جدول جو
جدول جو

معنی شحلا - جستجوی لغت در جدول جو

شحلا(شَ)
کون دریده. (حاشیۀ لغت فرس اسدی ص 515)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیلا
تصویر شیلا
(دخترانه)
از نامهای متداول هندی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهلا
تصویر شهلا
(دخترانه)
چشم زیبا، چشم فریبنده، زن سیه چشم، دارای رنگ سیاه چون رنگ چشم میش، رنگ میشی، نوعی نرگس که حلقه وسط آنسرخ یا بنفش است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهلا
تصویر شهلا
اشهل، در علم زیست شناسی ویژگی نوعی نرگس که حلقۀ وسط آن سرخ یا کبود است مثلاً نرگس شهلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولا
تصویر شولا
خرقه، خرقۀ درویشی
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
اسمی است مشترک بر چند چیز اول بر گاوزبان و آن دوائی است معروف که لسان الثور خوانند، دوم مرزنگوش را گویند و آن نیز دوائی است که آذان الفار خوانند، و سوم خردل صحرائی باشد، و چهارم هوه جوه را گویند که ابوخلسا باشد. (برهان) (آنندراج). هوه چوه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام آبی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
فراخ از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اندام با گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تن از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تن هر چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تبخاله. (منتهی الارب). دانه ها و بثوراتی که هنگام تب کردن آدمی بر لبان وی ظاهر میگردد. (از اقرب الموارد)
دواها که آنرا به آب سایند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَلْ لا)
قطعۀ کوچکی از گوشت کباب شده که بر آن آب لیمو افشانده باشند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، بادنجان بریان کرده. مخلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به سریانی تاج البحر است و گفته اند لغت یونانی است. (فهرست مخزن الادویه) ، نام شمسا قازاج احمر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مأخوذ از بیطره تازی، پزشکی ستور. بیطاری. دانش بیطار. کار بیطار. فعل بیطار. علم بیطار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
کولا. کپنک. جامۀ نمدین خشن کردان و لران و کشاورزان. نمد. دلق گونۀ پشمین از نسیجی خشن فقرا را. جبه گونه از پشم که به زمستان روستائیان و کردان و درویشان درپوشند. (یادداشت مؤلف). خرقه. خرقۀ درویشان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شلحاء. تیغ تیز. (ناظم الاطباء). رجوع به شلحاء و شلحی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ کُ)
شکلات. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شکلات شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فاحشه، که به یونانی فربوس و ماطوس نامند. (فهرست مخزن الادویه). جندبیدستر
لغت نامه دهخدا
دهی است از دیه های اطراف هزارجریب مازندران، (از سفرنامۀ رابینو ص 133 انگلیسی و 166 ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شحوا
تصویر شحوا
فراخدهانه چون چاه، فراخگام چون شتران
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اکحل زن سیاه چشم، میش سیاه چشم، شنگار از گیاهان زن سرمه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
موژان میش چشم: زن، نرگس سیا گونه ای از نرگس که میان آن به جای زردی سیاهی است، چشم سیاه گراینده به سرخی، نیاز مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند، مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند. زن میش چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولا
تصویر شولا
خرقه رخقه درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلا
تصویر احلا
شیرین گری، شیرین یابی، ساییدن سرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلا
تصویر حلا
بر زمین افکندن، دادن و عطا کردن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحا
تصویر شحا
فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلا
تصویر شلا
لنگی در اندام، کم سویی در چشم، تن، مانده
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز، چشم سرخ و سپید، سپید سرین گوسپند، فرانسوی خرمکه گونه ای شیرینی خوردنی یا شیرابه نوشیدنی از شیر و شکر و خرمک (کاکائو) نوعی شیرینی که با شیر و شکر و کاکائو ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحنا
تصویر شحنا
دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولا
تصویر شولا
((شُ یا شَ))
خرقه، جامه گشاد و بلندی که روی لباس های دیگر می پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهلا
تصویر شهلا
((شَ))
مؤنث اشهل، زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و زیبا باشد
فرهنگ فارسی معین
پشمینه، خرقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالاپوش، چوخا
فرهنگ گویش مازندرانی
دندان سگ
فرهنگ گویش مازندرانی
شولای نمدی و بلند گالش ها، رختخواب
فرهنگ گویش مازندرانی