گاه شبگیر. هنگام شبگیر. به گاه شبگیر. صبحگاهان. بامدادان: در دامن کوه کبک شبگیران دررفت به هم برقص کدری. منوچهری. شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج باز. منوچهری. الا تا بادنوروزی بیاراید گلستان را وبلبل را به شبگیران خروش آید بر اوراقش. منوچهری
گاه شبگیر. هنگام شبگیر. به گاه شبگیر. صبحگاهان. بامدادان: در دامن کوه کبک شبگیران دررفت به هم برقص کدری. منوچهری. شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج باز. منوچهری. الا تا بادنوروزی بیاراید گلستان را وبلبل را به شبگیران خروش آید بر اوراقش. منوچهری
سحرگاه، هنگام سحر، برای مثال شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند / گویی که سحرگاه همی خواب گزارند (منوچهری - ۱۶۵)، حرکت بعد از نیمه شب و هنگام سحر از جایی به جای دیگر
سحرگاه، هنگام سحر، برای مِثال شبگیر ز گُل فاختگان بانگ برآرند / گویی که سحرگاه همی خواب گزارند (منوچهری - ۱۶۵)، حرکت بعد از نیمه شب و هنگام سحر از جایی به جای دیگر
صبح و سحرگاه. (برهان). وقت سحر. پیش از صبح. اول صبح. (آنندراج). اول صبح. (فرهنگ نظام). سحرگاه. (ناظم الاطباء) : گرانمایه شبگیر برخاستی زبهر پرستش بیاراستی. فردوسی. به شبگیر شمشیرها برکشیم همه دامن کوه لشکر کشیم. فردوسی. دگر روز شبگیر هم پرخمار بیامد تهمتن بیاراست کار. فردوسی. شبگیر کلنگ را خروشان بینی دلها ز نوای مرغ جوشان بینی. منوچهری. شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند گویی که سحرگاه همی خواب گزارند. منوچهری. روز سیم وقت شبگیر به شادیاخ رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402). من جاسوسان فرستاده ام و شبگیر دررسند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). امیر شبگیر برنشست و به کنار رود هیرمند رفت. (تاریخ بیهقی ص 516 چ ادیب). شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را. سنایی. بس آهو کو بکشت افتاد شبگیر جوی ناخورده خورد اندر جگر تیر. میرخسرو. ساقیا شبگیر شد شمع شبستانی بیار بزم روحانی به پا کن جام ریحانی بیار. مظهر کاشی. ز تیرگیش همی روشنی دهد بیرون بود هرآینه از شب دمیدن شبگیر. معزی نیشابوری. ، حرکت کردن مسافر قبل از صبح تا روز به منزل برسد. (فرهنگ نظام). راهی شدن پیش از سحر و بعد از نیم شب. (برهان). در اصطلاح اهل سفر کوچ کردن آخر شب و این مقابل ’ایوار’ بود و بلند از صفات او و با لفظ کردن و زدن و افتادن و برکشیدن به کار رود. (آنندراج) : وصل زلف او بدست کوشش و تدبیر نیست دوری این راه از کوتاهی شبگیر نیست. میرزا بیدل. یک ره نرسیدیم به شبگیر و به ایوار در سایۀ همسایۀ دیواربدیوار. هدایت. در سفر داشته تا شوق حرم خواب مرا صبح تا شام حکایت کند از شبگیرش. ظهوری. ، کسی که در آخر شب برای عبادت برخیزد، شب، آخر شب. (ناظم الاطباء). - هنگامۀ شبگیر، هنگامه ای که شب را فراگیرد. که در شب واقع شود: گر نقاب از آفتاب چهره برداری شبی از جهان هنگامۀ شبگیر بر هم میخورد. سالک یزدی. ، که به شب کشد. که شب را دریابد، نام مرغی است که در وقت صبح صدای حزین کند. (برهان) (فرهنگ نظام) (آنندراج). هر حیوانی که در شب بخواند و تغنی کند. (ناظم الاطباء)
