جدول جو
جدول جو

معنی شجر - جستجوی لغت در جدول جو

شجر
درخت، هر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد
تصویری از شجر
تصویر شجر
فرهنگ فارسی عمید
شجر
میان چیزی
تصویری از شجر
تصویر شجر
فرهنگ فارسی عمید
شجر
(شَ جَ)
اسم راتینج است. (مخزن الادویه). نوعی از راتیانج است که به آتش پخته باشند و او را قیقهر نیز نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
شجر
(تَ)
منازعه کردن قوم در امری. (از اقرب الموارد). اختلاف افتادن. (ترجمان علامه جرجانی) ، بربستن شی ٔ را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن کسی را از کار و یک سو کردن و بازداشتن و راندن کسی را از کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، واکردن دهان را. (منتهی الارب). باز کردن دهان را با چوب. (اقرب الموارد) ، به لگام زدن ستور تا بماند و دهن وا کند. (منتهی الارب). لگام زدن ستور را تا بازگرداند او را به حدی که دهن خود بگشاید. (شرح قاموس) ، ستون نهادن خانه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برداشتن شاخهای فروهشته را از درخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی رابا نیزه زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعنه زدن به نیزه. (تاج المصادر بیهقی) ، برسه پایه افکندن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیزی بر سه پایه افکندن. (تاج المصادر بیهقی)
بسیار گردیدن جمعیت. (منتهی الارب). بسیار شدن جمعیت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شجر
(شَ جَ)
بطنی است معروف به ابی شجر از حرب. یکی از قبایل دوما و یکی از فرمانداریهای تابع استانداری دمشق. (از معجم قبایل العرب ج 2)
لغت نامه دهخدا
شجر
(شَ جَ)
درخت، با تنه باریک باشد یا درشت، مقاومت سرما را تواند یا عاجز آید از آن و هرچه ساق دارد از نبات. (منتهی الارب). آنچه ساق دارد از گیاهان زمین و آنچه ساق ندارد. نجم وحشیش و عشب باشد و گویند که شجر آن است که خود با تنه بالا رود خواه باریک باشد یا ستبر و در برابر زمستان مقاومت تواند یا از آن عاجز آید. نیز گفته اند که شجر آن است که دارای ساق سخت باشد چون درخت خرما و مانند آن و آن را شجر خوانند چون شاخهای آن در یکدیگرفرورفته است. ج، اشجار. (از اقرب الموارد). درخت. (ترجمان علامۀ جرجانی) (از مهذب الاسماء) :
خزان بد قضا را و از بادتفت
ز برگ شجر بد زمین زربفت.
فردوسی.
سخای او را روز عطا وفا نکند
سرشک ابر و نبات زمین و برگ شجر.
فرخی.
به شجر باز شود نیک و بد هر ثمری.
فرخی.
باغبان این شجر از جای بجنباند سخت
تا فروریزد باری که بر اشجار بود.
منوچهری.
حکمت آبی است کجا مرده بدو زنده شود
حکما بر لب این آب مبارک شجرند.
ناصرخسرو.
آبی که جز دل و جان آن آب را ثمر نیست
جز بر کنار این آب یاقوت بر شجر نیست.
ناصرخسرو.
مردم شجرست و جهانش بستان
بستان نبود چون شجر نباشد.
ناصرخسرو.
آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا
جای شجر گیرد گیاجای طرب گیرد شجن.
امیرمعزّی.
تیغ تو با آب و نار ساخت بسی لاجرم
هم شجراخضر است هم ید بیضا و نار.
خاقانی.
چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجت است
کاتش ز تیه وادی ایمن درآورم.
خاقانی.
من یافتم ندای انااﷲ کلیم وار
تا نار دیدم از شجراخضر سخاش.
خاقانی.
آنکه آتش را کند ورد و شجر
هم تواند کرد این را بی ضرر.
مولوی.
شجرۀ مشاجرت هر دو برادر به لواقح کوافح بارور شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 335).
- شجرالبان، شوع. بان. (یادداشت مؤلف).
- شجرالخبز، درخت نان. نان دار. (یادداشت مؤلف).
- شجرالعقرب، حبله. (یادداشت مؤلف).
