نشد
عیب بدتر و عار. (از منتهی الارب). بدترین عیب و عار. (از اقرب الموارد) ، دشمنی کردن باشد و دشمن داشتن یعنی با کسی و چیزی بد بودن. (برهان) ، امر مشهور به بدی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضاحت و بی آبرویی و رسوایی و بدنامی و ننگ و عار. (ناظم الاطباء) : زانکه بی شکری بود شوم و شنار میبرد بی شکر را تا قعرنار. مولوی
عیب بدتر و عار. (از منتهی الارب). بدترین عیب و عار. (از اقرب الموارد) ، دشمنی کردن باشد و دشمن داشتن یعنی با کسی و چیزی بد بودن. (برهان) ، امر مشهور به بدی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضاحت و بی آبرویی و رسوایی و بدنامی و ننگ و عار. (ناظم الاطباء) : زانکه بی شکری بود شوم و شنار میبرد بی شکر را تا قعرنار. مولوی
نام مرغی است آبی و تیره گون و میان سر او سفید میباشد. (برهان). مرغی است تیره گون آبی میانۀ سرش سپید بزرگ بود و بعضی میانه. (اوبهی). ظاهراً کلمه مقلوب خشنشار و خشنسار است و رشیدی گوید اصح خشیسار است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به خشین سار و خشسار و سارخشین شود
نام مرغی است آبی و تیره گون و میان سر او سفید میباشد. (برهان). مرغی است تیره گون آبی میانۀ سرش سپید بزرگ بود و بعضی میانه. (اوبهی). ظاهراً کلمه مقلوب خشنشار و خشنسار است و رشیدی گوید اصح خشیسار است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به خشین سار و خشسار و سارخشین شود
زمین سخت و محکمی را گویند که در دامن کوهها واقع است. (برهان قاطع) : بکردار سریشمهای ماهی همی برخاست از شخسارها گل. منوچهری. ، مخفف شاخسار که جای بسیاری و انبوهی درختان باشد. (برهان) : جبرئیل کرمی سدره مقام و وطنت همچو مرغان زمین بر سر شخسار مرو. مولوی
زمین سخت و محکمی را گویند که در دامن کوهها واقع است. (برهان قاطع) : بکردار سریشمهای ماهی همی برخاست از شخسارها گل. منوچهری. ، مخفف شاخسار که جای بسیاری و انبوهی درختان باشد. (برهان) : جبرئیل کرمی سدره مقام و وطنت همچو مرغان زمین بر سر شخسار مرو. مولوی