صبح و سحرگاه. (برهان). وقت سحر. پیش از صبح. اول صبح. (آنندراج). اول صبح. (فرهنگ نظام). سحرگاه. (ناظم الاطباء) : گرانمایه شبگیر برخاستی زبهر پرستش بیاراستی. فردوسی. به شبگیر شمشیرها برکشیم همه دامن کوه لشکر کشیم. فردوسی. دگر روز شبگیر هم پرخمار بیامد تهمتن بیاراست کار. فردوسی. شبگیر کلنگ را خروشان بینی دلها ز نوای مرغ جوشان بینی. منوچهری. شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند گویی که سحرگاه همی خواب گزارند. منوچهری. روز سیم وقت شبگیر به شادیاخ رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402). من جاسوسان فرستاده ام و شبگیر دررسند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). امیر شبگیر برنشست و به کنار رود هیرمند رفت. (تاریخ بیهقی ص 516 چ ادیب). شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را. سنایی. بس آهو کو بکشت افتاد شبگیر جوی ناخورده خورد اندر جگر تیر. میرخسرو. ساقیا شبگیر شد شمع شبستانی بیار بزم روحانی به پا کن جام ریحانی بیار. مظهر کاشی. ز تیرگیش همی روشنی دهد بیرون بود هرآینه از شب دمیدن شبگیر. معزی نیشابوری. ، حرکت کردن مسافر قبل از صبح تا روز به منزل برسد. (فرهنگ نظام). راهی شدن پیش از سحر و بعد از نیم شب. (برهان). در اصطلاح اهل سفر کوچ کردن آخر شب و این مقابل ’ایوار’ بود و بلند از صفات او و با لفظ کردن و زدن و افتادن و برکشیدن به کار رود. (آنندراج) : وصل زلف او بدست کوشش و تدبیر نیست دوری این راه از کوتاهی شبگیر نیست. میرزا بیدل. یک ره نرسیدیم به شبگیر و به ایوار در سایۀ همسایۀ دیواربدیوار. هدایت. در سفر داشته تا شوق حرم خواب مرا صبح تا شام حکایت کند از شبگیرش. ظهوری. ، کسی که در آخر شب برای عبادت برخیزد، شب، آخر شب. (ناظم الاطباء). - هنگامۀ شبگیر، هنگامه ای که شب را فراگیرد. که در شب واقع شود: گر نقاب از آفتاب چهره برداری شبی از جهان هنگامۀ شبگیر بر هم میخورد. سالک یزدی. ، که به شب کشد. که شب را دریابد، نام مرغی است که در وقت صبح صدای حزین کند. (برهان) (فرهنگ نظام) (آنندراج). هر حیوانی که در شب بخواند و تغنی کند. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا. در 6 هزارگزی جنوب داراب و نقش شاپور. جلگه. گرمسیر و مالاریائی. دارای 67 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و محصول آنجاغلات و برنج و حبوبات و شغل اهالی آن زراعت و قالی بافی و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا. در 6 هزارگزی جنوب داراب و نقش شاپور. جلگه. گرمسیر و مالاریائی. دارای 67 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و محصول آنجاغلات و برنج و حبوبات و شغل اهالی آن زراعت و قالی بافی و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ویران که نقیض آباد باشد، (از برهان)، بیرام، بیرانه، (از غیاث)، ویران، (رشیدی)، ویران، ویرانه، (انجمن آرا) : (زحل دلالت دارد بر) ... راههای بیران ... (التفهیم بیرونی)، و از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است، (مجمل التواریخ و القصص)، بود بیران دهی بره اندر از عمارت در او نمانده اثر، سنائی، و این بوم بیران کش جهان می دانند تنگنائی بر لشکر تست، (راحهالصدور راوندی)، و رجوع به ویران شود، - بیران شدن، ویران شدن، تهکم، (تاج المصادر بیهقی)، رجوع به ویران شدن شود، - بیران کردن، ویران کردن: چون ابرهه الاشرم پیل به در مکه آورد بدان عزم که بیران کند، (مجمل التواریخ و القصص)، ابن الزبیر خانه کعبه را فراخ کرده و حجاج بهری از آن بمنجنیق بیران کرده بود، (مجمل التواریخ و القصص)، در سنۀ عشر و مأتین هجریه آن باروی را بیران کرد و خراب گردانید، (تاریخ قم ص 35) ...، آن قاعده را هدم کرده بودند و آن طریقه بیران کرده بودند، (کتاب النقض ص 487)، اولاً مصر بیران کند وتخت معد و نزار بشکند، (کتاب النقض ص 510)، و رجوع به ویران کردن شود