- شجرالغار، دهمست. رند. برگ بو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شجر
(شَ جِ)
مکان شجر، جایی که پر درخت باشد. (از اقرب الموارد) : واد شجر، رودبار بسیاردرخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شجر
(شُ جُ)
جمع واژۀ شجار. (اقرب الموارد). رجوع به شجار شود
لغت نامه دهخدا
شجر
(شِ جَ)
لغتی است در شجر به معنی درخت و آن را شیر نیز گویند. (از اقرب الموارد). درخت با تنه و هر چه ساق دارد از نبات. شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شجر
درخت با تنه باریک باشد
تصویری از شجر
تصویر شجر
فرهنگ لغت هوشیار
شجر
((شَ جَ))
درخت، جمع اشجار
تصویری از شجر
تصویر شجر
فرهنگ فارسی معین
شجر
درخت، درختچه، نهال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شجری
تصویر شجری
درختی، به شکل درخت، درخت بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجره
تصویر شجره
یک درخت، درخت، شجره نامه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ جَ)
نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط ’نخلی’ یا ’سروی’ هم نامند، زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق، طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار میدهند، یعنی یک عمود کوچک رسم کنند و سپس مرتبۀ کلمه را در طرف چپ آن بوسیلۀخطوط مایل و کوچکی که خطوط عمودی را قطع می نماید تعیین میکنند و ممکن است مقام کلمه را طرف چپ و مقام حرف را طرف راست تعیین نمایند. (فرهنگ فارسی معین)
هر چیز منسوب به شجر، هر چیز مانند درخت، آنکه درخت میفروشد، آنکه درخت میکارد. (ناظم الاطباء).
- رنگ شجری، سبزمایل به زردی است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ رَ)
الشجره، نام درختی است که در زیر آن ناف هفتاد پیغمبر را بریده اند و فاصله آن تا مکه چهار میل است. رجوع شود به ذیل کلمه ’سرر’ در معجم البلدان که بتفصیل ذکر شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَرَ)
مدفن محمد بن زید داعی که به دست محمد بن هارون در گرگان از قبل اسماعیل سامانی بقتل رسید و یاران او از حسنیان. (مجمل التواریخ و القصص ص 459)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ رَ)
یکی شجر و شجر. ج، شجرات، شجرات. (از اقرب الموارد) ، مؤنث شجر. (اقرب الموارد).
- شجره ابراهیم، پنجنگشت است. بعضی آن را ام غیلان و جمعی شانج دانند و مالیقی نوشته که در فلاجه شجر ابراهیم را عظیم و طویل و کثیرالشوک و پربرگ و گل آن زرد و خوشبو و آن را برم نامندو در صحراها و زمینهای خاکی و خشک بهم میرسد. (از مخزن الادویه). گیاهی است که آن را پنج انگشت گویند. (برهان). بعضی شجرۀ ابراهیم خار مغیلان را گفته اند. (برهان). شاهبانک. برم. (یادداشت مؤلف).
- شجره ابی مالک، به یونانی فلوماین نامند گیاهی است که دارای دو نوع بری و بحری است و گیاه آن فقط دارای یک ساق مربع سبزرنگ و برخی مایل به سرخی و بنفش باشد و بر روی آن گرههایی از هم دور و بر هر گرهی دو برگ بزرگ به اندازۀ کف دستی در برابر یکدیگر و این برگها دارای دندانه های اره مانند و پایین آن برگهای کوچک سفید و کثیرالشعبه و شاخهای آن مجوف و گل آن ریزه و بنفش و ثقیل الرایحه و ثمر آن چون نخودی مدور و تخم آن سیاه و باریک و بیخ آن بزرگ و بیرون آن سیاه و اندرون آن سفید بالزوجت، که چون در آب زنند از آن کفی مانند صابون برآید و از آن گازران جامه شویند، خوب پاک گردد و آن را صابون القاف نیز خوانند و رستنگاه آن جاهای نمناک و سایه و کنارآبها و میان آنهاست. گفته اند که قسمی از عرطنیثاست و غیر چوه صباغان است. و صاحب اختیارات بدیعی نوشته که: نوعی از گلیم شوی است و در آذربو مذکور شد. (از مخزن الادویه).
