جدول جو
جدول جو

معنی شترآب - جستجوی لغت در جدول جو

شترآب(شُ تُ)
دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه. دارای 52 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شترمآب
تصویر شترمآب
متین و موقر مانند شتر، ویژگی کسی که مانند شتر به تانی و کندی حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ)
شکراب. شکر گداخته درآب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). شربت ساخته از آب که شکر در آن کنند. ماءالسﱡکّر. (فرهنگ فارسی معین). آب که شکر در آن حل کرده باشند. (یادداشت مؤلف).
- شکرآب سوزان، چیزی نظیر نبات سوخته. (فرهنگ فارسی معین).
، کنایه از لب معشوق:
جانم بلب آمد ز غم، آن بادۀ لعل
پیش آر که تا جان نهم اندر شکرآب.
امیرخسرو (از آنندراج).
، رنجش اندکی که در میان دو دوست بهم رسد. (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از برهان) (از غیاث). کنایه از رنجش و کدورت که میان دوستان شود، و این را در عرف حال شکررنجی گویند. (آنندراج). دلتنگی مختصر میان دو دوست. نقاری خرد میان دو دوست. نزاع یا اختلافی سخت خرد بین دو یار یا برادران یا زوجین یا عاشق و معشوق و جز آنان. (یادداشت مؤلف) :
غیر از لب کم حرف تو ساقی نشنیدیم
جایی که میان می و ساغر شکرآب است.
حکیم باشی (از آنندراج).
آمیزش زهر و کام چون اول نیست
چندی است که با هم شکرآبی دارند.
ظهوری (از آنندراج).
از دوری گلشن غرضم حفظ ملال است
ورنه شکرآبی به گل و یاسمنم نیست.
طالب آملی (از آنندراج).
با یوسفت اگر شکرآبی رود ز حسن
مصری نباتش از شکرت در گدازباد.
واله هروی (از آنندراج).
افتاده میان گل و بلبل شکرآبی
آن مست همانا که به گلزار درآمد.
شفایی (از آنندراج).
از یک جواب تلخ که مقصود ما و توست
در جام دوستی شکرآبی نمیکنی.
ملاشانی تکلو (از آنندراج).
باده نوشان همه در جنگ بهم می چسبند
باعث الفت چسبان شکرآب است مرا.
سعید اشرف (از آنندراج).
- شکرآب شدن میان دو کس، پیوندشان بهم خوردن. ایجاد اختلاف شدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام محلی کنار راه همدان و کرمانشاه میان تاج آباد علیا و اسدآباد در چهارصدوسی هزارگزی طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ مَ)
اشترمآب. بیش از حد لزوم موقر و بطی ٔ و بسته کار. بسیار موقر. متین زیاده از حد. (فرهنگ فارسی معین) ، کهنه پرست. (یادداشت مؤلف). رجوع به اشترمآب شود
لغت نامه دهخدا
شیر آب، شیر، شیرابه، شیر و لوله ای که آب از آن جریان یابد، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شیر شود، در اصطلاح رختشویان، آب کم: شیرآب یا شیرآبه دادن به جامه ای که قبلاًآنرا با صابون شسته اند، کمی آب بر آن ریختن، یا در کمی آب بار دیگر شستن، آب کشیدن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
پلنگ. (آنندراج) ، ببر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکرآب
تصویر شکرآب
شکر گداخته در آب، شربت
فرهنگ لغت هوشیار
چشمه ای شور در مسیر جاده ی قدیمی فیروزکوه
فرهنگ گویش مازندرانی