جدول جو
جدول جو

معنی شترمیری - جستجوی لغت در جدول جو

شترمیری
(شُ تُ)
اشترمیری. مردن پیاپی شتران به سبب سرایت امراض. مرگامرگی شتران. و رجوع به اشترمیری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پرنده ای با گردن و پاهای دراز و سر و بال های کوچک که نمی تواند پرواز کند ولی به سرعت می دود، مرغ آتش خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترمور
تصویر شترمور
مورچۀ بسیار بزرگ، در افسانه، مورچه ای بزرگ به اندازل یک بز
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
شترمیری. مرگامرگی اشتر
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
عمل شتردار. نگهبانی شتر. ساربانی. ساروانی. شتربانی، شتر داشتن و مالک شتر بودن. رجوع به اشترداری شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ مَ)
اشترمآبی. وقار و متانت زیاده از حد. (فرهنگ فارسی معین) ، کهنه پرستی. (یادداشت مؤلف). رجوع به اشترمآبی شود، در تداول عامه یک دندگی و قرصی و پافشاری در کار. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، کینه توزی و بطور خلاصه داشتن صفاتی که معمولاً به شتر نسبت داده میشود. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
صفت شیرگیر، حالت آنکه شیرگیر شده است، رجوع به شیرگیر شود، دلیری و شجاعت، سخت دلاوری و دلیری، (یادداشت مؤلف) :
چونکه شیران دلیریش دیدند
شیرگیری و شیریش دیدند،
نظامی،
، جسارت، جری شدن، (یادداشت مؤلف)، مستی یا نیم مستی، (ناظم الاطباء) :
ز مستی کرد با شیری دلیری
که نام مستی آمد شیرگیری،
نظامی،
کجا آن شیر کز شمشیرگیری
چو مستان کرد با ما شیرگیری،
نظامی،
،
شیرگیر، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، شیرگیری به معنی شیرگیر است که مردم نیم مست و مست باشد، (برهان)،
شیرگیر، نام روز بیست وهشتم از ماههای ملکی باشد، (برهان)، رجوع به شیرگیر شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
منسوبست به تدمیر که از بلاد اندلس می باشد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ابوالقاسم طیب بن هارون بن عبدالرحمن التدمیری الکتانی. بسال 328 هجری قمری در اندلس درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شهر و بندریست در ایالت پالرم در جزیره سیسیل که 18000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(شُتُ)
اشترمور. گویند در جنگلی از جنگلهای مغرب زمین درختی هست که برگهای آن کار اکسیر میکند ودر آن جنگل مورچه نیز میباشد به بزرگی بزغالۀ بزرگی و گوسالۀ کوچکی، کسی که بدان جنگل درآید مورچگان بدو آویزند و در یک لحظه پاره پاره اش کنند. (برهان). اسم فارسی مور بزرگ صحرایی است و گونه ای از آن در صحراهای مغرب زمین و بلاد نجد تا به مقدار بزی میشود و کشندۀ شتر است و خورندۀ آن. (از فرهنگ نظام). جانوری افسانه یی شبیه مور و به بزرگی بز. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اشترمور و اشترمورد شود، مجازاً یک خاش کوچک خربوزه، گویا از جهت درازی شبیه به گردن شتر یا خود شتر شده است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ مُ)
نعامه. ظلیم. اشترلک. (مؤید الفضلاء). اشترمرغ. مرغی باشد شبیه به شتر و عربان نعامه خوانند. (برهان). نوعی است از مرغ که در بعضی اعضا مشابه به شتر باشد گویند که آتش هم میخورد. (غیاث اللغات). حیوانی است که گردن و سر آن به شتر ماند و پرهای آن به مرغ و دیده ام که آتش افروخته و آهن تفته و فلوس مس فرو برد و بلع کند و به تحلیل برد. حیوانی بدبوی و کثیف است و به حمق معروف است چه بیضۀ خود را چون به چرا رود گم کند وبر بیضۀ دیگری بخسبد و در مثل آمده: فلان احمق من نعامه. و مشهور است که به شترمرغ گویند بار کش گوید مرغم، گویند دانه خور گوید شترم نواله خواهم. (از انجمن آرا) (از آنندراج). پرنده ای است از راستۀ دوندگان که بلندیش تا 3 متر میرسد و تا حدود 100 کیلوگرم وزن می یابد. این پرنده دارای بالهای کوچک است که هیچوقت برای پرواز به کار نمیرود. تاج استخوان جناق وی از بین رفته پرندۀ مزبور فاقد شاه پر است. و بسرعت میدود. شترمرغ ماده در طول عمر فقط 20 تخم میگذارد که حجم هر یک به اندازۀ 25 برابر تخم مرغ خانگی است. (فرهنگ فارسی معین). بزرگترین طیور و واسطۀ فیمابین پرندگان و چهارپایان است و در افریقا و آسیای غربی وحدود گرمسیر یافت میشود و به تفاوت و مختلف الوان است شکری رنگ آن هفت قدم ارتفاع دارد و گردنش سه قدم و وزنش 13 من است و قوه و اقتدار حمل دو نفر را دارد. نوع دیگر بالهای سیاه و شفاف و دم سفیدی دارد. ارتفاع وی 10 قدم و پرهای بال او در نهایت گرانبهایی است و تقریباً در هر بالی 20 دانه پر کارآمد اعلا دارد لکن پرهای دمش غالباً شکسته و بیکاره است و رانها و زیر بالهای او عاری از پر و گردنش دارای موهای سفید و نازک میباشد از وضع و هیأت و اندازه و ترکیب بالهایش چنان مینماید که این حیوان ازبرای دویدن خلق شده است نه ازبرای پریدن. (قاموس کتاب مقدس) :
چو بهرام گور آن شترمرغ دید
بکردار باد دمان بردمید.
فردوسی.
شترمرغ دیدند جایی گله
دوان هر یکی چون هیونی یله.
فردوسی.
دشت را و بیشه را و کوه را و آب را
چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ.
منوچهری.
خر مردمند هر سه نه مردم نه خر تمام
وز هر دو نام همچو شترمرغ بهره ور.
سوزنی.
شترمرغی، به گاه بار بردن
چو مرغی، و چو اشتر گاه خوردن.
عطار.
غم گرچه ناخوش است دل من بدان خوش است
کار غم و دلم چو شترمرغ و آتش است.
جمال الدین عبدالرزاق.
شبه شترمرغ نه اشتر نه مرغ
آتش خواران هوا و هوان.
خاقانی.
زاءزاء الظلیم ، هر دو بازو و سر و دم برداشته تیز رفت شترمرغ. (منتهی الارب). رجوع به اشتر شود.
- شترمرغ بودن، در تداول عامه نام دو هنر داشتن اما در هیچکدام قادر به کار نبودن. (فرهنگ نظام).
- ، ادعای اموری کردن و در عمل بهانه آوردن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به شمیران که بطنی است از خولان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشتر میری
تصویر اشتر میری
مردن پیاپی شتران بسبب سرایت امراض مرگامرگی شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شترمرغ
تصویر شترمرغ
((~. مُ))
اشترمرغ، پرنده ای است از راسته دوندگان که بلندی اش تا 3 متر می رسد، این پرنده دارای بال های کوچک است که هیچ وقت برای پرواز به کار نمی رود، وی به سرعت می دود و ماده آن در طول عمر فقط 20 تخم می گذارد
فرهنگ فارسی معین
سازنده
دیکشنری اردو به فارسی