- شجرهالاکله، به عربی نام صنوبر هندی است که دیودار نامند. (مخزن الادویه).
- شجرهالبراغیث، طباق است. (مخزن الادویه).
- شجرهالبق، دردار است. که به فارسی درخت پشه نامند. (مخزن الادویه). سارشکدار. سارخکدار. (فرهنگ جهانگیری). دردار. نارون. پشه دار. سیاه درخت. نشم الاسود. بوقیصا. پشه غال. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالبهق، قنابری است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- شجرهالتسبیح، اندریان است. (مخزن الادویه). ایوب. اندریان. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالتنین، لوف کبیر است که لوف الحیه نامند. (مخزن الادویه).
- شجرهالتیس، طراغیون است. (مخزن الادویه).
- شجرهالتین، درخت انجیر است. (مخزن الادویه). فیلگوش. (منتهی الارب).
- شجرهالجبار، شجرالجبان. پرسیاوشان است. (مخزن الادویه).
- شجرهالجن،دیودار است. (مخزن الادویه).
- شجرهالحائضه، اسم ام غیلان است. (مخزن الادویه).
- شجرهالحره، آزاددرخت است. (از مخزن الادویه).
- شجرهالحریر، گل ابریشم است. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالحسن، آزاددرخت. (از تذکرۀ ضریر انطاکی).
- شجرهالحیات، درخت سرو است. (تحفۀ حکیم مؤمن). سرو است جهت آنکه مأوای حیات است و فرفیونر نیز نامند. (مخزن الادویه).
- شجرهالحیاه، آن درخت که خداوند آدم را از تناول آن منع نمود. (از اقرب الموارد).
- شجرهالحیه، جنطیانا است و لوف کبیررا نیز نامند. (مخزن الادویه).
- شجرهالخبیثه، درخت حنظل است. (مهذب الاسماء).
- شجرهالخطاطیف، عروق الصفراست. و مامیران را نیز گویند. (مخزن الادویه).
- شجرهالدب، درخت زعرور است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- شجرهالدبق، درخت سپستان را گویند. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- شجرهالدکن، اشنگور. (یادداشت مؤلف). رجوع به اشنگور شود.
- شجرهالدلب، به عربی غثیام و به فارسی درخت چنار آتشین است. (مخزن الادویه).
- شجرهالدم، شخار است و شاهتره را نیز نامند. (مخزن الادویه). شنگا. شنجار. کحلا. رجل الحمام. حمیرا. حالوما. انقلیا. قالقس. خس الحمار. تانیست. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالراهب، در طب قدیم محمد بن احمد گفته: درختی است که در بلاد دمشق به هم میرسد مزروع و غیرمزروع. ثمر آن شبیه به ثمر شاهدانه است و روغنی که از آن میگیرند در طعم نیز شبیه به شهدانج است. (مخزن الادویه).
- شجرهالسماء، رجوع به عرعر شود. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالسواک، اراک. درخت مسواک. (یادداشت مؤلف). رجوع به چوج و چوچ شود.
- شجرهالشوک، درختی است و صمغ شجرهالشوک فرفیون است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شجرهالصنم، یبروح الصنم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). یبروح الوقاد. سیده یباریح السبعه. شجره سلیمان. مهرگیاه. مردم گیاه. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالضفادع، کبیکج است. (مخزن الادویه).
- شجرهالطحال، صریمهالجدی است و فاسرشتین را نیز نامند. (مخزن الادویه). زهرالعسل. رجوع به شرنگ شود. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالطلق، مسمی به شجرۀ مریم و کف مریم است. (مخزن الادویه).
- شجرهالعجم، مولوبذانا است که مرداسنگ سفیدکرده را نامند. (مخزن الادویه).
- شجرهالعصافیر، رجوع به زبان گنجشک شود. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالعقب، نوارس است. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالعلیق، نسترن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسترن شود.
- شجرهالغار، دهمشت است. (مخزن الادویه).
- شجرهالفرس، نوارس است و گویند عرق السوس است. (مخزن الادویه).
- شجرهالقدس، نوع بزرگ قتاد است. (مخزن الادویه).
- شجرهالقرفه، دارچین (درخت) است. (از یادداشت مؤلف).
- شجرهالقطران، شربین است. (مخزن الادویه).