ویران که نقیض آباد باشد، (از برهان)، بیرام، بیرانه، (از غیاث)، ویران، (رشیدی)، ویران، ویرانه، (انجمن آرا) : (زحل دلالت دارد بر) ... راههای بیران ... (التفهیم بیرونی)، و از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است، (مجمل التواریخ و القصص)، بود بیران دهی بره اندر از عمارت در او نمانده اثر، سنائی، و این بوم بیران کش جهان می دانند تنگنائی بر لشکر تست، (راحهالصدور راوندی)، و رجوع به ویران شود، - بیران شدن، ویران شدن، تَهکم، (تاج المصادر بیهقی)، رجوع به ویران شدن شود، - بیران کردن، ویران کردن: چون ابرهه الاشرم پیل به در مکه آورد بدان عزم که بیران کند، (مجمل التواریخ و القصص)، ابن الزبیر خانه کعبه را فراخ کرده و حجاج بهری از آن بمنجنیق بیران کرده بود، (مجمل التواریخ و القصص)، در سنۀ عشر و مأتین هجریه آن باروی را بیران کرد و خراب گردانید، (تاریخ قم ص 35) ...، آن قاعده را هدم کرده بودند و آن طریقه بیران کرده بودند، (کتاب النقض ص 487)، اولاً مصر بیران کند وتخت معد و نزار بشکند، (کتاب النقض ص 510)، و رجوع به ویران کردن شود
منسوب به شبگیر. سحری: گر کنی در جهان به شبگیری دو سلام و چهار تکبیری. سنایی. زان دعای شبانه شبگیری ترسم افتد بدین هدف تیری. نظامی. دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی. حافظ. - باد شبگیری، باد سحری: گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری ز فردوس آمدندامروز سبحان الذی اسری. منوچهری. داده نقاش باد شبگیری آب را حلقه های زنجیری. نظامی. شاه از آن نوبهار شبگیری خواست بویی چو باد شبگیری. نظامی. الا ای باد شبگیری بگو آن ماه مجلس را تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران. سعدی. ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم. حافظ
منسوب به شبگیر. سحری: گر کنی در جهان به شبگیری دو سلام و چهار تکبیری. سنایی. زان دعای شبانه شبگیری ترسم افتد بدین هدف تیری. نظامی. دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی. حافظ. - باد شبگیری، باد سحری: گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری ز فردوس آمدندامروز سبحان الذی اسری. منوچهری. داده نقاش باد شبگیری آب را حلقه های زنجیری. نظامی. شاه از آن نوبهار شبگیری خواست بویی چو باد شبگیری. نظامی. الا ای باد شبگیری بگو آن ماه مجلس را تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران. سعدی. ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم. حافظ
نام یکی از دهستان های هفتگانه بخش شاهپور شهرستان خوی. آب آن ازرودخانه و چشمه است. از 15 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2245 تن و محصول آن غلات، توتون، روغن، پشم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام یکی از دهستان های هفتگانه بخش شاهپور شهرستان خوی. آب آن ازرودخانه و چشمه است. از 15 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2245 تن و محصول آن غلات، توتون، روغن، پشم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام خانواده ای نامور به قزوین بروزگار حمدالله مستوفی و پیش از وی. مستوفی در تاریخ گزیده آرد مردمان عالم و صالح بودند از ایشان مولانای سعید استاد علماء زمان نجم الدین علی بن عمر الکاتبی عدیم المثل بود و از وصف مستغنی. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 844 و 845)
نام خانواده ای نامور به قزوین بروزگار حمدالله مستوفی و پیش از وی. مستوفی در تاریخ گزیده آرد مردمان عالم و صالح بودند از ایشان مولانای سعید استاد علماء زمان نجم الدین علی بن عمر الکاتبی عدیم المثل بود و از وصف مستغنی. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 844 و 845)
نجم الدین قزوینی از خانوادۀ دبیران آن شهر و از یاران و دستیاران خواجه نصیرالدین طوسی و مؤیدالدین عروضی در ساختن زیج خاقانی بفرمان هلاکوخان مغول است و بدین تقدیر از دانشمندان قرن هفتم هجری قمری بشمارست. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 581). و رجوع به دبیر نجم الدین علی بن عمر... شود
نجم الدین قزوینی از خانوادۀ دبیران آن شهر و از یاران و دستیاران خواجه نصیرالدین طوسی و مؤیدالدین عروضی در ساختن زیج خاقانی بفرمان هلاکوخان مغول است و بدین تقدیر از دانشمندان قرن هفتم هجری قمری بشمارست. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 581). و رجوع به دبیر نجم الدین علی بن عمر... شود
دهی از دهستان دشت سر، بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از نهر گرمرود و محصول آن لبنیات است. در تابستان تعدادی از سکنه به ییلاقات چلاو میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان دشت سر، بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از نهر گرمرود و محصول آن لبنیات است. در تابستان تعدادی از سکنه به ییلاقات چلاو میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
احمد کسروی درباره کلمه شمیران آرد: شمیران که خود نام چند دز و آبادی است و همچنین سمیرم که دزی استوار میانۀ سپاهان و فارس بوده و شمیرم که باز دزی بوده در هرات و دیهی بوده در ساوه و سمیران که دزی و کوره ای بوده در فارس و نیز شمیران ایران را در برخی از کتابهای عربی سمیران و در کتابهای ارمنی شمیرام می نویسند و شمیلان که دزی بوده در نزدیکی طوس و یاقوت حموی از آن نام می برد، اگرچه در ظاهر اندک اختلافی با هم دارند، ولی همگی یک کلمه اند و این تفاوت ظاهراً از اختلاف لهجه برخاسته است، زیرا تبدیل یافتن میم و نون به یکدیگر و سین و شین به یکدیگر و افتادن الف از کلمه ها و یا تبدیل آن به واو در زبانهای ایران بسیار عادی و شایع می باشد. باید دانست که هر کدام ازاین نامها از دو کلمه ترکیب می یابد که کلمه نخستین (شمی) یا (سمی) و کلمه دومین (ران) یا (رام) یا (لان) یا (رم) می باشد. این مطلب را به چند دلیل می توان ثابت کرد: 1- (شمی) در ’شمیدیزه’ و ’شمیهن’، (ران) (و رام) در ’لنکران’، ’خیلام’ و ’پارام’ نیز آمده. 2- بیشتر نامهای آبادیهای ایران از دو کلمه ترکیب یافته اند، مانند: اردبیل، مارالان، دماوند و جز آن. کلمه (ران) که علاوه بر موارد بالا به صورت (اران) یا (آران) در کلمه های بسیاری مانند: خابران، و به صورت (الان) در (مارالان) و (سبلان) و غیره دیده میشود از روی قاعده زبانشناسی بی تردید (ران) و (اران) و (الان) همگی یک کلمه و به یک معنی است و چنانکه در کلماتی از قبیل (نمکلان) که بمعنی نمکزار است و (لانه) را هم می دانیم که از معنی جایگاه خالی نیست و (اران) نیز در زبان ارمنی معنی (دان) فارسی را در آخر کلمه ها دارد، مانند: (قراق اران) که بمعنی منقل و آتشدان است، از اینجا درمی یابیم که در نامهای آبادیها نیز این دو کلمه را بمعنی (دز) و (شهر) و (دیه) می توان گرفت، زیرادرباره نام آبادیهایی که از دو کلمه ترکیب یافته اند می دانیم که کلمه دومی در بیشتر آنها بمعنی جا، سرزمین، بوم، شهر و دیه است و از اینجا برای ’مادران’ و ’مارلان’ معنایی جز معنی دز یا دیه مادان (قوم ماد) نمی توان پنداشت، ولی برای ’شمی’ در هیچیک از زبانهای باستانی یا لهجه های بومی معروف معنایی به دست نمی آید، اما (شمیرانها) را که می شناسیم می دانیم عموماً در نقاط سردسیر قرار دارند، از اینجا می توان گفت که (شمی) به معنی سرد و شمیران بمعنی سردستان یا سردگاه است و چنانکه می دانیم (زم) در کلمه زمستان و زمهریربه معنی سرما است و (زمی) با اندک اختلافی در اغلب زبانهای سنسکریت، یونانی، لاتینی، ارمنی و روسی بمعنی زمستان است. در سنسکریت ’هیما’، در لاتین hiems، در یونانی ’خیمون’، در ارمنی ’جمیر’ و در روسی ’زیما’ است و ’هیما’ در سنسکریت بمعنی برف نیز هست و این خود دلیل دیگری است بر اینکه زمی جز بمعنی سرد نمی باشد وهرگز نمی توان پنداشت که این همه نامها برای زمستان اتفاقی باشد و مناسبت معنی در کار نباشد. این نیز یقین است که (شمی) یا (سمی) در شمیران و سمیرم و غیره با آن کلمه ها یکی است چه تبدیل سین و شین به همدیگر و زا و جیم به همدیگر و سین و ها به همدیگر از امرهای عادی زبانهای هند و ایرانی است، پس نتیجه می گیریم که (زمی) بمعنی سرد است و (شمی) نیز شکل دیگر آن می باشد و (ران) و جز آن نیز بمعنی آبادی و دیه و دز و در نتیجه معنی همه آنها (سردستان) یا (سردگاه) است. (از نامهای شهرها و دیه های ایران تألیف کسروی صص 15-16). ناحیتی است کوهستانی به شمال تهران با هوای ییلاقی دارای قرایی چند، از جمله تجریش، قلهک، دزآشوب، نیاوران، حصار بوعلی، سلطنت آباد و رستم آباد و امامزاده قاسم و جماران، ونک، درکه و غیره، و مرکز آن تجریش است. حد شمالی: لواسانات و رودبار. شرقی: لواسانات.جنوبی: غار و حومه تهران. غربی: کن. طول آن از مشرق به مغرب (از گردنۀ جاجرود تا فرحزاد) 25هزار گز وعرض آن از شمال به جنوب (از قلعۀ توچال تا قصر) 12هزار متر است. در شمال آن کوه شمیران تشکیل قوسی داده که دیه های مختلف شمیران در دره های آن کوه واقع شده و درۀ مرکزی پرجمعیت تر است. عده قرای شمیران 84 است و تقریباً همه آن قراء گردشگاه و تفرجگاه مردم تهران در تابستان است. (از یادداشت مؤلف). دره های شمیران از مغرب به مشرق عبارت است از: 1- درۀ فرحزاد که دیه مهم آن فرحزاد است. 2- درۀ درکه که روستاهای آن درکه و اوین و در جنوب آنها ونک است. 3- درۀ پس قلعه و دربند که مهمترین قرای آن تجریش - مرکز حکومت شمیرانات - و قصر ییلاقی سلطنتی سعدآباد در این دره واقع است و دیه های دیگر آن زرگنده و قلهک می باشد. 4-درۀ امامزاده قاسم که در سرپل تجریش به درۀ دربندمتصل می شود و قریۀ مهم آن امامزاده قاسم است. 5- درۀ دارآباد که آبهای سیلاب آن از مشرق تهران می گذرد و روستاهای مهم آن دارآباد است، بین امامزاده قاسم ودارآباد قرای دزاشیب، رستم آباد، نیاوران، دروس و ضرابخانه واقع است و قصر سلطنتی صاحبقرانیه در نیاوران قرار دارد. جاده های بسیاری آبادیهای شمیران را به تهران متصل می سازد. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 362 -363). ناحیه ای از ولایت ری که در دامنۀ کوه البرز واقع شده. (ناظم الاطباء). امروزه با توسعۀ تهران از سمت شمال قسمتهای زیادی از آبادیها و زمینهای شمیران جزء شهر تهران شده است و نیز در تداول مردم تهران غالباً از مرکز بخش به جای تجریش با کلمه شمیران نام می برند، یعنی نام بخش را به مرکز آن اطلاق می کنند
احمد کسروی درباره کلمه شمیران آرد: شمیران که خود نام چند دز و آبادی است و همچنین سمیرم که دزی استوار میانۀ سپاهان و فارس بوده و شمیرم که باز دزی بوده در هرات و دیهی بوده در ساوه و سمیران که دزی و کوره ای بوده در فارس و نیز شمیران ایران را در برخی از کتابهای عربی سمیران و در کتابهای ارمنی شمیرام می نویسند و شمیلان که دزی بوده در نزدیکی طوس و یاقوت حموی از آن نام می برد، اگرچه در ظاهر اندک اختلافی با هم دارند، ولی همگی یک کلمه اند و این تفاوت ظاهراً از اختلاف لهجه برخاسته است، زیرا