جدول جو
جدول جو

معنی شبیرمه - جستجوی لغت در جدول جو

شبیرمه
(شُ بَ رِ مَ)
آبی است مر ضباب را به حمی ضریه و یا آبی است مر بنی عقیل را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شبیرمه
(شُ بَ رِمَ)
گویا مصغر شبرمه است که نوعی ازگیاه باشد. (از معجم البلدان). رجوع شود به شبرم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیراه
تصویر بیراه
بیراهه، کنایه از نامرتبط، کنایه از ویژگی کسی که راه را گم کرده باشد، کج رو، گمراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرزه
تصویر بیرزه
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزد، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعیره
تصویر شعیره
واحد اندازه گیری وزن معادل یک میلی گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبینه
تصویر شبینه
شبانه، خوراکی که از شب مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریره
تصویر شریره
شریر، بدکار، صاحب شرّ، شرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
نوعی دهل یا طبل، کنایه از صدای تبیره، برای مثال تبیره برآمد ز درگاه شاه / رده برکشیدند بر بارگاه (فردوسی - ۳/۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
(ضُ رِ مَ)
ضبارم. رجوع به ضبارم شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ ری یَ)
نام دیناری است از سکه های دورۀ بنی امیه که در زمان خلافت یزید بن عبدالملک، بوسیلۀ عمر بن هبیره زده شد. عیار آن سکه 6 دانه بود. پس ازبنی امیه، منصور خلیفۀ عباسی فقط سه سکه از نقود اموی را پذیرفت و آن سه عبارت بود از هبیریه، خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند. عمر بن هبیره و خالد بن عبداﷲ البجلی و یوسف بن عمر که هرکدام یکی از این سکه ها را زده و به نام خود ایشان معروف شدند، هر سه ازعمال بنی امیه در عراق بودند. (از النقودالعربیه)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
می نو و شراب تازه. (ناظم الاطباء) ، مرکباتی که بیمار را دهند به شب گاه خفتن برای جلوگیری از استفراغ یا برای تلیین مزاج. (یادداشت مؤلف) : شبیاره ها به اندازۀ حاجت باید داد و افراط نشاید کرد تا خشکی زیادت نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به شبیار در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شُ رُ مَ)
گربۀ ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، آنچه از رسن و رشته پراکنده شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یَ)
از فرق غلات است و فروع مفوضه و واقفه، اصحاب محمد بن بشیر اسدی معتقد بزنده و غایب بودن امام موسی بن جعفر و نمردن و حبس نشدن آن حضرت بودند. این فرقه محمد بن بشیر و بعد از او پسرش سمیع را امام میشمردند. (خاندان نوبختی چ 1311 هجری قمری ص 252). و رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ ری یَ)
احفاد حبیب بن زبیر بن مسکان راکه در اصفهانند زبیریه خوانند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیر (... مسکان) ، زبیریون و زبیریان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ می یَ)
فرقه ای منسوب به بیرم و آن یکی از فرقه های دراویش در آنکارا است که بیرم آن را تشکیل داد. این فرقه شعبه ای از نقشبندیه است و در استانبول تأسیساتی دارد. (از دائره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ / زِ)
شب پره. مرغ عیسی. (از برهان قاطع). خفاش. مرغک شب پرک. حافظ اوبهی گوید: خربیو از مرغ شب پره بود که به روز نتواند پرد و آن را شبیازه گویند و به آذربایجان مشکین پر گویند:
تو شب آیی نهان بوی همه روز
همچنانی یقین که شبیازه.
فرالاوی.
دل خیره در رای فرهنگ یاب
ببیند چو شبیازه در آفتاب.
اسدی.
و شکل مرغ (مرغ علیا) مفسران گفتند شبیازه بود. (تفسیر ابوالفتوح، ج 2 ص 244)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شطیره
تصویر شطیره
بزماورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیازه
تصویر شبیازه
شب پره خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
دیناری بود ازمسکوکات دوره بنی امیه که درزمان خلافت یزیدبن عبدالملک بوسیله عمربن هبیره (ازاعمال بنی امیه درعراق) ضرب شد، پس ازعهد بنی امیه منصور خلیفه عباسی فقط سه سکه از نقوداموی راپذیرفت وآن سه عبارت بودند از: هبیریه خالدیه ویوسفیه که سالها رواج داشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغیره
تصویر شغیره
گوالدوز سوزن کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفیره
تصویر شفیره
زود شوش زنی که درگای شوس دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتیمه
تصویر شتیمه
مونث شتیم و دشنام ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیکه
تصویر شبیکه
تور توری تورسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکره
تصویر شبکره
پارسی تازی گشته شبکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیبه
تصویر شبیبه
جوانان جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبینه
تصویر شبینه
خوراکی که از شب مانده باشد، منسوب به شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیوه
تصویر شبیوه
بی چشم ورو زن
فرهنگ لغت هوشیار
تکه تکه کردن دریدن پاره کردن، گشادراه رفتن درستور، بدبافتن جامه را پاره ای ازجامه، گیاه اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیره
تصویر تبیره
دهل کوس طبل نقاره، خانه ای که در آن پلیدیها ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمه
تصویر بهرمه
شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه راه را گم کرده باشد منحرف از راه گمراه، بی انصاف، آنکه کارهای ناشایسته کند، خواننده ای که خارج از مقام خواند، بیراهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرزه
تصویر بیرزه
بیرزد بارزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبیره
تصویر جبیره
تخته بند، نواری که روی عضو استخوان شکسته می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیره
تصویر دبیره
رسم الخط، فونت، خط
فرهنگ واژه فارسی سره