جدول جو
جدول جو

معنی شحرور - جستجوی لغت در جدول جو

شحرور
(شُ)
سار سیاه. سحرور. شحور. نوعی ازمرغان صحرایی باشد و بعضی گویند کبک دری است و عربی است. (برهان). شحور. (منتهی الارب). پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از گنجشک، بخاطر لحن خوشی که دارد او را در قفس گذارند. ج، شحاریر. (از اقرب الموارد) (از صبح الاعشی ج 2 ص 75). مرغی است سیاه و منقار و پای او زرد مایل به سرخی و به قدر قمری و به ترکی او را قره طاوخ و به اصفهانی غوغاز و به مازندرانی توکا نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به شحور شود
لغت نامه دهخدا
شحرور
سارسیاه، توکا (درفرهنگی توکاوسارسیاه برابرپنداشته شده توکاپرنده ای است سبزرنگ وسارسیاه پرنده ای است سراپا سیاه)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرور
تصویر شرور
بدکار، صاحب شر، شریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرور
تصویر شرور
شرّ ها، بدیها، شرارتها، جمع واژۀ شرّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرور
تصویر محرور
کسی که دارای مزاج گرم است، گرم شده از حرارت آتش و تب
فرهنگ فارسی عمید
(سِحْرْ وَ)
ساحر. جادوگر:
نبات خانه من از تری و شیرینی
دهان سحروران دیار بربندد.
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به ساحر شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
پاره ای از ابر تنک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
توت سیاه، شاه توت، خاکستری که در گازری و سفیدگری جامه به کار برند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نام گیاهی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شاعر. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). شاعر. سپس شویعر. (منتهی الارب). شاعر توانا را خنذیذ و آنکه در درجۀ پائین تر از او قرار دارد شاعر، و پائین تر از شاعر را شویعر و پائین تر از شویعر را شعرور گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به شاعر شود، بادرنگ ریزه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خیار ریز. (از اقرب الموارد). خیار خرد. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف) ، مگس که بر شتر نشیند. ج، شعاریر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شیرْ وَ)
شیردار. شیری. شیرده. (یادداشت مؤلف) : چون مردمان بنی سعد بیامدند به مکه زنان شیرور با کودکان و شویان تا کودکان بستانند به دایگی و شیر دهند. (ترجمه طبری بلعمی).
بز شیرور میش بد همچنین
به دوشندگان داده بد پاکدین.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از حرّ. مرد گرم شده از خشم و جز آن. (منتهی الارب). گرم شده ازآتش تب و خشم و جز آن. گرم و تندخوی و خشمناک. (از ناظم الاطباء) ، گرم مزاج. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه بر مزاج او حرارت غلبه دارد. آنکه مزاجش گرم است. آنکه مزاج حار دارد. با مزاج گرم. که طبعش گرم است. که طبع و مزاج گرم دارد. مقابل مبرود. آنکه مزاج و طبیعت گرم دارد. آنکه گرمیش کرده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و از جهت مردم محرور دانگی کافور و درم سنگی صندل... با وی بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اینها همه سرد باشد و مردم محروررا شاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شراب مویزی... میل به خنکی دارد و موافق است محروران را. (نوروزنامه).
مگو مغرور غافل را برای امن او نکته
مده محرور جاهل را برای طبع او خرما.
سنائی.
بهر مزدوران که محروران بدنداز ماندگی
قرصۀ کافور کرد از قرصۀ شمس الضحی.
خاقانی.
خورد خواهد شاهد وشاه فلک محروروار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند.
خاقانی.
یعنی محروران بحران یرقان ظلم و... (سندبادنامه ص 6).
خاصه در این بادیۀ دیوسار
دوزخ محرورکش تشنه خوار.
نظامی.
ای پیکر منور محرور خوی چکان
ثعبان آتشین دم رویینه استخوان.
خواجوی کرمانی.
محروری و تو دفع حرارت کنی به آب
لیکن ترا ز فرط رطوبت بود زیان.
خواجوی کرمانی.
- محرور کردن، گرم کردن. گرم مزاج کردن:
وآتش نعل او به دی نشگفت
گر مزاج هوا کند محرور.
مسعودسعد (دیوان ص 267).
- امثال:
محرور را خرما مده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، لاغر. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شحور
تصویر شحور
سارسیاه ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرور
تصویر شرور
بدکار، شریر، زیاد شیطانی و مردم آزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرور
تصویر حرور
حرارت، گرماها
فرهنگ لغت هوشیار
لاغر، گرم سرشت، خشمگین برافروخته گرم شده (از آتش تب خشم و جز آن) : بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی قرصه کافور کرد از قرصه شمس الضحی. (خاقانی)، گرم مزاج جمع محرورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرور
تصویر شعرور
چامه سرای سست، خیار ترشی خیار ریز، بادرنگ ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرور
تصویر محرور
((مَ))
گرم شده از تب یا خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرور
تصویر حرور
((حُ))
گرما، حرارت آفتاب، باد گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرور
تصویر شرور
((شُ))
رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرور
تصویر شرور
((شَ))
بدکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرور
تصویر شرور
بد نهاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرور
تصویر شرور
Mean, Malevolent, Nefarious, Villainous, Wicked
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شرور
تصویر شرور
malveillant, méchant, néfaste, vilain
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شرور
تصویر شرور
malevolo, cattivo, nefando, villaino, malvagio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شرور
تصویر شرور
दुष्ट , बुरा , पापी , दुष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شرور
تصویر شرور
boos, gemeen, verderfelijk, boosaardig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شرور
تصویر شرور
maligno, malo, nefasto, villano, malvado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شرور
تصویر شرور
böse, ruchlos, schurkisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شرور
تصویر شرور
malévolo, mau, nefasta, vilão, maligno
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شرور
تصویر شرور
恶意的 , 邪恶的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شرور
تصویر شرور
złowrogi, zły, nikczemny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شرور
تصویر شرور
зловісний , злий , лиходійський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شرور
تصویر شرور
зловещий , злой , злодейский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شرور
تصویر شرور
jahat, penjahat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی