خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
خارِشُتُر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اُشتُرگیا، راویز، کَستیمه، کَسیمه، شُتُرگیا، اُشتُرخار، خاراُشتُر
که بر شتر نشیند. راکب شتر. اشترسوار. آنکه بر شتر سوار گردد. (ناظم الاطباء) : رکوب و راکب، شترسوار. (منتهی الارب). که شتر مرکب دارد: ناگه سیهی شترسواری بگذشت بر او چو تند ماری. نظامی. شترسواری گفتش ای درویش کجا میروی. (گلستان سعدی). رکب و رکبه، شترسواران. (منتهی الارب). و رجوع به اشترسوار شود
که بر شتر نشیند. راکب شتر. اشترسوار. آنکه بر شتر سوار گردد. (ناظم الاطباء) : رَکوب و راکِب، شترسوار. (منتهی الارب). که شتر مرکب دارد: ناگه سیهی شترسواری بگذشت بر او چو تند ماری. نظامی. شترسواری گفتش ای درویش کجا میروی. (گلستان سعدی). رَکب و رَکبَه، شترسواران. (منتهی الارب). و رجوع به اشترسوار شود
اشتردار. ساربان. ساروان. جمّال. شتربان: بیایید ای شترداران ببندید محمل زینب. (یادداشت مؤلف) ، کاروانی که با شتر حمل متاع و کالا میکند. (ناظم الاطباء) ، مالک و نگهبان شتر. رجوع به اشتردار شود
اشتردار. ساربان. ساروان. جمّال. شتربان: بیایید ای شترداران ببندید محمل زینب. (یادداشت مؤلف) ، کاروانی که با شتر حمل متاع و کالا میکند. (ناظم الاطباء) ، مالک و نگهبان شتر. رجوع به اشتردار شود
اشترخار. خار شتر. آغول. اشترغاز. خارشتری. نوعی از خار باشد که شتر آن را به رغبت تمام خورد. (برهان). خار شتر و آن معروف است. (انجمن آرا). به معنی خار شتر است. (فرهنگ جهانگیری). نام خاری است که شتر آن را میخورد. (فرهنگ نظام) : گر گلبن فردوس خورد بار خلافت بر جای گل تازه شترخار برآرد. اثیرالدین اخسیکتی. و رجوع به اشترخار و اشترغاز شود
اشترخار. خار شتر. آغول. اشترغاز. خارشتری. نوعی از خار باشد که شتر آن را به رغبت تمام خورد. (برهان). خار شتر و آن معروف است. (انجمن آرا). به معنی خار شتر است. (فرهنگ جهانگیری). نام خاری است که شتر آن را میخورد. (فرهنگ نظام) : گر گلبن فردوس خورد بار خلافت بر جای گل تازه شترخار برآرد. اثیرالدین اخسیکتی. و رجوع به اشترخار و اشترغاز شود
شتروار. بار اشتر. اشتربار. باری که به مقدار برداشتن شتر باشد. (آنندراج). بار شتر. (ناظم الاطباء). آن مقدار بار که بر شتر توان حمل کرد: زر و زیور آرند خروارها ز سیفور و اطلس شتربارها. نظامی. نورد ملوکانه بیش از شمار شتربار زرینه بیش از هزار. نظامی. ز گوش بریده شتربارها ز سرهای پرکاه خروارها. نظامی. رجوع به اشتربار شود
شتروار. بار اشتر. اشتربار. باری که به مقدار برداشتن شتر باشد. (آنندراج). بار شتر. (ناظم الاطباء). آن مقدار بار که بر شتر توان حمل کرد: زر و زیور آرند خروارها ز سیفور و اطلس شتربارها. نظامی. نورد ملوکانه بیش از شمار شتربار زرینه بیش از هزار. نظامی. ز گوش بریده شتربارها ز سرهای پرکاه خروارها. نظامی. رجوع به اشتربار شود