جدول جو
جدول جو

معنی شحن - جستجوی لغت در جدول جو

شحن
(اِ زِ)
پر کردن کشتی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرکردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) ، پرکردن مدینه را به اسبان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دور کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) ، دفع نمودن. (از اقرب الموارد) (از صحاح الفرس) ، راندن. (منتهی الارب). طرد کردن. (از اقرب الموارد) ، دور راندن شکار را و صید نکردن. (منتهی الارب)
کینه ورزیدن با کسی: شحن علیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شحن
(شَ حَ)
جمع واژۀ شحنه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شحن
بارکردن بارگیری، پرکردن، دوراندن کینه ورزی
تصویری از شحن
تصویر شحن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شحنه
تصویر شحنه
داروغه، پلیس، پاسبان و نگهبان شهر
فرهنگ فارسی عمید
(شِ نَ / نِ)
عمل شحنه. داروغگی. پاسبانی شهر و برزن. رجوع به شحنه شود: امیر وی را برکشیده بود و شحنگی بادغیس فرموده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 528). شحنگی بست بدو مفوض کردیم. (تاریخ بیهقی). جعفر تکین را برسم شحنگی بردارالملک بلخ گماشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 263).
گرم به شحنگی عاشقان فرود آری
خراج روی تو بر آفتاب و ماه نهم.
خاقانی.
غم شحنۀ عشق است و بلا انگیزد
جان خواهد شحنگی و رنگ آمیزد.
خاقانی.
در شحنگی مشرق صبح آمد و زد داری
زودا که سر چترش زان دار پدید آید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ کَ)
دهی از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی. دارای 80 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول آن برنج. پنبه، غلات و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دشمنی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). دشمنی که دل کس را پر کرده باشد. (از اقرب الموارد) ، منافسه. مبارات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ نَ / نِ)
مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. بعرف آن را کوتوال و حاکم گویند و این لفظ به فتح غلط است. (از آنندراج). نگهبان شهر. عسس و صوبه دار. نواب و نایب حاکم شهر. رئیس پولیس. (ناظم الاطباء) : عمر شش هزار مرد به آذربایجان شحنه نشانده بود و به کوفه و سواد عراق چهارهزار مرد شحنه بود. (ترجمه طبری بلعمی).
از ادبا عالمی فرست به ماچین
وز امرا شحنه ای فرست به ارمن.
فرخی.
تا این غایت که رایت وی (مسعود غزنوی) به سپاهان بود معلوم است که در اینجا (ری) در شهر ونواحی ما حاجبی بود شحنه با سواری دویست. (تاریخ بیهقی). وی را با بوعلی شادان طوسی کدخدای شحنۀ خراسان بنشاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603). از عمال و قضاه و شحنه... همگان را بازگردانی. (تاریخ بیهقی ص 245). متکلم، شحنه و بدرقۀ اعتقاد عامی است تا آنچه عامی اعتقاد کرده است وی به حدیث بر وی نگاه دارد و شر مبتدع از وی کند و راه آن در جدل بداند. (کیمیای سعادت).
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده.
سوزنی.
غلامی را که شحنۀ مرابط افیال بود درربودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 108). معتمدان و عمال خویش را به غزنه بر سر معاملات کرد و شحنۀ قاهر به حفظ و حراست آن بقعه بازداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 163). و اگر از قبل من شحنه به بست رفت از بهر حفظ ولایت و رعایت رعیت تو بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196).
گر کار من از عشقش با شحنه و دار افتد
از شحنه نترسم من وز دار نیندیشم.
خاقانی.
عید آمد از خلد برین شد شحنۀروی زمین
هان ماه نو طغراش بین امروز در کار آمده.
خاقانی.
هوا چون شحنه شدبر عالم دل
خراج از عقل کمتر برنتابید.
خاقانی.
در این مجلس چنان کن پرده سازی
که ناید شحنه در شمشیربازی.
نظامی.
