جدول جو
جدول جو

معنی شحوص - جستجوی لغت در جدول جو

شحوص
(شَ)
ماده شتر لاغر از تب و ماندگی. (منتهی الارب) ، ماده گوسپند لاغر و مانده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخوص
تصویر شخوص
باز ماندن چشم، چشم را باز نگه داشتن و پلک نزدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شحوم
تصویر شحوم
شحم ها، پیه ها، چربی ها، جمع واژۀ شحم
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
به معنی وصفی شحذ باشد. (اقرب الموارد). شحیذ. رجوع به شجذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
کتاب داوران، (کتاب قضات) شخیتم. سفطی. کتاب داوران کتابیست که از تاریخ بنی اسرائیل قبل از فوت یوشع تا ایام شاؤل گفتگومیکند. برای شرح آن رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.
- سفر داوران، کتابیست که درباره تاریخ بنی اسرائیل صحبت میدارد یعنی قدری قبل از مرگ یوشعبن نون تا بروزگار شاؤل. برای شرح آن رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قوی و بزرگ. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
مرد درازپا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
شحط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دور شدن. (تاج المصادر) (المصادر زوزنی). رجوع به شحط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
شحرور. (اقرب الموارد). مرغی است خوش آواز. (منتهی الارب). رجوع به شحرور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
برگردیدن گونه از لاغری یا گرسنگی یا از سفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و در صحاح به معنی تغییر یافتن جسم آمده است. (از اقرب الموارد). شحوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ظُ)
بلند برآمدن. (منتهی الارب). ارتفاع چیزی. (از اقرب الموارد) ، برداشتن سر را. (منتهی الارب) ، واکردن چشم را، گشاده شدن و ورم گرفتن زخم، گذشتن تیر از بالای نشانه، بازماندن چشم بدون آنکه پلک به هم بخورد. (منتهی الارب) ، بازماندن چشم شخص مرده. (از اقرب الموارد) ، در نزد پزشکان نوعی از جمود باشد و آن سهر سباتی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 752). بیماری است که بیمار بیفتد و چشم او باز باشد و مژه برهم نزند و آن را اخذه و جمود نیز گویند. (یادداشت مؤلف) ، بالا برآمدن ستاره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگشتن و عود کردن. (از اقرب الموارد) ، در بلندی و ارتفاع راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، بلند شدن سخن بسوی حنک اعلی و گاهی از روی خلقت باشد که وقت حرف زدن سخن او بسوی حنک بالایین ارتفاع پذیرد و صاحبش بر خفض آن نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شحاصه. (منتهی الارب). رجوع به شحاصه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتر کم شیر. ج، شصص. شصائص، شصاص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اشتری که شیر ندارد. (مهذب الاسماء). شتر بی شیر. (یادداشت مؤلف) ، سال قحط کم گیاه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناقه ای که شیر آن غلیظ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَرْ رُ)
مصدر به معنی شصاص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). اندک شیر شدن شتر. رجوع به شصاص شود، سخت شدن عیش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). رجوع به شصاص شود، جمع واژۀ شص ّ به معنی دزد شوخ و چالاک. (آنندراج). رجوع به شص شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خر مادۀ بی شیر و بی بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ نیک فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقۀ سخت فربه. (از اقرب الموارد) ، ناقه ای که از فربهی آبستن نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نحص
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
نیک فربه گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت فربه شدن. (از اقرب الموارد). سخت فربه شدن ناقه، یا فربهی مانع آبستنی وی شدن. و آن را نحوص و نحیص گویند. (المنجد) ، ادا کردن از حق کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نحص شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
اسم مره. (از اقرب الموارد) ، گام، یقال: فرس بعیدالشحوه، ای الخطوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به مجاز گویند: رجل بعید الشحوه، آنکه مقاصد او دور است. (از اساس البلاغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآویخته شدن به چیزی یا لازم گرفتن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شخص. (منتهی الارب). رجوع به شخص شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فحص. رجوع به فحص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
از اعلام مردان عرب است. ج، احاوص
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
ابن محمد بن عاصم بن عبدالله بن ثابت بن ابی الافلح. ابوعبیدالله مرزبانی در الموشح از او روایت کرده است. رجوع به الموشح چ مصر ص 159، 164، 187، 189، 231، 301 شود
عبدالله. از قدمای شعرای عرب و هجّاء است. و او را دیوانی است
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
مرد که دنبالۀ چشم وی یا دنبالۀ یک چشم وی تنگ باشد. تنگ چشم. تنگ گوشۀچشم. (زوزنی). آنکه یک چشم تنگتر از دیگری دارد. چشم دوردرافتاده. مؤنث: حوصاء. ج، حوص
لغت نامه دهخدا
(رُ)
محو و ناپدید شدن نشان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، محو و ناپدید کردن کهنگی چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رفتن و گذشتن شترمرغ در زمین و غایب گردیدن آن چنانکه دیده نشود. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سریع. شتاب. (ناظم الاطباء). سریع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زن بازی کن و خندان. (مهذب الاسماء) ، از حیث لفظ و معنی مانند شموس است (ستور سرکش و بدرام). (از اقرب الموارد). چموش. رجوع به شموس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
شماص. (ناظم الاطباء). رجوع به شماص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شحوه
تصویر شحوه
گام، درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوص
تصویر لحوص
شیرینی جوی چون مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنوص
تصویر شنوص
آویزان شدن، بایسته گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شموص
تصویر شموص
تند شتابان، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوا
تصویر شحوا
فراخدهانه چون چاه، فراخگام چون شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوب
تصویر شحوب
رنگ پریدگی، رندیدن زمین را با بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحور
تصویر شحور
سارسیاه ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوص
تصویر حوص
دل پیچه، بر هم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحو
تصویر شحو
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
فرهنگ لغت هوشیار