جدول جو
جدول جو

معنی شجری - جستجوی لغت در جدول جو

شجری
درختی، به شکل درخت، درخت بودن
تصویری از شجری
تصویر شجری
فرهنگ فارسی عمید
شجری
(شَ جَ)
محمد بن علی بن الحسن علوی حسنی (ابوعبدالله) مردی فاضل و دانشمند بود. از آثار او، کتاب التعازی است و تا سال 414 هجری قمری حیات داشته است. (از معجم المؤلفین ج 10 ص 316)
احمد بن عبدالله شجری یمنی. کتاب لوامعالانوار و هدایاالاسرار از اوست و در سال 929 هجری قمری درگذشت. (از اعلام المؤلفین ج 1 ص 294)
لطف الله احمد حسنی شجری نیشابوری. شاعر است و در قرن 6 هجری بدرود حیات گفته است و دیوان شعر دارد. (از معجم المؤلفین ج 13 ص 415)
لغت نامه دهخدا
شجری
(شَ جَ)
نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط ’نخلی’ یا ’سروی’ هم نامند، زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق، طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار میدهند، یعنی یک عمود کوچک رسم کنند و سپس مرتبۀ کلمه را در طرف چپ آن بوسیلۀخطوط مایل و کوچکی که خطوط عمودی را قطع می نماید تعیین میکنند و ممکن است مقام کلمه را طرف چپ و مقام حرف را طرف راست تعیین نمایند. (فرهنگ فارسی معین)
هر چیز منسوب به شجر، هر چیز مانند درخت، آنکه درخت میفروشد، آنکه درخت میکارد. (ناظم الاطباء).
- رنگ شجری، سبزمایل به زردی است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
شجری
درختی، درختدیس، سروی دبیره سروی گونه ای دبیره که وات ها برابرباشماره اند منسوب به شجر درختی به شکل درخت، نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط سروی هم می نامند. زیرا حروف آن به شکل درخت سرو در می آید و شباهت به خط میخی دارد. و بسته به توافق طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار می دهند. یعنی یک خط عمودی کوچک رسم کنند و سپس مرتبه حرف را در طرف راست و مرتبه حرف را در کلمه در طرف چپ آن به وسیله خطوط مایل و کوچکی که خطوط عمودی را قطع می نماید و تعیین می کنند و ممکن است مقام کلمه را طرف چپ و مقام حرف را طرف راست تعیین نمایند. منسوب به شجر شجریه
فرهنگ لغت هوشیار
شجری
((شَ جَ))
منسوب به شجر، درختی، به شکل درخت، نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط «سروی» هم نامند زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا
تصویری از شجری
تصویر شجری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعری
تصویر شعری
(دخترانه)
نام ستاره ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شجره
تصویر شجره
یک درخت، درخت، شجره نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاری
تصویر شاری
شار ( عنوان عمومی پادشاهان غرجستان) بودن، کنایه از شاهی، پادشاهی، برای مثال یک بندۀ تو دارد زاین سوی رود شاری / یک چاکر تو دارد زآن سوی گنگ رایی (فرخی - ۳۶۲)
سار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکری
تصویر شکری
شکردار، شیرین، به رنگ شکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجری
تصویر مجری
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجری
تصویر اجری
جیره، وظیفه، راتبه، مقرری، مستمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجری
تصویر مجری
کسی که امری را اجرا کند، اجرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجری
تصویر هجری
مربوط به هجرت پیغمبر اسلام مثلاً تقویم هجری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجری
تصویر تجری
جرئت کردن، دلیری کردن، گستاخی، سرپیچی، نافرمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعری
تصویر شعری
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعرای یمانی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
(قِمَ خوَرْ / خُرْ دَ)
درخت بودن. از شجر عربی به اضافۀ ’یّت’ مصدری ترکیب شده و این گونه مصادر را اصطلاحاً مصدر صناعی یا جعلی گویند: و نبات آن (یاسمین) مابین شجر و یقطین است یعنی نه مانند درخت ایستاده است و نه مانند یقطین بر زمین مفروش، خصوص سفید آن و نیز زرد وکبود آن را شجریت غالب و در بعضی بلاد درخت آن عظیم میگردد... (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ ری یَ)
مؤنث شجری. رجوع به شجری شود.
- سادات شجریه، نام دسته ای از سادات:... و به قم از فرزندان عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع) سادات شجریه اند. (تاریخ قم ص 232).
- حروف شجریه، سه حرف است مجموع در: ’ش’ و ’ض’ و ’ج’ که منسوب به شجر است و بعضی گفته اند که آن حروف: جیم و شین و قاف و کاف و یاء است. (از اقرب الموارد) (از قاموس اوقیانوس و لسان العرب از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریزسال اول شمارۀ 6 و 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوری
تصویر شوری
مشورت کردن، کنکاش، مشاورت، رایزنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجری
تصویر عجری
دروغگوی، کذب، بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قجری
تصویر قجری
منسوب به قجر قاجاری
فرهنگ لغت هوشیار
رهگذر، گذرگاه، محل رفتن، محل عبور، راه، طریق اجرا شده، انجام یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره
تصویر شجره
نسب نامه، فهرست اسامی گذشتگان که بترتیب نوشته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهری
تصویر شهری
ساکن شهر، شهر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکری
تصویر شکری
منسوب به شکر، رنگ زرد مایل به سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجرا
تصویر شجرا
درختستان بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
شباهنگ از ستارگان مویین سروادی منسوب به شعر مویین. منسوب به شعری. یا عروق شعری. رگهای مویین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجیر
تصویر شجیر
درختناک پردرخت، بیگانه، شمشیر، دوست پست ناجور، هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاری
تصویر شاری
خریدار، استون درخشگیر، ستیزه گر نام برخی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجری
تصویر تجری
جرئت و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجری
تصویر حجری
سنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجری
تصویر آجری
آگوری منسوب باجر برنگ آجر، اخرا، جنس خوب و مرغوب
فرهنگ لغت هوشیار
کامی میاندهانی به آواهایی گفته می شود که ازکام برمی آیند ضاد ج مونث شجری و آن حروف شین ص و ج است
فرهنگ لغت هوشیار
هجری در فارسی فرا رفت منسوب به هجرت. یاتاریخ هجری. تاریخ مسلمانان که مبداش سال هجرت پیمغبراسلام ازمکه بمدینه است. یاهجری شمسی. تاریخ هجری بحساب سالهای شمسی. یا هجری قمری تاریخ هجری بحساب سالهای قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجری
تصویر هجری
فراروی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجری
تصویر مجری
گوینده
فرهنگ واژه فارسی سره