آگاه چو گشت شحنه زین حال
دزد آبله پای و شحنه قتال.
نظامی.
شحنۀ راه دو جهان من است
گرنه چرا در غم جان من است.
نظامی.
ملک چون مست باشد شحنه هشیار
خلاف کار فرمانده رود کار.
عطار.
مردم نادان اگر حاکم داناستی
شحنۀ یونان شدی خنگ بت بامیان.
سیف اسفرنگ.
گفت دزدی شحنه را کای پادشاه
آنچه کردم بود آن حکم اله.
مولوی.
گفت شحنه آنچه من هم می کنم
حکم حق است ای دو چشم روشنم.
مولوی.
دزدگرچه در شکار کاله است
شحنه با خصمانش در دنباله است.
مولوی.
تا شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. (گلستان سعدی). گفتند به زندان شحنه اندر است. (گلستان سعدی). شحنه به رأی خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. (گلستان سعدی).
دزد را شحنه راه و رخنه نمود
کشتن دزد بی گناه چه سود.
اوحدی.
دزد با شحنه چون شریک بود
کوچه ها را عسس چریک بود.
اوحدی.
به حرامی چو شحنه شد خندان
به حرمدان فروبرددندان.
اوحدی.
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست.
حافظ.
- شحنۀ پنجم حصار، کنایه از کوکب مریخ است چه آسمان پنجم جای اوست. (برهان) :
هیبت و رای ترا هست رهی و رهین
خسرو چارم سریر شحنۀ پنجم حصار.
خاقانی.
- شحنۀ چارم کتاب، مخفف شحنۀ چهارم کتاب و اشاره است به حضرت محمد (ص) که نگهبان چهارمین کتاب آسمانی، قرآن است. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
هادی مهدی غلام، امی صادق کلام
خسرو هشتم بهشت، شحنۀ چارم کتاب.
خاقانی.
- شحنۀ چهارم، کنایه از حضرت رسول محمد (ص) است. (برهان).
- شحنۀ چهارم حصار، کنایه از آفتاب است. (از برهان).
- ، کنایه از عیسی (ع) است به اعتبار اینکه در آسمان چهارم میباشد. (برهان).
- شحنۀ چهارم کتاب، اشاره به حضرت رسالت پناه (ص) است. (از برهان). رجوع به شحنۀ چارم کتاب شود.
- شحنۀ دریای عشق، شحنۀ چهارم است که کنایه از حضرت محمد (ص) است. (از برهان).
- شحنۀ شب، کنایه از عسس و شبگرد باشد. (برهان).
- ، دزد و عیار. (برهان).
- ، عاشق گرفتار. (برهان) :
شحنۀ شب خون عسس ریخته
بر شکرش پر مگس ریخته.
نظامی.
- شحنۀ شب و سحر، شحنۀ غوغای قیامت. اشاره به حضرت محمد (ص) است. (برهان).
- ، کنایه از عسس و شبرو و محافظ شبروان باشد. (برهان).
- شحنه شناس، که با شحنه سر و کار و آشنایی دارد:
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زانکه منزلگه سلطان، دل مسکین من است.
حافظ.
- شحنۀ غوغای قیامت، شحنۀ شب و سحر است. شفیع روز قیامت که اشاره به حضرت محمد (ص) باشد. (از برهان) :
هر نفسی کان به ندامت بود
شحنۀ غوغای قیامت بود.
نظامی.
- شحنۀ نجف، اشاره به امیر مردان و شیر یزدان علی (ع) است. (از برهان) :
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان بصدق
بدرقۀ رهت شود همت شحنۀ نجف.
حافظ.
