جدول جو
جدول جو

معنی شترسواری - جستجوی لغت در جدول جو

شترسواری
(شُ تُ سَ)
عمل شترسوار. بر اشتر سوار شدن. بر شتر نشستن. اشترسواری، کنایه از روزه خوردن زیرا که در سواری شتر که عبارت از سفر است روزه خوردن مباح است یا واجب بنا بر اختلاف مذهبی. (آنندراج). معافی از روزه داشتن. و روزه نگرفتن. (ناظم الاطباء) :
خوش آنکه نکرد در همه عمر
جز در رمضان شترسواری.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
- امثال:
شترسواری دولادولا، شترسواری و خم خم، نیمه تمامی در کار. ناتمامی و نقص در امور:
با زهد و ورع شائبه کاری چه کنی
با دامن تر شرع مداری چه کنی
یا اهل ریا باش و یا مرد خدا
دولادولا شترسواری چه کنی.
(از امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شتروار
تصویر شتروار
شترمانند مانند شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرسوار
تصویر شیرسوار
آنکه بر شیر سوار می شود
شیرسوار فلک: کنایه از خورشید. در قدیم می پنداشتند که خورشید بر پشت شیری سوار است و در آسمان سیر می کند
فرهنگ فارسی عمید
(شُ تُ سَ)
که بر شتر نشیند. راکب شتر. اشترسوار. آنکه بر شتر سوار گردد. (ناظم الاطباء) : رکوب و راکب، شترسوار. (منتهی الارب). که شتر مرکب دارد:
ناگه سیهی شترسواری
بگذشت بر او چو تند ماری.
نظامی.
شترسواری گفتش ای درویش کجا میروی. (گلستان سعدی). رکب و رکبه، شترسواران. (منتهی الارب). و رجوع به اشترسوار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسکاری. رجوع به ترسکاری شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب، به اعتبار اینکه برج اسد خانه اوست. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
اشتروانی. عمل شتروان. کار شتربان. شتربانی. ساربانی
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ خوا / خا)
دهی از دهستان فشافویه بخش ری شهرستان تهران. دارای 176 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
عمل شتردار. نگهبانی شتر. ساربانی. ساروانی. شتربانی، شتر داشتن و مالک شتر بودن. رجوع به اشترداری شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ سَ)
کسی که حرکات و سکنات او بغایت شیرین و خوش آینده بود. (آنندراج) ، سواری که سواری وی مطبوع نماید. (فرهنگ فارسی معین). که در سواری شیرین کاری کند. و رجوع به شکرسماع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترس از خدا و تقوی و پرهیزگاری. (ناظم الاطباء) :
گه از آزمودن سخن گستری
گه از ترسکاری حدیث آوری.
شمسی (یوسف و زلیخا).
سر از عالم ترسکاری برآر
بترس از کسی کو نشد ترسکار.
نظامی.
فضایل پسندیده و سیرت عادله و پرهیزکاری و ترسکاری شعار و دثار او بود. (تاریخ قم ص 6). بعلم و ورع و ترسکاری و... راجح آمده. (تاریخ قم ص 9) ، رهبانیت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
عمل سوار بودن بر خر. (یادداشت بخط مؤلف) :
علف خواری کنی و خرسواری
پس آنگه نزل عیسی چشم داری.
نظامی (خسرو و شیرین ص 110).
- امثال:
مزد خرچرانی خرسواریست، نظیر: مارگیری مارزدگی دارد.
، ریاکاری. عوام فریبی. تسلط بر عوام یا بر خاصه. تسلط و انتفاع ریاکاران و شارلاتانهای سیاسی از عوام. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شیر خوردن. (فرهنگ فارسی معین). عمل شیرخوار. دوران شیر خوردن بچه. و رجوع به شیرخوار و شیرخواره شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ سَ)
آنکه بر شتر سوار باشد. شترسوار. راکب:
تا تو اشترسواری اندر فید
خار و حنظل به فید گلشکرند.
خاقانی.
آفتاب اشترسواری بر فلک بیمارتن
در طواف کعبه محرم وار عریان آمده.
خاقانی.
جبرئیل استاده چون اعرابی اشترسوار
کز پی حاجش دلیل ره نوردان دیده اند.
خاقانی.
اشترسواری گفتش ای درویش کجا میروی برگرد که بسختی بمیری. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شتر سواری
تصویر شتر سواری
سوار بر شتر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترسوار
تصویر اشترسوار
شترسوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهسواری
تصویر شهسواری
حالت و کیفیت شهسوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتروانی
تصویر شتروانی
شغل شتربان نگهبانی شتر ساربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتر داری
تصویر شتر داری
ساربانی شتربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتر سوار
تصویر شتر سوار
آن که بر شتر سوار گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهسواری
تصویر شاهسواری
حالت و کیفیت شاهسوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتروار
تصویر شتروار
مقدار بار یک شتر شتر بار
فرهنگ لغت هوشیار
از انواع بازی های بومی استدر این بازی، بازی کنان به دو دسته
فرهنگ گویش مازندرانی