جدول جو
جدول جو

معنی شترگلو - جستجوی لغت در جدول جو

شترگلو
راه آب زیرزمینی که با لوله یا تنبوشه های بزرگ در زیر نهر یا جاهای گود افتاده درست می کنند تا آب از یک سمت فرو برود و از طرف دیگر بالا بیاید، منگل
فرهنگ فارسی عمید
شترگلو
(شُ تُ گَ)
گلوی شتر، آنچه مانند گلوی شتر منحنی باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح مقنیان، راه آب زیرزمینی با لوله یا تنبوشه های بزرگ در زیر نهر یا رودخانه و آن چنان باشد که از دو سوی رودخانه همچون دو چاه تعبیه کنند و آن دو را از زیر رودخانه به هم بپیوندند تا آب از یک سمت فرورود و از سمت دیگر بالا آید. چاه آب گیر را ’نر’ و چاه آب ده را ’لاس’ گویند. منگل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شترگلو
((~. گَ))
آن چه که مانند گلوی شتر منحنی باشد، راه آب زیرزمینی که با لوله یا تنبوشه های بزرگ در زیر نهر یا رودخانه به وسیله دو چاه تعبیه کنند تا آب از یک سمت فرورود و از سمت دیگر بالا آید. چاه آب گیر را «نر» و چاه آب ده را «لاس» گویند
تصویری از شترگلو
تصویر شترگلو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرگل
تصویر شهرگل
(دخترانه)
گل شهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرگل
تصویر شیرگل
(دخترانه و پسرانه)
مرکب از شیر (شجاع) + گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شترخو
تصویر شترخو
پرکینه مانند شتر، قانع و بردبار مانند شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترگاو
تصویر اشترگاو
زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، زراف، اشترگاوپلنگ، شترگاوپلنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترگیا
تصویر شترگیا
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، اشترخار، خاراشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
بددل و ترسو، کینه دل، کینه جو، برای مثال ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم / که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز (ظهیرالدین فاریابی - ۲۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
چارلی چاپلین، هنرپیشه و کارگردان مشهور سینمای صامت و ناطق. وی بسال 1889 میلادی در شهر لندن متولد شد و دیرزمانی در ایالات متحدۀ امریکا بسر برد و از نوابغ عالم سینما بشمار است. رجوع به چارلی چاپلین در ذیل لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در خاتم کاری، شکلی مرکب از چهارپره که یکی در میان قرار دارد و سه پره در اطراف آن است و دارای مقطع مثلثی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
دهی از دهستان آجرلو است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه و 68 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 37 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ شاهین دژبه میاندوآب واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 244تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخودو بزرک و بادام است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است راه مالرو دارد. (این ده را ’پنکلو’ نیز گویند). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ترگلو. کوهی است در سلسله جبال جولیانۀ آلپ که در ایالت لایباخ اتریش قرار دارد و 3398 گز بلندی آن است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ چِ لَ / لُو)
چلوی روغناب داده و بی خورش که بیشتر بیماران را پزند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
قدم شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ گَ)
دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ رِ)
نام نوعی شتر کم موی بارکش است. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). رجوع به لوک شود، آدم بی قواره و بی ریخت و کسی را که پشم و پیله اش ریخته یا بر اثر بیماری و علل دیگر شکلی ناهنجار به خود گرفته است به شترلوک مانند کنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ بُ)
پشکل شتر. (ناظم الاطباء). شتربالوغ. شترپلوک
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ پُ)
شتربالوغ. (فرهنگ شعوری). شتربلوک. رجوع به شتربالوغ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ غَ)
غلط شتر. غلطیدن شتر، فنی از کشتی. (آنندراج). نام نوعی از فنون کشتی پهلوانان است. (از فرهنگ نظام). نام داو. (غیاث اللغات) :
همچو معشوق عرب زاده سوار جماز
یک شترغلط درستی و بغل گیری باز.
