جدول جو
جدول جو

معنی شترب - جستجوی لغت در جدول جو

شترب
(شَ تَ)
پلنگ. (آنندراج) ، ببر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارب
تصویر شارب
سبیل، آشامنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترب
تصویر سترب
والی، حاکم، استاندار، ساتراپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترک
تصویر شترک
مصغر شتر، شتر کوچک، شتربچه، خیزاب، موج دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
عجله و تندی در کار و حرکت، چالاکی و سرعت، (بن مضارع شتافتن) شتافتن
شتاب گرفتن: شتاب کردن، عجله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترب
تصویر سترب
ستبر، بزرگ، گنده، فربه، سفت و سخت، غلیظ، کلفت، ضخیم
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَ بَ /بِ)
نام گاوی است که به تزویر شغالی که به دمنه موسوم است فریفته شد و با شیر جنگ کرد و کشته شدو این حکایتی است در کتاب کلیله و دمنه. (برهان). صحیح آن شنزبه است و شتربه مصحف آن است. (از انجمن آرا) (آنندراج). به اصطلاح کتاب کلیله و دمنه نام گاوی که به مکر و حیلۀ دمنه با شیر جنگ کرد و کشته شد و آن را شنزبه نیز گویند. (ناظم الاطباء). در فرهنگ رشیدی ’شنزبه’ (پس از شین نون و زا) آمده و گوید: ’بعضی به ضم شین و سکون تای قرشت و فتح رای مهمله خوانده اند و آن غلط است چنانکه از نسخ صحیحۀ کلیله و دمنه معلوم شده’. و در فرهنگ نظام نیز به ’شنزبه’ ضبط شده و شرحی پیرامون تصحیف کلمه آورده است. رجوع به شنزبه شود: با وی (برادر بزرگتر) دو گاو بود یکی را شتربه نام و دیگری را هندبه. (کلیله و دمنه).
ایام دمنه طبع و مرا طالع است اسد
من پای در گل از غم و حسرت چو شتربه.
خاقانی.
نخستین گفت کز خود برحذر باش
چو گاو شتربه زان شیر جماش.
نظامی.
بگو تا بیاید به خونم برون
به تزویر چون دمنه بر شتربه.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشرب
تصویر تشرب
نوشیدن و آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترب
تصویر تترب
خاک آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارب
تصویر شارب
آشامنده، نوشنده، سبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
جستن و خواستن امری پیش از وقت آن، عجله، دستپاچگی، تندی، تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتره
تصویر شتره
بی سلیقه و بی نظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شترک
تصویر شترک
شتر کوچک شتر بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورب
تصویر شورب
مرغ مگس خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتره
تصویر شتره
((ش تِ رَ یا رِ))
شلخته، بی نظم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
((شِ))
عجله، چالاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارب
تصویر شارب
((رِ))
نوشنده، سبیل، سبلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
عجله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
Acceleration, Hurriedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
accélération, hâte
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
加速 , 急ぎ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
תאוצה , חיפזון
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
가속 , 서두름
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
percepatan, terburu-buru
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
त्वरण , जल्दी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
versnelling, haastigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
accelerazione, fretta
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
aceleración, prisa
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
aceleração, pressa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
加速 , 匆忙
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
przyspieszenie, pośpiech
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
прискорення , поспішність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
Beschleunigung, Eile
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
ускорение , спешка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
hızlanma, acele
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی