جدول جو
جدول جو

معنی شت - جستجوی لغت در جدول جو

شت
کلمۀ تعظیم که پیش از نام شخص به کار رفته، حضرت
تصویری از شت
تصویر شت
فرهنگ فارسی عمید
شت
متفرق، پراکنده
تصویری از شت
تصویر شت
فرهنگ فارسی عمید
شت
(شَت ت)
پراکندگی و از آن است: الحمد ﷲ الذی جمعنا من شت، سپاس خدای را که ما را گرد آورد از پراکندگی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شت
(رَ / رِ)
کلمه تعظیم است و آن را تیمسار نیز گویند و هر دو به معنی حضرت است که در عربی معروف است. (انجمن آرا) (آنندراج). لفظی است در فارسی، ترجمه لفظی که در عربی حضرت گویند. (برهان). به سخن بزرگ نامیدن کسی را. (یادداشت مؤلف). لغت شت فارسی نیست نخستین بار در دساتیر چاپ ملافیروز به کار رفته است. این لغت هندی است، اما نه مانند لغات کپی (بوزینه) و شکر و شمن و چندن (صندل) که از زمان بسیار قدیم داخل فارسی شده باشد. شت به این معنی در نوشته های قدیم فارسی نیامده ودر فرهنگ جهانگیری که آن هم در هند نوشته شده یاد نگردیده است. در همه فرهنگها، شت مخفف شتل، و مصطلح در قمار، یاد شده است و در دبستان المذاهب به معنی حضرت بکار رفته است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
مخفف شتل است و آن زری باشد که در آخر قمار به حاضران دهند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مخفف شتل است که در قمارخانه متعارف است. (از فرهنگ سروری) :
آنچه او برده است نپاید در دست
یا مجاهز ببرد یا شت اقران باشد.
امیرخسرو
در تداول عوام، قوام آمدۀ قند و شکر و مانند آن. شاید مأخوذ از شهد باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شت
پراکندگی، متفرق
تصویری از شت
تصویر شت
فرهنگ لغت هوشیار
شت
((شَ تّ))
پراکندگی
تصویری از شت
تصویر شت
فرهنگ فارسی معین
شت
((شُ))
ماهوت پاک کن، برس، برس نقاشی
تصویری از شت
تصویر شت
فرهنگ فارسی معین
شت
((شَ))
کلمه تعظیم است و نخستین بار در دساتیر به کار رفته (به جای حضرت) و به این معنی در نوشته های قدیم فارسی نیامده (هرچند در هندی اصالت دارد)
فرهنگ فارسی معین
شت
پوست نازک، شهد گیاه، تخم مرغ گندیده، رقیق آبکی، لوس، بی مزه، تارهای نازک پوست توت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شتی
تصویر شتی
باران زمستانی، جمع شتیت، پراکندگان ازهمدوران جمع شیت پراکنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتیمه
تصویر شتیمه
مونث شتیم و دشنام ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتیم
تصویر شتیم
زشتروی، دشنام یافته، شیرخشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتیت
تصویر شتیت
پراکنده، دورازهم چون دندان ها دندان گشاده پراکنده، جمع شتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتون
تصویر شتون
بافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شته
تصویر شته
بیمار و دردمند، درمانده و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
زمستانی گیاه زمستانی منسوب به شتا زمستانی. یا زراعت (محصول) شتوی. کاشتی که در زمستان کنند و در بهار یا تابستان به دست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
جستن و خواستن امری پیش از وقت آن، عجله، دستپاچگی، تندی، تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتن
تصویر شتن
بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتم
تصویر شتم
دشنام، ملامت، فساد، زیان، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتا
تصویر شتا
زمستان نیاز شویش خشکسالی زمستان فصل سرما، گرسنه، زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
شکاف زمین برای زراعت شیار، زمینی که در آن شکاف ایجاد کرده باشند برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
عجله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتاب سنج
تصویر شتاب سنج
آکسلراتومتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتابزده
تصویر شتابزده
عجولانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتابنده
تصویر شتابنده
آزفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتابه
تصویر شتابه
آمپر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتابه سنج
تصویر شتابه سنج
آمپرمتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتابیدن
تصویر شتابیدن
ابکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شترچران
تصویر شترچران
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتردار
تصویر شتردار
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شترنگ
تصویر شترنگ
شطرنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتاب کن
تصویر شتاب کن
عجله کن
فرهنگ واژه فارسی سره