ریسیدن و تافتن پشم و ابریشم و کتان و جز آن که بعربی غزل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 19). ریسیدن و تافتن و تابیدن. (ناظم الاطباء). ریسیدن. (آنندراج). ریسیدن پشم و پنبه و غیره باشد. (لغت فرس اسدی، نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). تافتن. تابیدن. نخ کردن. ریشتن. ریسیدن. حاصل مصدر غیرمستعمل آن ریش است. (یادداشت مؤلف). غزل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). اغتزال. (منتهی الارب) : این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت نقاش بود دست و خمیر اندر آن بنان. ابوشکور بلخی. گرش بار خار است خود کشته ای وگر پرنیان است خود رشته ای. فردوسی. پس از پشت میش و بره پشم و موی برید و به رشتن نهادند روی. فردوسی. بیاموختشان رشتن و تافتن به تار اندرون پود را بافتن. فردوسی. من امروز ازین اختر کرم سیب به رشتن نمایم شما را نهیب. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. جهان را بدانش توان یافتن بدانش توان رشتن و بافتن. فرخی. ز کژّی نشد راست کار کسی به ناموس رشتن نشاید بسی. اسدی. این بافت کار دنیی جولاهه رشتن ز هیچ و هیچ بود کارش. ناصرخسرو. واکنون که ریسمان گشت آن سنبلت همانا آن رشت ریسمان رابر دوک مرگ رشتی. ناصرخسرو. دم عیسی کند آن رشته را نیست وگر آن رشته را مریم برشته. سوزنی. سخن را رشته بس باریک رشتم وگرچه در شب تاریک رشتم. نظامی. خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبانتوان بافت از این پشم که رشتیم. سعدی رنگ کردن. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). حنا بستن به دست و پا. (از شعوری ج 2 ص 19) : حناست آنکه ناخن دلبند رشته ای یا خون بیدلیست که در بند کشته ای. سعدی (از انجمن آرا). برشتی هفت رنگ اکنون بر آنی که سازی مدخلی در ارغوانی. محمد عصار
ریسیدن و تافتن پشم و ابریشم و کتان و جز آن که بعربی غَزْل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 19). ریسیدن و تافتن و تابیدن. (ناظم الاطباء). ریسیدن. (آنندراج). ریسیدن پشم و پنبه و غیره باشد. (لغت فرس اسدی، نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی). تافتن. تابیدن. نخ کردن. ریشتن. ریسیدن. حاصل مصدر غیرمستعمل آن ریش است. (یادداشت مؤلف). غَزْل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). اغتزال. (منتهی الارب) : این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت نقاش بود دست و خمیر اندر آن بنان. ابوشکور بلخی. گرش بار خار است خود کشته ای وگر پرنیان است خود رشته ای. فردوسی. پس از پشت میش و بره پشم و موی برید و به رشتن نهادند روی. فردوسی. بیاموختشان رشتن و تافتن به تار اندرون پود را بافتن. فردوسی. من امروز ازین اختر کرم سیب به رشتن نمایم شما را نهیب. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. جهان را بدانش توان یافتن بدانش توان رشتن و بافتن. فرخی. ز کژّی نشد راست کار کسی به ناموس رشتن نشاید بسی. اسدی. این بافت کار دنیی جولاهه رشتن ز هیچ و هیچ بُوَد کارش. ناصرخسرو. وَاکنون که ریسمان گشت آن سنبلت همانا آن رشت ریسمان رابر دوک مرگ رشتی. ناصرخسرو. دم عیسی کند آن رشته را نیست وگر آن رشته را مریم برشته. سوزنی. سخن را رشته بس باریک رشتم وگرچه در شب تاریک رشتم. نظامی. خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم دیبانتوان بافت از این پشم که رشتیم. سعدی رنگ کردن. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). حنا بستن به دست و پا. (از شعوری ج 2 ص 19) : حناست آنکه ناخن دلبند رُشته ای یا خون بیدلیست که در بند کُشته ای. سعدی (از انجمن آرا). برشتی هفت رنگ اکنون بر آنی که سازی مدخلی در ارغوانی. محمد عصار
نام وزیر دارای بزرگ پسر بهمن که پسرش دارابن دارا او را رنجانید و هم او بدین سبب در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بر ضد دارا برانگیخت. رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 55 و 57 شود
نام وزیر دارای بزرگ پسر بهمن که پسرش دارابن دارا او را رنجانید و هم او بدین سبب در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بر ضد دارا برانگیخت. رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 55 و 57 شود
کار و حال، خوی طبیعی، امر بزرگ و مهم، سپاوه داب، فراخور فربر، پایگاه کار حال، امر بزرگ امر مهم جمع شئون (شوء ون)، جمع الجمع شئونات. در شئامت. در حق درباره
کار و حال، خوی طبیعی، امر بزرگ و مهم، سپاوه داب، فراخور فربر، پایگاه کار حال، امر بزرگ امر مهم جمع شئون (شوء ون)، جمع الجمع شئونات. در شئامت. در حق درباره