- شجرهالکلب، الوس است. (از مخزن الادویه).
- شجرهالکافور، اقحوان است و ریحان الکافور را نیز نامند. (مخزن الادویه). گاوچشم. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالکف، اصابعالصفر است. که کف مریم نامند. کف عایشه. (مخزن الادویه).
- شجرهاﷲ، در فارسی دیودار خوانند. (از ترجمه ابن البیطار چ فرانسه). الابهل. (ضریر انطاکی). نوعی عرعر یا نوعی از صنوبر هندی. (یادداشت مؤلف).
- شجرهالمعصیه، درخت گناه و آن درختی که خداوند آدم را از تناول آن منع نمود. و به معنی شجرهالحیاه نیز آمده است. (از اقرب الموارد).
- شجرهالملعونه، شجرۀ زقوم. (از اقرب الموارد).
- شجرهالنبع، نبع. راش. (یادداشت مؤلف). درخت کمان. (دستوراللغه). رجوع به راش شود.
- شجرهالنور، درخت لسان العصافیر است که به فارسی درخت اهرو نامند. (مخزن الادویه).
- شجرهالیمام، صامریوما است. (تحفۀ حکیم مؤمن). تنوم. (از مفردات ابن بیطار). در مخزن الادویه شجرهالنمام ضبط شده است و ظاهراً سهواست.
- شجرهالیهود، قنای بری است. (مخزن الادویه).
- شجرهبارده، لبلاب صغیر است. (مخزن الادویه).
- شجرهحره، آزاددرخت. (ابن البیطار چ فرانسه).
- شجره ذی قرنین، شجرۀ سلیمانی. شجرهالصنم. یبروح الصنم. (مخزن الادویه).
- شجره رستم، دوایی است که آن را زراوند طویل میگویند. (از برهان). زراوند. ارسطولوخیا. مسمقران. مسمقار. مسقوره. (یادداشت مؤلف). رجوع به زراوند شود.
- شجره سلیمان، گیاهی است که آن را سراج القطرب خوانند و مستعمل از وی تخم آن است. و بعضی گویند شجرهالصنم باشد که مردم گیاه است و دیگری میگوید که گیاهی است که در میان کتان میروید و غنچۀ آن به گل سرخ میماند و بیخ آن به گردکان شباهت دارد. و بعضی گویند نباتی است که تا تروتازه است در شب مانند آتش میدرخشد و چون خشک شود آن فعل از او برطرف گردد و دیگری میگوید بیخ درخت سرو است و بعضی دیگرگویند گیاهی باشد شبیه به زوفا. (از برهان). شجره سلیمان بن داود. مردم گیاه. مهرگیاه. یبروح الوقاد. شجرهالصنم. سراج القطرب. (یادداشت مؤلف).
- شجره طیبه، نخل است. (مخزن الادویه).
- شجره لبنی، میعه. عبهر. شجره مریم. اصطراک. حب الفول. (یادداشت مؤلف).
- شجره مریم، نبات بخور مریم است. برگ آن مانند برگ لبلاب کبیر است یک روی آن سبز و روی دیگر مایل به سفیدی و مزغب و ساق آن به اندازۀ چهار انگشت است و گل آن مانند گل سرخ و گل بعضی کبود وبیخ آن مانند شلغم است. و گیاه آن را شجر مریم نامند. شاخهای این گیاه درهم و مشبک در یکدیگر است که چون در آب اندازند دراز و بالیده گردد. (از مخزن الادویه). بخور مریم است و آن گیاهی باشد که به پنج انگشت ماند و بغایت خوشبوی بود. (از برهان). تحت این نام عده بسیاری از گیاهان را ذکر میکنند ولی بیشتر منظور از شجرۀ مریم گل نگونسار است. (از فرهنگ فارسی معین). اقحوان. کافوریه. لیبانوطس. بخور مریم. بنجنگشت. حب الغول. عبهر. شجرۀ لبنی. اصطراک. میعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به بخور مریم شود.
- شجره معرفهالخیر، به معنی شجرهالحیاه است. (از اقرب الموارد).
- شجره موسی، نام درختی است که آن را بعضی علیق القدس خوانند و علیق الکلب همان است. گل آن را وردالسیاح خوانند و میوۀ آن را سه گل گویند. (برهان).
