جدول جو
جدول جو

معنی شثله - جستجوی لغت در جدول جو

شثله
(شَ لَ)
پای ستبرکه گوشت آن بر روی هم انباشته است. (از ذیل اقرب الموارد) ، انگشتی درشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعله
تصویر شعله
(دخترانه)
شعله، آتش، زبانه و درخشش آتش، فروغ، روشنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مثله
تصویر مثله
بریدن گوش، بینی یا لب کسی به عنوان شکنجه، بریده شدن گوش، بینی یا لب کسی، ویژگی شخص مثله شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوله
تصویر شوله
جای ریختن خاکروبه و آشغال در کنار کوچه یا محل دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تکۀ لباس یا پارچه که به میخ یا شاخ درخت یا جای دیگر گیر کند و پاره شود، تکۀ کوچکی از خربزه یا هندوانه که با کارد می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهله
تصویر شهله
چربی گوشت، سفیدی روی گوشت، گوشت بسیار چرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمله
تصویر شمله
شال، دستار، عبا، چادری که به خود می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعله
تصویر شعله
زبانۀ آتش، آنچه با آن آتش را مشتعل می کنند
شعله زدن: زبانه زدن، زبانه کشیدن آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیله
تصویر شیله
حیله، مکر، خدعه
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، چچن، چچم، شلمک، شولم، گندم دیوانه
شیاری که در دامنۀ تپه بر اثر بارندگی پدید آمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ)
برنج آش، دارویی که افسنتین نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، شلمک. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی از تیره گندمیان. رجوع به شلمک شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نوعی از قماش. (ناظم الاطباء) :
دو تاره زکر برکه آمد برون
دگرگونه و شیله از حد فزون.
نظام قاری.
از گلفتنت عقد نیاید به شماری
تا بستۀ پیچ و شکن شیله و شاشی.
نظام قاری (دیوان ص 113)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 340 تن. آب آن از چشمه. صنایع دستی زنان، شال وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
موضعی است قرب مدینه در شعر قیس بن الخطیم:
واﷲ ذی المسجد الحرام و ما
جلّل من یمنه لها خنف
انّی لاهواک غیر ذی کذب
قد شف ّ منّی الاحشاء و الشّغف
بل لیت أهلی و اهل أثله فی
دار قریب بحیث نختلف.
در تفسیر آن چنین گفته اند و ظاهر آن است که اسم زنی است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
رجوع به اثله شود، ضعیف شدن مرد از بس درآمیختن
واحد اثل، بمعنی درخت شوره گز.
لغت نامه دهخدا
(حِ لَ)
آب اندک در حوض. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / خَ ثَ لَ)
زن کلان شکم. (از منتهی الارب) المراءه الضخمه البطن. (از متن اللغه). ج، خثلات یا خثلات، مابین ناف و زهار. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). منه: خثله البطن، یقال: طعنه فی خثله بطنه و فی خثلتی الم کالعشی. (از اقرب الموارد) ، معده. محل طعام. خثله در انسان چون کرش است در گوسفند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
شهرت. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک نامی. (ناظم الاطباء) ، نام قومی است که در جهت شرقی نوبه بین صعید مصر و حبشه و نیل و دریای احمر واقعند و سرزمین آنها به بلاد البجایا بجاوه معروف است و به طوائف بسیار منقسم میشود که از آن جمله بشاره است. زبان آنان معروف به بجاوی است. موهای بلند مجعد، رنگ قرمز مایل به زردی و دندان سفید دارند. زنان زیبا و شکیل در بین آنان هست. در اثر اختلاط با عرب از اصل تغییر یافته اند واغلب چادرنشین اند و از فروش لبنیات زندگی می کنند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به بجاو و بجاه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ لِ)
آنچه از جامه و جز آن به جایی بند شده پاره گردد. (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : اقتواء، شکله برکشیدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تقویر، شکله برکشیدن جامه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مثله
تصویر مثله
گوش و بینی بریدن، نوعی شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثله
تصویر خثله
ابر زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاله
تصویر شاله
ازپارسی شالک شال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعله
تصویر شعله
زبانه آتش، پاره آتش که میدرخشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمله
تصویر شمله
چادر کوتاه که بر خود پیچند، اندک بر خود پیچیدن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغله
تصویر شغله
خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهله
تصویر شهله
چربی گوشت و بمعنای زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه هایی کوچکی می باشد، نباتی است یک ساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ کنند شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع و در هر سال سه مرتبه میشود آن را درو کرد زوان دنقه شیلم چچم چچن
فرهنگ لغت هوشیار
نازنین پر ناز زن همانندی همتاشی قطعه ای که از هندوانه و خربزه و مانند آن با کارد برند قاچ، قطعه ای از لباس و پارچه که به میخ یا جای دیگر بند شود و پاره گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثله
تصویر مثله
((مُ لِ))
گوش و بینی بریده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوله
تصویر شوله
یک توپ پارچه که درویشان به جای پتو به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوله
تصویر شوله
((شَ یا شُ لَ))
جای آشغال و خاکروبه در کوچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهله
تصویر شهله
((شَ لَ))
چربی گوشت، گوشت بسیار چرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکله
تصویر شکله
((ش لَ یا لِ))
یک برش یا قاچ از هندوانه و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعله
تصویر شعله
((شُ لَ یا لِ))
زبانه آتش، فروغ، روشنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیله
تصویر شیله
حیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شعله
تصویر شعله
اخگر، فروزینه
فرهنگ واژه فارسی سره