جدول جو
جدول جو

معنی شبیار - جستجوی لغت در جدول جو

شبیار
(شَ)
یار و مونس شب. رفیق و مصاحب در شب، شربت قند. شیره. (فرهنگ فارسی معین) ، نام معجونی است که آن را در شب خورند و خوابند. (برهان). مسهل یا ملینی که هنگام خفتن خورند. (یادداشت مؤلف) : چون چهار روز بگذرد (از بیماری لقوه) یک مثقال ایارج فیقرا بر سبیل شبیار بخورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، رستنی باشد تلخ، و آن را به عربی صبر گویند. طبع آن گرم و خشک است و مسهل صفرا بود و رطوبت و بلغم از سر و مفاصل جذب کند و بهترین آن سقوطری میباشد و سقوطر جزیره ای است نزدیک به سواحل یمن. (برهان). صبر زرد:
پشم است و مینمایدت انگلیون
شکّر نماید او بتو شبیارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهیار
تصویر شهیار
(پسرانه)
دوست شاه، یاور شاه، کمک کننده شاه، نام یکی از دانشمند زرتشتی در قرن یازدهم یزگردی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شایار
تصویر شایار
(پسرانه)
وزیر (نگارش کردی: شایار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبیر
تصویر شبیر
(پسرانه)
نام پسر هارون از پیامبران بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شب یار
تصویر شب یار
صبر زرد، در طب قدیم معجونی که در شب بخورند و بخوابند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدیار
تصویر شدیار
شدکار، برای مثال به زخم پای ایشان کوه دشت است / به زخم یشک ایشان دشت شدیار (عنصری - ۳۹)، یکی را زمین بوستان است و شوره / یکی کشت و فالیز و شدیار دارد (ناصرخسرو۱ - ۲۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبیار
تصویر آبیار
کسی که مامور تقسیم کردن آب برای باغ ها، مزارع و خانه ها است، میرآب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیار
تصویر شیار
خراش و شکاف باریک در روی چیزی، خراش یا شکافی که به وسیلۀ گاوآهن بر روی زمین ایجاد می کنند
شیار کردن: در کشاورزی شخم زدن زمین برای زراعت، شیاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
به معنی شدکار است که شخم کردن و شکافتن زمین باشد بجهت زراعت کردن و با ذال نقطه دار هم آمده است به معنی زمینی که آن را گاو رانده باشند تا تخم بیفشانند. (برهان). شدکار. شیار و شخم زمین. زمین گاوکرده که تخم کارند در او. (اوبهی). شخم. زمین گاوکرده. (لغت فرس اسدی) : مثیره، گاو شدیار. (منتهی الارب) :
به زخم پای ایشان کوه دشت است
بزخم یشک ایشان دشت شدیار.
عنصری.
گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند
نروید جز که در سرگین و شدیار.
ناصرخسرو.
یکی را زمین بوستانست و شوره
یکی کشت و فالیز و شدیار دارد.
ناصرخسرو.
وهم او دیده باد را صورت
سهم او کرده کوه را شدیار.
ابوالفرج رونی.
تمام شد به سم مرکبان آهوسم
زمین هند زبهر نهال دین شدیار.
مسعودسعد.
گاهت از روی مزرعه فکند
جرم کیوان چو خوک در شدیار.
سنایی.
عارفان از دو جهان کاهلترند
زانکه بی شدیار خرمن می برند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
شیاف دراز. (از بحر الجواهر) ، گودیی است در دریا که گرداب نامیده شود. (شعوری ج 2 ص 121)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای است در جبل الدروز سوریه. (از معجم قبائل العرب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن مبارک بن فضل بن مسعود بن الشریف حسن. متأدب از آل حسن در مکه که در سال 1138 هجری قمری به مکه درگذشت. وی از اطرافیان احمد بن غالب شریف مکه بود که کارهای بزرگ را بدو میسپرد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 230)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
انگبین چیدن از خانه زنبور عسل، (منتهی الارب)، شور، شیاره، مشار، مشاره، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، رجوع به مصادر مذکور شود، ریاضت دادن اسبان را یا سوار شدن بر آن در وقت عرض بیع یا آزمودن تا بنگرد نجابت و تک آنرایا برگردانیدن وی را، و کذلک الامه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شدیار = شدکار، (حاشیۀ برهان چ معین)، زمینی را گویند که بجهت زراعت با گاوآهن شکافته باشند، (برهان)، زمین گاوآهن زده، (فرهنگ اسدی)، شکاف که با گاوآهن در زمین کرده باشند، (ناظم الاطباء)، اثری که بر زمین ماند از راندن گاوآهن، (یادداشت مؤلف)، زمین شکافی برای تخم ریزی، (رشیدی)، گویا شیار و شدیار و شدکار، دریدن زمین است با نوک گاوآهن و مثل آن بدرازا، و شخم اعم است چه با بیل نیز (گویا) چون زمین را زیرورو کنند باز آن زمین را شخم کرده توان گفت، عمل شیاردن، (یادداشت مؤلف) :
جیحون بر یک دست تو انباشته چاهیست
سیحون بر دست دگرت خشک شیاریست،
فرخی،
حق همی گوید بده تا ده مکافاتت دهم
آن بحق ندهی و بس آسان بپاشی در شیار،
سنایی،
، زراعت، (برهان) (ناظم الاطباء)، شیاریدن مصدر آن است، (جهانگیری)، کیل، (یادداشت مؤلف)، خراش و شکاف باریک که در روی چیزی ایجاد شود، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیکویی، (منتهی الارب)، حسن و جمال، (اقرب الموارد)، لباس، هیئت، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، نازکی، (منتهی الارب)، فربهی، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، شتران فربه تازه بدن، ج، شیّر، (منتهی الارب)،
- خیل شیار، اسبان فربه و زیبا، (از اقرب الموارد)،
، نام روز شنبه، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، عرب شنبه را شیار و گاهی الشیار میخواندند، ج، اشیر، شیر، شیر، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سملقان، در بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقع است و 107 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)، دهی است میان بیهق و بسطام، (منتهی الارب) : او رااز آن حدود ازعاج کردند و او بجانب بیار افتاد و ازآنجایگاه به نسا رفت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 192)
نام قصبۀ مرکز بخش بیارجمند است که در شهرستان شاهرود واقع است و دارای 2600 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رجوع به شبغاز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
می نو و شراب تازه. (ناظم الاطباء) ، مرکباتی که بیمار را دهند به شب گاه خفتن برای جلوگیری از استفراغ یا برای تلیین مزاج. (یادداشت مؤلف) : شبیاره ها به اندازۀ حاجت باید داد و افراط نشاید کرد تا خشکی زیادت نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به شبیار در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ بئر
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ طِ)
الشبیطر، حیوان پرنده ای است که آن را لقلق نیزمی خوانند و معروف است به ’البلارح’ و کنیۀ آن در نزد مردم عراق ’ابوحذیج’ است. پرنده ای است سفیدرنگ که دو طرف بال او سیاه است و دو پا و منقار سرخ دارد. خوراک او مار میباشد و گویند حیوانی است باهوش. و در حرمت و حلیت اکل آن در نزد شافعیه اختلاف است و اصح حرمت است. و رجوع به شمیطر شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 67)
لغت نامه دهخدا
(آبْ)
نام محلی کنار راه سمنان و دامغان میان سمنان و تلیستان در 230 هزارگزی طهران
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ طَ)
یا سبیطر. پرنده ای است گردن دراز که همیشه در آبهای کم عمق و فراخ زندگی میکند و کنیه اش ابوالعیزار است و ظاهراً همان مرغ ماهی خوار باشد که آن را مالک الحزین گویند. (از اقرب الموارد). کلنگ یا حیوانات شبیه به آن. (از دزی ج 1 ص 726). رجوع به سبیطر شود
لغت نامه دهخدا
(آبْ)
آنکه کشت را آب دهد. اویار. آب بخش. میرآب. قلاد. ساقی:
تا کشت تخم مهر تو، یکدم جدا نشد
از چشمه سار خون جگرآبیار چشم.
کمال اصفهانی
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
نام قریه ای بجزیره بنی نصر میان مصر و اسکندریّه. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
کسی که ماء مور تقسیم کردن آب جهت باغها و مزارع و خانه هاست آنکه کشت را آب دهد میر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکار
تصویر شبکار
آن که در شب کار کند کارگری که در کارخانه هنگام شب به کار پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیر
تصویر شبیر
سریانی تازی گشته ازشپر نیکو برنام رهنمودحسین علیه السلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیار
تصویر شیار
زمینی که به جهت زراعت با گاو آهن شکافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبیار
تصویر آبیار
میرآب. تقسیم کننده آب برای مزارع و باغ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیار
تصویر شیار
خراش یا شکاف باریک روی چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شدیار
تصویر شدیار
((ش یا شُ))
شیار، شخم، زمین شیار کرده، شدکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبیر
تصویر شبیر
((شُ بِ یا بَ))
سه نام پیامبر نهاده، حسن و حسین و محسن
فرهنگ فارسی معین
آب بان، آب پا، میراب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شانه، شخم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از شعرای تبری سرا ورازی سرای قرن نهم مازندران که ابیاتی
فرهنگ گویش مازندرانی