جدول جو
جدول جو

معنی شبزق - جستجوی لغت در جدول جو

شبزق
(شَ زَ)
پری زده. (منتهی الارب). این کلمه معرب است. (از اقرب الموارد). معرب شبزده. (محیط المحیط). پری زده و کسی که بواسطۀ مس شیطان و پری دیوانه شده باشد. (ناظم الاطباء). دیوگرفته. پری دار. جنی. جن زده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبق
تصویر شبق
آرزومند شدن به جماع، آزمندی به مقاربت، شدت شهوت
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، در 17هزارگزی شمال باختر کدکن سر راه مالرو کدکن به آستایش. سکنۀ آن 290 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناگوارد شدن از گوشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخت آزمند شدن به آرمیدن بازن (و گاه این معنی در غیر انسان نیز آید). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). انعاظ. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
در اصطلاح عامه، ترکه. (از دزی ج 1 ص 722). شاخۀ نازک عصامانند، عصا و چوبدست: شبقه بالعصا، او را با عصا بزد. (از محیط المحیط) ، سنبۀ تفنگ. (از دزی ج 1 ص 722)
لغت نامه دهخدا
(شَ بِ)
شهوتی و آزمند به آرمیدن با زن. (از ناظم الاطباء). شدیدالشهوه. (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
خدو انداختن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خیو بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بسق. بصک. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
خیودان. ج، مبازق. (مهذب الاسماء). سلفدان. (یادداشت دهخدا). و رجوع به سلفدان و خیو و خیودان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
ثوب شبرق، جامۀ پاره. (منتهی الارب). شبرق الثوب فلان، قطعه و مزقه. (اقرب الموارد). و ثوب شبرق، ای مقطع کله. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به شبارق در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ رِ)
زقوم تر یا ضریع که گیاهی است دیگر و شتر آن را نمیخورد. (منتهی الارب). ضریع تر. (از اقرب الموارد). رطب الضریع. (محیط المحیط). گیاهی است ترد و شکننده ونام درختی است که رستنگاه آن نجد و تهامه است و میوه اش خار سرخ رنگ و کوچکی است که معمولاً در باطلاق به وجود می آید و بعضی گفته اند: نام ضریع خشک است و آن گیاهی است چون ناخنهای گربه و زجاج گوید: شبرق گونه ای از خار تازه باشد و چون خشک شود آن را ضریع خوانند. و ابوزید گوید: که آن را حله گویند و میوه اش خار ریزه ای است و گلی سرخ رنگ دارد و در نجد و تهامه میروید. (از لسان العرب) ، بچۀ گربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، شبارق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خدو انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبق
تصویر شبق
آزمندی به مقاربت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبرق
تصویر شبرق
بدبافت، جامه پاره بچه گربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزق
تصویر بزق
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبق
تصویر شبق
((بَ))
آرزومند گشتن به جماع، شدت شهوت
فرهنگ فارسی معین
حشری، شهوت پرست، شهوتی، شبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیاه بسیار براق
فرهنگ گویش مازندرانی