تبدیل یافتن میم و نون به یکدیگر و سین و شین به یکدیگر و افتادن الف از کلمه ها و یا تبدیل آن به واو در زبانهای ایران بسیار عادی و شایع می باشد. باید دانست که هر کدام ازاین نامها از دو کلمه ترکیب می یابد که کلمه نخستین (شمی) یا (سمی) و کلمه دومین (ران) یا (رام) یا (لان) یا (رم) می باشد. این مطلب را به چند دلیل می توان ثابت کرد: 1- (شمی) در ’شمیدیزه’ و ’شمیهن’، (ران) (و رام) در ’لنکران’، ’خیلام’ و ’پارام’ نیز آمده. 2- بیشتر نامهای آبادیهای ایران از دو کلمه ترکیب یافته اند، مانند: اردبیل، مارالان، دماوند و جز آن. کلمه (ران) که علاوه بر موارد بالا به صورت (اران) یا (آران) در کلمه های بسیاری مانند: خابران، و به صورت (الان) در (مارالان) و (سبلان) و غیره دیده میشود از روی قاعده زبانشناسی بی تردید (ران) و (اران) و (الان) همگی یک کلمه و به یک معنی است و چنانکه در کلماتی از قبیل (نمکلان) که بمعنی نمکزار است و (لانه) را هم می دانیم که از معنی جایگاه خالی نیست و (اران) نیز در زبان ارمنی معنی (دان) فارسی را در آخر کلمه ها دارد، مانند: (قراق اران) که بمعنی منقل و آتشدان است، از اینجا درمی یابیم که در نامهای آبادیها نیز این دو کلمه را بمعنی (دز) و (شهر) و (دیه) می توان گرفت، زیرادرباره نام آبادیهایی که از دو کلمه ترکیب یافته اند می دانیم که کلمه دومی در بیشتر آنها بمعنی جا، سرزمین، بوم، شهر و دیه است و از اینجا برای ’مادران’ و ’مارلان’ معنایی جز معنی دز یا دیه مادان (قوم ماد) نمی توان پنداشت، ولی برای ’شمی’ در هیچیک از زبانهای باستانی یا لهجه های بومی معروف معنایی به دست نمی آید، اما (شمیرانها) را که می شناسیم می دانیم عموماً در نقاط سردسیر قرار دارند، از اینجا می توان گفت که (شمی) به معنی سرد و شمیران بمعنی سردستان یا سردگاه است و چنانکه می دانیم (زم) در کلمه زمستان و زمهریربه معنی سرما است و (زمی) با اندک اختلافی در اغلب زبانهای سنسکریت، یونانی، لاتینی، ارمنی و روسی بمعنی زمستان است. در سنسکریت ’هیما’، در لاتین hiems، در یونانی ’خیمون’، در ارمنی ’جمیر’ و در روسی ’زیما’ است و ’هیما’ در سنسکریت بمعنی برف نیز هست و این خود دلیل دیگری است بر اینکه زمی جز بمعنی سرد نمی باشد وهرگز نمی توان پنداشت که این همه نامها برای زمستان اتفاقی باشد و مناسبت معنی در کار نباشد. این نیز یقین است که (شمی) یا (سمی) در شمیران و سمیرم و غیره با آن کلمه ها یکی است چه تبدیل سین و شین به همدیگر و زا و جیم به همدیگر و سین و ها به همدیگر از امرهای عادی زبانهای هند و ایرانی است، پس نتیجه می گیریم که (زمی) بمعنی سرد است و (شمی) نیز شکل دیگر آن می باشد و (ران) و جز آن نیز بمعنی آبادی و دیه و دز و در نتیجه معنی همه آنها (سردستان) یا (سردگاه) است. (از نامهای شهرها و دیه های ایران تألیف کسروی صص 15-16). ناحیتی است کوهستانی به شمال تهران با هوای ییلاقی دارای قرایی چند، از جمله تجریش، قلهک، دزآشوب، نیاوران، حصار بوعلی، سلطنت آباد و رستم آباد و امامزاده قاسم و جماران، ونک، درکه و غیره، و مرکز آن تجریش است. حد شمالی: لواسانات و رودبار. شرقی: لواسانات.