- شحنۀ میدان پنجم، کنایه از ستارۀ مریخ است:
شحنۀ میدان پنجم تا سلحدار تو شد
زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمده است.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(شِ نَ)
آنقدر از گیاه که ستوران را یک روز و یک شب کفایت کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جماعت اسبان یا به قدر کفایت از آن، یقال: بالبلد شحنه من الخیل، ای رابطه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه کشتی را بارگیری کنند. (از ذیل اقرب الموارد) ، آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. (منتهی الارب) ، گروهی نگاهبانان شهر. (از آنندراج). گروهی که شهر نگاه دارند. (مهذب الاسماء) ، نایب. آن کس که خراج را فراهم می آورد، رسول و پیغام آور. (ناظم الاطباء). عامل عمل دار. کاردار. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
دهی از بخش حومه شهرستان یزد. دارای 259 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ یِ خُ)
محمدمهدی خان فرزند محمدحسن بیک بن حاجی محمدخان اوبهی. اصلش از خراسان و پدرش ساکن مازندران بود. در دوران نادرشاه افشار سمت دریابیگی مازندران و سپس دریابیگی شیراز را داشت و در اثر سعایت کور گردید و به اتفاق مهدیخان منشی الممالک به زیارت خانه خدا رفت و پس از مراجعت در سال 1247 هجری قمری در اصفهان درگذشت و در مقبرۀ ملامحمد سراب مدفون شد و از وی سه پسر ماند: محمدحسن بیک (جد مادری رضاقلی خان هدایت مؤلف ریاض العارفین و مجمعالفصحاء) که در هرات فوت شد و محمدحسن بیک و محمدرضابیک که در زمان مؤلف ریاض العارفین حیات داشته است. (ریاض العارفین ص 262) (مجمعالفصحاء ج 2 ص 252)
لغت نامه دهخدا
گرفتار شحنه. (شرفنامه چ وحید ص 124) :
سیه کار شب چون شود شحنه سود
برون آید آتش ز گردنده دود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ششن
تصویر ششن
پارسی تازی گشته ششن (معلوم کردن عیار طلا و نقره) شش سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسن
تصویر شسن
صدف، که گوش ماهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحو
تصویر شحو
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شزن
تصویر شزن
کناره سوی زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبن
تصویر شبن
نزدیک گردیدن، پرگوشتی درکودک
فرهنگ لغت هوشیار
کار و حال، خوی طبیعی، امر بزرگ و مهم، سپاوه داب، فراخور فربر، پایگاه کار حال، امر بزرگ امر مهم جمع شئون (شوء ون)، جمع الجمع شئونات. در شئامت. در حق درباره
فرهنگ لغت هوشیار
پیه خوراندن، پیه گداختن پیه خوردن، فربهی: ماده شتر پس ازلاغری پیه، گوشت سپید، خودبینی سرمستی پیه ناک، انگور پوست کلفت پیه و گوشت، جمع شحوم. یا شحم و لحم. پیه و گوشت: بیندازی عظام و شحم و لحم من رگ و پی همچنان و جلد منشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحر
تصویر شحر
دهان بازکردن دهان گشودن، لورگاه (لور سیل)، رودگشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحا
تصویر شحا
فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجن
تصویر شجن
اندوه، حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاحن
تصویر شاحن
کشتی بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحن
تصویر سحن
پرداخت چوب، شکستن سنگ، گروه انبوه، پناه پناهجای سر پناه پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشن
تصویر حشن
بویناکی خیک، چرکینی شیر، بوی چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحن
تصویر زحن
رفتار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحنگی
تصویر شحنگی
داروغگی پاسبانی شهر و بر وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحنه الکهربائیه
تصویر شحنه الکهربائیه
ازپارسی بارکهربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحنا
تصویر شحنا
دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحنه
تصویر شحنه
نایب حاکم شهر، داروغه، پلیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدن
تصویر شدن
سپری کردن، گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحنگی
تصویر شحنگی
((ش نَ یا نِ))
داروغگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شحنه
تصویر شحنه
((ش نَ یا نِ))
داروغه، حاکم نظامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شان
تصویر شان
بزرگی
فرهنگ واژه فارسی سره
پاسبان، داروغه، ضابط، عسس، گزمه، محتسب، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد