جدول جو
جدول جو

معنی شبر - جستجوی لغت در جدول جو

شبر
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، پنک، بدست، گدست
تصویری از شبر
تصویر شبر
فرهنگ فارسی عمید
شبر
(شَ)
الدارمی. جد است مر لهنادبن السری بن یحیی را. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
شبر
(اِ تِ)
پیمودن جامه به وجب. (از قاموس). به دست پیمودن جامه. (منتهی الارب). مأخوذ از شبر به معنی وجب است همانطور که ذرع از ذراع مأخوذ است. (از اقرب الموارد) ، شخصی که کاری را انجام میدهد و تاب و توان آن را ندارد میگویند: ’من لک بأن تشبر البسیطه، ترا چه که کرۀ خاک را وجب کنی’. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، به درازا بریدن. (از شرح قاموس) (منتهی الارب) ، بخشیدن. (شرح قاموس). مال به کسی دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به کسی شمشیر دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شبر، گشنی کردن فحل. (منتهی الارب). جستن شتر نر بر ماده. (شرح قاموس) ، به کرا دادن گشن را به جهت گشنی. (منتهی الارب) (از تاج العروس). و در حدیث آمده است: نهی عن الشبر. (از قاموس) ، خواهانی نمودن چیزی را. (منتهی الارب) ، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). از این جهت آن را آرمیدن گویند که در آن عطایی است. (از تاج العروس)
تکبر کردن. (از اقرب الموارد). شبر شبراً، فیرید و تکبر کرد. (منتهی الارب)
دست و پا تکان دادن هنگام سخن گفتن. (از دزی ج 1 ص 719)
لغت نامه دهخدا
شبر
(شَ بَ)
شعلۀ آتش را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
شبر
(شَ بَ)
نام محلی است در اطراف بحرین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شبر
(شَ بَ)
نزدابریشم بافان به معنی تیغۀ مربعشکل کوچکی است سوراخ سوراخ و از آن سوراخها نخها میگذرد و با آن نوار پهنی را می بافند. (از دزی ج 1 ص 719) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
شبر
(شُ بَ)
لاتینی آن سوبر. به معنی چوب پنبه است. (از دزی ج 1 ص 719)
لغت نامه دهخدا
شبر
(شُبْ بَ)
نام حسنین علیه السلام. (از تاج العروس) ، لقب عصام بن یزید اصفهانی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
شبر
(شِ)
نام شمر بن ذی الجوشن است لعنه الله علیه. (برهان). مصحف شمر است
لغت نامه دهخدا
شبر
عطیه و نیکویی مهر، کابین
تصویری از شبر
تصویر شبر
فرهنگ لغت هوشیار
شبر
((شَ))
حق نکاح، مهر، دست پیمان، کابین، زواج، نکاح
تصویری از شبر
تصویر شبر
فرهنگ فارسی معین
شبر
((شَ بَ))
عطیه، بخشش، خیر، نیکی
تصویری از شبر
تصویر شبر
فرهنگ فارسی معین
شبر
((شَ بَّ))
حضرت امام حسن (ع)
تصویری از شبر
تصویر شبر
فرهنگ فارسی معین
شبر
((ش))
وجب
تصویری از شبر
تصویر شبر
فرهنگ فارسی معین
شبر
وجب، وژه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی خودرو با ساقه های راست و بلند و شیره ای سمی که در طب قدیم مصرف دارویی داشته، گاوکشک
فرهنگ فارسی عمید
(شُ رُ)
قلعه ای حصینه بر ساحل بحر و میان آن و طرطوشه دوروزه راه است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
قامت دراز. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). قامت کوتاه. از لغات اضداد است. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
عطیه. (تاج العروس) (لسان العرب) (ذیل اقرب الموارد). بخشش
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رُ)
او که در شب رود. رونده در شب. کسی که در شب راه رود. (از فرهنگ نظام). که هنگام تاریک شدن جهان پس از غروب خورشید در حرکت و رفتار آید:
آوازۀ رحیل شنیدم به صبحگاه
با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه.
خاقانی.
، سالک و پارسا. (ناظم الاطباء). در اصطلاح سالکان، کنایت از سالک شب خیز و بیدار است. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 1559). کنایه از شب بیداران و سالکان باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) :
شبروان چون کرم شب تابند صحرایی همه
خفتگان چون کرم قز زنده به زندان آمده.
خاقانی.
، عسس. (ناظم الاطباء) ، عیار، دزد. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) :
خدایا تو شبرو به آتش مسوز
که ره میزند سیستانی به روز.
سعدی.
شبروان را آشناییهاست بامیر عسس.
حافظ.
و رجوع به شبروان شود.
، اسب تندروی که در شب تاریک نیک رود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
و در عربی شبرم ضبط شده است. گیاهی است شیردار و آن بیشتر در صحرا و کنارهای جویها روید و رنگ ساق آن به سرخی مایل است. گویند اگر گاو آن را بخورد بمیرد و گوسفند رامضرت نرساند و آن را به شیرازی گاو نبطونک خوانند. (برهان). درختی است خاردار که وبا را دفع سازد. (منتهی الارب). درخت خاردار. (از اقرب الموارد). گیاهی خاردار و گیاهی دیگر که دانه ای دارد، مانند نخود و بیخ آن درشت پرشیر و مسهل است. (ناظم الاطباء). گیاهی است که دانه ای مانند نخود دارد بیخ آن درشت پرشیر و تمامۀ آن مسهل است و استعمال شیر آن خطرناک است. (منتهی الارب). گیاهی است که دانه ای چون عدس دارد و برگش شبیه به برگ ترخون است و این کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) :
و آن گل نار بکردار کفی شبرم سرخ
بسته اندر بن او لختی مشک ختنا.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(شُ رُ)
کوتاه بالا و قصیرالقامه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به شبرم شود، بخیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : مابینهم الا لئیم شبرم، میان آنها نیست کسی جز لئیم و بخیل. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ رُ)
نام آبی است نزدیک کوفه مر بنی عجل را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِبْ بَ رَ)
جد احمد بن محمد عابد نیشابوری است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
دهی از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان. دارای 35 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شِ رِ)
زقوم تر یا ضریع که گیاهی است دیگر و شتر آن را نمیخورد. (منتهی الارب). ضریع تر. (از اقرب الموارد). رطب الضریع. (محیط المحیط). گیاهی است ترد و شکننده ونام درختی است که رستنگاه آن نجد و تهامه است و میوه اش خار سرخ رنگ و کوچکی است که معمولاً در باطلاق به وجود می آید و بعضی گفته اند: نام ضریع خشک است و آن گیاهی است چون ناخنهای گربه و زجاج گوید: شبرق گونه ای از خار تازه باشد و چون خشک شود آن را ضریع خوانند. و ابوزید گوید: که آن را حله گویند و میوه اش خار ریزه ای است و گلی سرخ رنگ دارد و در نجد و تهامه میروید. (از لسان العرب) ، بچۀ گربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، شبارق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
ثوب شبرق، جامۀ پاره. (منتهی الارب). شبرق الثوب فلان، قطعه و مزقه. (اقرب الموارد). و ثوب شبرق، ای مقطع کله. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به شبارق در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(شُرُ)
دژ محکمی است در ساحل دریای اندلس که فاصله آن تا طرطوشه دو روز است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ را)
فیروزآبادی نویسد: نام پنجاه و سه موضع است همه به مصر و اما مؤلف تاج العروس گوید: مؤلف قاموس نوزده موضع دیگر را نگفته است و من آنها را ذکر کرده ام وجمعاً هفتادودو شبری هست. رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبره
تصویر شبره
برز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده شبرم گاوکشک از گیاهان، زفت ژکور (بخیل) نام فارسی گونه ای فرفیون گاو کشک
فرهنگ لغت هوشیار
آن که به شب راه رود یا سفر کند، اسبی که در شب تاریک نیک دود، شب بیدار، پارسا زاهد، عسس شبگرد داروغه، دزد راهزن، عیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبرق
تصویر شبرق
بدبافت، جامه پاره بچه گربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبرم
تصویر شبرم
((شَ رَ))
شیرک، گیاهی شیردار با ساقه سرخ رنگ که در کنار رودها می روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبرو
تصویر شبرو
((~. رُ))
کسی که در شب راه برود یا سفر کند، اسبی که در شب خوب بدود، شب زنده دار، پارسا، عسس، داروغه، راه زن، دزد، عیار
فرهنگ فارسی معین