جدول جو
جدول جو

معنی شحز - جستجوی لغت در جدول جو

شحز
(تَ تُ)
آرمیدن با زن. (از منتهی الارب). کلمه ای است متروک و از نکاح بدان کنایه کنند. (از ذیل اقرب الموارد) ، ترسیدن و بیمناک گردیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیز
تصویر شیز
آبنوس، برای مثال ز دیبا و خز هشتصد تخته نیز / همان تخت ها کرده از چوب شیز (فردوسی - ۶/۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شحم
تصویر شحم
پیه، چربی، در علم زیست شناسی قسمت گوشتی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
(ش حْوْ)
جوف. درون:انا واسع الشحو، من فراخ کامم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ نُ)
سنز. سیاه دانه. (یادداشت مؤلف) :
غیرنان تنک و تخم شنز چیست دگر
آنکه بر نسترن از غالیه خالی دارد.
بسحاق
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
بی آرامی و بی آرام کردن. (منتهی الارب). مضطرب شدن. (از اقرب الموارد) ، در مشقت و رنج انداختن. (منتهی الارب) ، دشوار شدن امر بر کسی. (از اقرب الموارد) ، کسی را به نیزه زدن، کور کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برآغالانیدن قوم را بر فساد و نزاع. (منتهی الارب). تحریک کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
لغتی است در شحو. (منتهی الارب). رجوع به شحو شود
لغت نامه دهخدا
(شِحْ حَ)
حالتی که در آن بخیلی کرده شود. یقال: اوصی فی صحته و شحته، ای حاله التی یشح علیها. (منتهی الارب). نفس شحه، ای شحیحه. (اقرب الموارد). رجوع به شحیح و شحیحه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
باز کردن دهان. (از منتهی الارب). دهن واکردن. (تاج المصادر بیهقی). باز شدن دهان. (از منتهی الارب). دهن واشدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(کَفْیْ)
نفرت نفس از چیزی که ناخوش دارد آنرا. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دوری کردن از چیزی به سبب ناخوش داشتن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
جمع واژۀ شحنه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ)
پر کردن کشتی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرکردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) ، پرکردن مدینه را به اسبان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دور کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) ، دفع نمودن. (از اقرب الموارد) (از صحاح الفرس) ، راندن. (منتهی الارب). طرد کردن. (از اقرب الموارد) ، دور راندن شکار را و صید نکردن. (منتهی الارب)
کینه ورزیدن با کسی: شحن علیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چربوی گداختۀ حیوان. په. پی. وزد. چربی. چربش. (یادداشت مؤلف). پیه که به عرف، آن را چربی گویند. (منتهی الارب). آن قسمت سفید و سبک از گوشت حیوان مانند آنچه شکم و روده های آن را پوشاند. ج، شحوم. (اقرب الموارد) :
بیندازی عظام و لحم و شحمم
رگ و پی همچنان و جلد منشور.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
قرار دادن شحاک را در دهان گوسفند. (از منتهی الارب). و رجوع به شحاک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وادد)
باز کردن پوست را از چیزی. لغت یمانی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چوبکی که نزدیک درخت رز نهند تا زمین نگاه دارد آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوبکی که پهلوی درخت انگور نهند تا بدان بر وادیج خود برآید، مانع. سد. ج، شحوط. (از دزی ج 1 ص 732) ، خط. سطر (نوشته شده). (از دزی ج 1 ص 732). شحطه
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زمینی است مر طی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ جْ جُ)
شیفتۀ کسی شدن وفعل آن مجهول آید. (منتهی الارب). مشغوف شدن به کسی، و آن با ’با’ متعدی شود و بصورت مجهول: شیز به شوزاً (علی المجهول) ، شغف به. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی شکز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شکز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سپوختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درخستن به انگشتان، رنجانیدن به زبان، نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، وطی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کِ)
شکز. مرد بدخوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذُ ی ی)
برجستن و بی آرامی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قحز قحزاً، برجست و بی آرامی کرد. (منتهی الارب) ، زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قحزه بالعصا، زد او را به چوب دستی، بر زمین افکندن، مرده وار برافتادن، انداختن. گویند: قحز السهم، انداخت تیر را پس پیش روی وی افتاد. (منتهی الارب) ، کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
شحوط. سرگین افکندن مرغ. (منتهی الارب) ، طپیدن کشته در خون. (منتهی الارب). رجوع به شحط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرز
تصویر شرز
تند و خشمگین، زورمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحز
تصویر لحز
زفت، تنگخوی زفت گشتن زفتیدن، تنگخو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوز
تصویر شوز
شیفتگی شیفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیز
تصویر شیز
چوبی هندی که از آن طبق می سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکز
تصویر شکز
نیش زبان، نیش زدن، نیزه زدن، درخستن با انگشت بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمز
تصویر شمز
بیزاری رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحا
تصویر شحا
فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحر
تصویر شحر
دهان بازکردن دهان گشودن، لورگاه (لور سیل)، رودگشاد
فرهنگ لغت هوشیار
پیه خوراندن، پیه گداختن پیه خوردن، فربهی: ماده شتر پس ازلاغری پیه، گوشت سپید، خودبینی سرمستی پیه ناک، انگور پوست کلفت پیه و گوشت، جمع شحوم. یا شحم و لحم. پیه و گوشت: بیندازی عظام و شحم و لحم من رگ و پی همچنان و جلد منشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحن
تصویر شحن
بارکردن بارگیری، پرکردن، دوراندن کینه ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحو
تصویر شحو
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیز
تصویر شیز
آبنوس، کمان
فرهنگ فارسی معین