جنوبی: غار و حومه تهران. غربی: کن. طول آن از مشرق به مغرب (از گردنۀ جاجرود تا فرحزاد) 25هزار گز وعرض آن از شمال به جنوب (از قلعۀ توچال تا قصر) 12هزار متر است. در شمال آن کوه شمیران تشکیل قوسی داده که دیه های مختلف شمیران در دره های آن کوه واقع شده و درۀ مرکزی پرجمعیت تر است. عده قرای شمیران 84 است و تقریباً همه آن قراء گردشگاه و تفرجگاه مردم تهران در تابستان است. (از یادداشت مؤلف). دره های شمیران از مغرب به مشرق عبارت است از: 1- درۀ فرحزاد که دیه مهم آن فرحزاد است. 2- درۀ درکه که روستاهای آن درکه و اوین و در جنوب آنها ونک است. 3- درۀ پس قلعه و دربند که مهمترین قرای آن تجریش - مرکز حکومت شمیرانات - و قصر ییلاقی سلطنتی سعدآباد در این دره واقع است و دیه های دیگر آن زرگنده و قلهک می باشد. 4-درۀ امامزاده قاسم که در سرپل تجریش به درۀ دربندمتصل می شود و قریۀ مهم آن امامزاده قاسم است. 5- درۀ دارآباد که آبهای سیلاب آن از مشرق تهران می گذرد و روستاهای مهم آن دارآباد است، بین امامزاده قاسم ودارآباد قرای دزاشیب، رستم آباد، نیاوران، دروس و ضرابخانه واقع است و قصر سلطنتی صاحبقرانیه در نیاوران قرار دارد. جاده های بسیاری آبادیهای شمیران را به تهران متصل می سازد. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 362 -363). ناحیه ای از ولایت ری که در دامنۀ کوه البرز واقع شده. (ناظم الاطباء). امروزه با توسعۀ تهران از سمت شمال قسمتهای زیادی از آبادیها و زمینهای شمیران جزء شهر تهران شده است و نیز در تداول مردم تهران غالباً از مرکز بخش به جای تجریش با کلمه شمیران نام می برند، یعنی نام بخش را به مرکز آن اطلاق می کنند
قصبۀ ولایت طارم است و به کنارشهر قلعه ای بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است و سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزی بمیان قلعه فروبرده تا کنار رودخانه. (سفرنامۀ ناصرخسرو). نام قلعه ای. حمداﷲ مستوفی گوید: دوم به طارم سفلی توابع قلعۀ شمیران پنجاه پاره دیه و مزرعه بوده است. الون، خورنق، شرزورلرد و کلچ از معظمات آن است. (نزهه القلوب ج 3 ص 65). رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ذیل ص 373 شود
قصبۀ ولایت طارم است و به کنارشهر قلعه ای بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است و سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزی بمیان قلعه فروبرده تا کنار رودخانه. (سفرنامۀ ناصرخسرو). نام قلعه ای. حمداﷲ مستوفی گوید: دوم به طارم سفلی توابع قلعۀ شمیران پنجاه پاره دیه و مزرعه بوده است. الون، خورنق، شرزورلرد و کلچ از معظمات آن است. (نزهه القلوب ج 3 ص 65). رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ذیل ص 373 شود
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن. سکنۀ آن 420 تن. آب آن از رود خانه جمعه بازار معروف به قلعه رودخان و محصول آن برنج، توتون سیگاری، کنف و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن. سکنۀ آن 420 تن. آب آن از رود خانه جمعه بازار معروف به قلعه رودخان و محصول آن برنج، توتون سیگاری، کنف و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
ده از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 159تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، بینایی چشم. (غیاث) (از فرهنگ نظام). - بصارت افروز، روشن کننده دیده: روزی ز خوشی بصارت افروز خوشترز هزار عید نوروز. نظامی (الحاقی)
ده از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 159تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، بینایی چشم. (غیاث) (از فرهنگ نظام). - بصارت افروز، روشن کننده دیده: روزی ز خوشی بصارت افروز خوشترز هزار عید نوروز. نظامی (الحاقی)