، خجک کوچک در زنخ کودک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مقدار و هیأت چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نسب نامه. آنچه مشایخان اسامی پیران خود نوشته به ترتیب به مرید میدهند. (از آنندراج) :
مرز عراق ملک تو، نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری.
خاقانی.
کس نیست در جهان که به گوهر ز آدمی است
ور هست گو بیا شجره بر جهان بخوان.
خاقانی.
- شجره نامه، شجرهالنسب. نسب نامه. فهرست اسامی اجداد و پدران کسی.
- شجرهالنسب، شجره نامه که در آن از نام جد اعلی تا بقیۀ اولاد ذکر شود. (از اقرب الموارد).
، متصوفه، انسان کامل را اصطلاح نمایند. رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ رَ)
از دیه های مدینه است. صاحب ترجمه تاریخ قم نویسد: و جد او به دیهی از دیه های مدینه به یک فرسخی آن نام آن دیه شجره فرود آمده است... این دیه از جمله میقاتهاست که حاجیان از آنجا احرام میگیرند و بر راه مدینه و اول میقاتی که حج کننده از این راه احرام گیرد این دیه است. (ترجمه تاریخ قم ص 232)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
محمد بن علی بن الحسن علوی حسنی (ابوعبدالله) مردی فاضل و دانشمند بود. از آثار او، کتاب التعازی است و تا سال 414 هجری قمری حیات داشته است. (از معجم المؤلفین ج 10 ص 316)
احمد بن عبدالله شجری یمنی. کتاب لوامعالانوار و هدایاالاسرار از اوست و در سال 929 هجری قمری درگذشت. (از اعلام المؤلفین ج 1 ص 294)
لطف الله احمد حسنی شجری نیشابوری. شاعر است و در قرن 6 هجری بدرود حیات گفته است و دیوان شعر دارد. (از معجم المؤلفین ج 13 ص 415)
لغت نامه دهخدا
تره تیزک را گویند. (انجمن آرا). یعنی تره تیزک. چنین است در همه نسخ لیکن در جهانگیری و برهان شبخیزک بدین معنی آمده است. ظاهراً همین صحیح باشد. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شجره سلیمان
تصویر شجره سلیمان
سدر
فرهنگ لغت هوشیار
درخت گویا درختی که برآن موسی بن عمران علیه السلام شکوه خدایی رانگریسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره نامه
تصویر شجره نامه
درخت سه گل ازگیاهان تبارنامه تخمک سرو بن زاد شجره النسب شجره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره رستم
تصویر شجره رستم
زراوند دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره حره
تصویر شجره حره
شاله پشتانه (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره النسب
تصویر شجره النسب
تبارنامه تبارنامه تخمک سرو بن زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره مریم
تصویر شجره مریم
گل نگونسار ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره النبع
تصویر شجره النبع
راش ازگیاهان راش
فرهنگ لغت هوشیار
کامی میاندهانی به آواهایی گفته می شود که ازکام برمی آیند ضاد ج مونث شجری و آن حروف شین ص و ج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجرا
تصویر شجرا
درختستان بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجره
تصویر شجره
نسب نامه، فهرست اسامی گذشتگان که بترتیب نوشته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
درختی، درختدیس، سروی دبیره سروی گونه ای دبیره که وات ها برابرباشماره اند منسوب به شجر درختی به شکل درخت، نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط سروی هم می نامند. زیرا حروف آن به شکل درخت سرو در می آید و شباهت به خط میخی دارد. و بسته به توافق طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار می دهند. یعنی یک خط عمودی کوچک رسم کنند و سپس مرتبه حرف را در طرف راست و مرتبه حرف را در کلمه در طرف چپ آن به وسیله خطوط مایل و کوچکی که خطوط عمودی را قطع می نماید و تعیین می کنند و ممکن است مقام کلمه را طرف چپ و مقام حرف را طرف راست تعیین نمایند. منسوب به شجر شجریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجری
تصویر شجری
((شَ جَ))
منسوب به شجر، درختی، به شکل درخت، نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط «سروی» هم نامند زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شجره نامه
تصویر شجره نامه
تبار نامه
فرهنگ واژه فارسی سره