جدول جو
جدول جو

معنی شخل - جستجوی لغت در جدول جو

شخل
سوت، سفیر، ناله، فریاد، شخیل، شخول
تصویری از شخل
تصویر شخل
فرهنگ فارسی عمید
شخل(شَ)
دوست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کودک نوجوان که با تودوستی دارد. یا عام است عن الخلیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شخل(شَ)
به ناخن کندن و به منقار گزیدن جانور گوشت را. (غیاث اللغات). به منقار گزیدن جانور گوشت را. (برهان)
لغت نامه دهخدا
شخل(شَ)
شخول. شخیل. (غیاث اللغات). سروری در ذیل شخیل گوید: در فرهنگ به وزن بخل نیز به این معنی صفیر و بانگ آمده اما به خاطر میرسد که به وزن سجل اصح باشد. (سروری). صفیر و بانگ. فریاد و نعره. (غیاث اللغات) ، صفیر. فریاد. بانگ و نعره. (برهان)
لغت نامه دهخدا
شخل(تَ طُ)
پالودن. چون پالودن شراب. (منتهی الارب). صاف کردن شراب. (از اقرب الموارد) ، دوشیدن شترماده را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شخل
پالودن می، دوست یکرنگ بانگ فریاد، سوت صفیر، ناله، پژمردگی افسردگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
فریاد زدن، بانگ کردن
ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
سیخ گیاه و خار گیاه را گویند نه خار گل را. (برهان). خار گیاه بود. (فرهنگ جهانگیری) (سروری). خار گیاه. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. دارای 341 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن ابریشم و غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ)
پالونه. (منتهی الارب). پالونه و ترش پالا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سرمای سخت بود. (لغت فرس اسدی) :
از دوری تو دیر شدم ای صنم آگاه
چون قصد تو کردم شخلیزم زد بر راه.
(از لغت فرس اسدی).
فرهنگهای دیگر این کلمه را شجلیز ضبط کرده اند
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ گَ دی دَ)
شخولیدن. بشخلیدن. بشخولیدن. صفیر زدن. (برهان) (سروری). سوت زدن و بانگ کردن. (فرهنگ نظام) ، پژمرده شدن. (برهان). پژمریدن. (سروری). افسرده و پژمرده شدن، دم گرفتن، ضعیف شدن. (ناظم الاطباء) ، فریاد و صفیر. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
صدا و آواز بلند، صدایی باشد که کبوتر بازان در وقت کبوتر پرانیدن از دهان بر آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبل
تصویر شبل
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخش
تصویر شخش
مرغکی است خوش آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخن
تصویر شخن
خراش خلش
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگی است از موسیقی قدیم: بامدادان بر چکک چون چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه
فرهنگ لغت هوشیار
صفیر و صدائی که در وقت آب خوردن اسبان بگوش رسد، فریاد بانگ و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخول
تصویر شخول
بانگ فریاد، سوت صفیر، ناله، پژمردگی افسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخل
تصویر شاخل
نوعی غله که بدان نان پزند
فرهنگ لغت هوشیار
در عبارت کشاورزی عبارت است از برگرداندن زمین و حاضر کردن آن بوسیله ادوات مختلف برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شال پارچه ای که بانگاره ایرانی کلکی (بته جقه) که بیشتردرکرمان ویزدوکشمیرهندبافته می شود. نوعی پارچه ساده یا گلدار که از پشم یا کرک بافند. یا شال کرمانی. شالی که در کرمان بافته شده. یا شال کشمیری. شالی که در کشمیر بافته شده، بالا پوشی که از پارچه پشمی خشن سازند و کشاورزان پوشند، پارچه ای دراز و کم عرض که دور کمر یا سر یا گردن پیچند، گلیم کوچک پشمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخص
تصویر شخص
کالبد مردم و جز آن وتن او، هیکل، اندام های آدمی بتمامه اشخاص
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سخله، بزغالگان برگان پاکیزه کردن، گرفتن به فریب، دور کردن کنار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخل
تصویر دخل
در آمد، چیزی که حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشل
تصویر خشل
بد و ناپسند از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخل
تصویر رخل
بره ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخل
تصویر بخل
بخیلی و منع کردن، امساک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخل
تصویر پخل
پرپهن خرفه فرفخ بقله الحمقاء رجله
فرهنگ لغت هوشیار
نیازمندتر خلل آوردن خلل و رخنه کردن خلل رسانیدن زیان رسانیدن بهم زدن و درهم و برهم کردن، یا اخل در امری. کارشکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
فریاد زدن بانگ کردن، صفیر زدن، افسردن پژمردن پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
((شَ دَ))
فریاد زدن، صفیر زدن، پژمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخل
تصویر نخل
خرمابن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شغل
تصویر شغل
پیشه، کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکل
تصویر شکل
ریخت، نگاره، آرایه
فرهنگ واژه فارسی سره