میرنجات
لغت نامه دهخدا
(شُتُ غَ)
دهی از دهستان درب قاضی بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 174 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ پُلَ / لُو)
نوعی پلو. طرز تهیۀ آن چنین است که شکر را مانند سکنجبین قوام آورند و در چلوکش بر روی برنج ریزند و بر هم زنند و هر قدر هم که از شکر بماند بر رویش ریزند. سپس پوست نارنج را زیر آب گرفته و مقشر کنند و روغن را داغ کرده بعد از سرخ شدن پیاز اینها را ریخته و مقداری کشمش هم داخل کنند و بقدر یک پیاله شیرۀ شکر را برداشته در میان آن گلاب ریزند و با زعفران و ادویه در میان همین لوازم ریخته میجوشانند بقدری که شکر بخورد اینها برود، آنگاه بیرون آورده در لای برنج گذارند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
محلی است در کناردریای احمر. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2074)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
نام جانوری است که آنرا زرافه گویند. (جهانگیری). زرافه را گویند و آن جانوری است میان اشتر و گاو، چنانکه استر میان اسب و خر است. (برهان) (آنندراج). حیوانی است که سر و گردنش به شتر و پاهایش به گاو شبیه است و اشترگاوپلنگ هم گویند. در عربی زرافه و در ترکی زرئیا گویند. (شعوری ج 1 ص 149). شترگاو و آن بهیمه ای است دشتی، بتازیش زرافه گویند. کذا فی زفان گویا. (مؤید الفضلاء). حیوانی است بیابانی که شباهت به شتر و گاو و پلنگ هر سه دارد. (فرهنگ نظام). و رجوع به شترگاوپلنگ و اشترگاوپلنگ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ دِ)
حالت و کیفیت شتردل. بددلی. کین توزی. کینه وری. نامردی که ضد بهادری است. (غیاث اللغات). نامردی. (ناظم الاطباء) :
مرا غمی است شتروارها به حجرۀ تن
شتردلی نکنم غم کجا و حجرۀمن.
کاتبی.
، خوف. ترس. هراس. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردلی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
اشترگاو. اشترگاوپلنگ. شترگاوپلنگ. مخفف شترگاوپلنگ است که به عربی زرافه باشد. (انجمن آرا). جانوری است که آن را به عربی زرافه گویند. سر آن جانور به سر شتر و گویند به سرگاو کوهی بماند و سینه و سم و شاخ او به سینه و سم و شاخ گاو شبیه است لیکن شاخش از شاخ گاو باریکتر و کوچکتر است وپوستش مانند پوست پلنگ پرخال میباشد از این جهت شترگاوپلنگ نیز گویندش. دمش مانند دم آهو و دندانهایش همچو دندانهای خر و گردن و دستهایش بسیار دراز و پایهایش کوتاه بود. گویند زانو ندارد و کاری نیز از او نیاید و ترکیبش به غایت عجیب و غریب است و طمع را از دیدنش خوش می آید. و بیشتر در ولایت نوبه بهم میرسد. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). جانور پستانداری است از راستۀ نشخوارکنندگان که فقط شامل یک نوع است. این جانور به داشتن گردنی طویل و قوی و برافراشته مشخص است. بالای پیشانیش یک زوج شاخ پشم آلود وجود دارد. زمینۀ بدن حیوان صورتی رنگ و زمینۀ شکمش سفید است. ولی سراسر بدنش را لکه های کوچک و بزرگ قهوه یی پوشانده و دمش کوتاه و قوی است. به علت گردن دراز و دستهای بلندقدش به ارتفاع متجاوز از شش متر میرسد و به این جهت استفاده از برگ درختان به عنوان تغذیه بر وی آسان است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اشترگاو وزرافه شود، نام یکی از مهره های شطرنج کبیر هم هست. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشترگاو
تصویر اشترگاو
زرافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتر گلو
تصویر شتر گلو
آنچه مانند گلوی شتر منحنی باشد، در اصطلاح مقنیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
کینه ور، بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتر گاو
تصویر شتر گاو
زرافه، یکی از مهره های شطرنج کبیر، امور غیر متناسب و ناهماهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شترخو
تصویر شترخو
پرکینه مانند شتر
فرهنگ لغت هوشیار
شکلی مرکب از چهار پره که یکی در میان قرار دارد و سه پره در اطراف آن است و دارای مقطع مثلثی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
((~. دِ))
ترسو، بددل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشترگاو
تصویر اشترگاو
((اُ تُ))
زرافه
فرهنگ فارسی معین
نام مکانی در حوزه ی خانقاه پی سوادکوه، بوته ای در زمین مسطح
فرهنگ گویش مازندرانی