دهی از دهستان نهبدان بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 395 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان نهبدان بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 395 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شمیران شاه. نام پادشاه هرات در زمان جمشید، و در نوروزنامه آمده که شراب را اول بار او شناخته است و فردوسی از زبان بهرام گور گوید: ز مادر نبیره ی شمیران شهم ز هم گوهری با خرد همرهم. (یادداشت مؤلف). نام جد مادر بهرام گور. (فرهنگ لغات ولف). اندر تواریخ نبشته اند که به هرات پادشاهی بود کامگار و فرمانروا با گنج و خواستۀ بسیار و لشکری بیشمار و هم خراسان در زیر فرمان او بود و از خویشان جمشید بود نام او شمیران و این دز شمیران که به هرات است و هنوز بر جای است آبادان او کرده است... روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او و پسرش باذام پیش پدر، قضا را همایی بیامد و بانگ می داشت و برابر تخت پاره ای دورتر به زیر آمد و بر زمین نشست، شاه شمیران نگاه کرد ماری دید در گردن همای بپیچیده... باذام... تیری بینداخت، چنانکه سر مار در زمین بدوخت. قضا را در سال دیگر همین روز شاه شمیران بر منظره نشسته بود آن همای بیامد چیزی از منقار بر زمین نهاد... شاه نگاه کرد دانه ای سخت دید، پس شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار... باغبان چنین کرد... نوروز ماه بود تا شاخکی از این تخمها برجست و خوشه خوشه به مثال گاورس از او درآویخت. چون خوشه بزرگ کرد و دانه های غوره به کمال رسید... همانجا در باغ خمی نهادند و آب انگور بگرفتند و خم پر کردند... شاه شمیران را معلوم شد شراب خوردن و بزم نهادن آیین آورد. (از نوروزنامه صص 65-70 از سبک شناسی ج 2 صص 169-172). رجوع به مزدیسنا و ادب پارسی صص 270 و 272 شود نام حاکم شکن که افراسیاب او را به یاری پیران ویسه در جنگ طوس فرستاد. (ناظم الاطباء). (فرهنگ فارسی معین). نام یک سردار تورانی. (فرهنگ لغات ولف) : شمیران و شکنی سرافراز دهر پراکنده بر نیزه و تیغ زهر. فردوسی
شمیران شاه. نام پادشاه هرات در زمان جمشید، و در نوروزنامه آمده که شراب را اول بار او شناخته است و فردوسی از زبان بهرام گور گوید: ز مادر نبیره ی شمیران شهم ز هم گوهری با خرد همرهم. (یادداشت مؤلف). نام جد مادر بهرام گور. (فرهنگ لغات ولف). اندر تواریخ نبشته اند که به هرات پادشاهی بود کامگار و فرمانروا با گنج و خواستۀ بسیار و لشکری بیشمار و هم خراسان در زیر فرمان او بود و از خویشان جمشید بود نام او شمیران و این دز شمیران که به هرات است و هنوز بر جای است آبادان او کرده است... روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او و پسرش باذام پیش پدر، قضا را همایی بیامد و بانگ می داشت و برابر تخت پاره ای دورتر به زیر آمد و بر زمین نشست، شاه شمیران نگاه کرد ماری دید در گردن همای بپیچیده... باذام... تیری بینداخت، چنانکه سر مار در زمین بدوخت. قضا را در سال دیگر همین روز شاه شمیران بر منظره نشسته بود آن همای بیامد چیزی از منقار بر زمین نهاد... شاه نگاه کرد دانه ای سخت دید، پس شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار... باغبان چنین کرد... نوروز ماه بود تا شاخکی از این تخمها برجست و خوشه خوشه به مثال گاورس از او درآویخت. چون خوشه بزرگ کرد و دانه های غوره به کمال رسید... همانجا در باغ خمی نهادند و آب انگور بگرفتند و خم پر کردند... شاه شمیران را معلوم شد شراب خوردن و بزم نهادن آیین آورد. (از نوروزنامه صص 65-70 از سبک شناسی ج 2 صص 169-172). رجوع به مزدیسنا و ادب پارسی صص 270 و 272 شود نام حاکم شکن که افراسیاب او را به یاری پیران ویسه در جنگ طوس فرستاد. (ناظم الاطباء). (فرهنگ فارسی معین). نام یک سردار تورانی. (فرهنگ لغات ولف) : شمیران و شکنی سرافراز دهر پراکنده بر نیزه و تیغ زهر. فردوسی