جدول جو
جدول جو

معنی شبثان - جستجوی لغت در جدول جو

شبثان
(شِ)
جمع واژۀ شبث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبان
تصویر شبان
(پسرانه)
چوپان، گله بان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبان
تصویر شبان
شاب ها، جوانها، جمع واژۀ شاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبان
تصویر شبان
چوپان، نگهبان گلۀ گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
شعثان الرأس،ژولیده موی غبارآلوده سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شعث شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
شب پره را گویند و آن را مرغ عیسی هم خوانند. (برهان قاطع). خفاش. شب پره. (ناظم الاطباء). به فارسی اسم خفاش است. (فهرست مخزن الادویه). نامهای دیگرش: شب پره، شب پرک، شب یازه، شب یازو، شب بوزه و شبیشه است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شب پره شود
جمع واژۀ شب. که شبها باشد، لیکن برخلاف قیاس. (برهان قاطع) :
همان دیدبان دار و هم پاسبان
نگهدار لشکر به روز و شبان.
فردوسی.
همی راند چون باد لشکر به راه
به رخشنده روز و شبان سیاه.
فردوسی.
و رجوع به شب شود
نام درختی است خاردار که آن را شبهان و در یونانی فالینورس و در سریانی ساباهی یا سباباهی خوانند. (از مفردات ابن البیطار ج 2 ص 54). دم الاخوین. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 226)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام ستاره ای است بر پای قیفاوس. (مقدمۀ التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(شَبْ با)
شبانی. اشبانی. مرد که سرخ روی و گلگون سبلت باشد. (از متن اللغه). رجوع به شبّان و رجوع به شبانی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
چوپان را گویند که چراننده و محافظت کننده گوسفند باشد و او را به عربی راعی خوانند. (برهان قاطع). رشیدی در فرهنگ و هدایت صاحب انجمن آرا و به تبع اخیر صاحب آنندراج گوید: چوپان که اکثر در شب گله را پاسبانی کند ضد روزبان و شبانه نیز گویند. اما این گفته بر اساسی نیست و شبان از کلمه شب مشتق نمیباشد بلکه از ریشه ’فشو’ اوستایی است و با کلمه چوپان نیز هم ریشه است. چوپان. گله بان. چپان. کرد. رمیار. رمه یار. رامیار. پاده بان. گواره وان. وطاس. وقری. نخه:
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه.
رودکی.
خواسته تاراج گشته سرنهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه چون رمۀ رفته شبان.
رودکی.
بعضی کشاورزی کنند و بعضی شبانانند و خواستۀایشان گوسپند است و اسب و مویهای گوناگون. (حدود العالم). بلوچان مردمانی اند دزدپیشه و شبان و ناپاک. (حدود العالم). این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان. (حدود العالم).
یکی بیشه ای دید پر گوسفند
شبانان گریزان ز بیم گزند.
فردوسی.
بیامد شبان پیش او با گلیم
پر از برف پشمین و دل پرز بیم.
فردوسی.
هنرهای ما شاه داند همه
که او چون شبانست و ما چون رمه.
فردوسی.
از هنر نیکی نیاید بی دل و یاری تو
از رمه خیری نماند چون بماند بی شبان.
عنصری.
گرگ یکایک توان گرفت شبان را
صبر همی باید این فلان و فلان را.
منوچهری.
این رمۀ گوسفند سخت کلان است
یک تنه تنها بدین حظیره شبان است.
منوچهری.
ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
جلاب بود خسرو و دستور شبانست.
منوچهری.
بحقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد. (تاریخ بیهقی ص 385 چ ادیب).
چنان بی بیم و ایمن کرد گرگان
که میشان را شبان بودند گرگان.
اسدی طوسی.
شود رمیده رمه چون شود گرفته شبان.
قطران.
مرو از پی این رمۀ بی شبان
ز هر های هایی چو اشتر مرم.
ناصرخسرو.
گر بزی را از توپیدا گشت معنی زانکه تو
بی شبان درنده گرگی با شبان لاغر بزی.
ناصرخسرو.
گوسفندی که خوی خوک گرفت
برنیندیشد از ضعیف شبان.
ناصرخسرو.
هرگز کس آن ندید که من دیدم
زین بی شبان رمۀ یله گوباره.
ناصرخسرو.
معانی قران همی زان ندانی
که طاعت نداری همی مر شبان را.
ناصرخسرو.
وگر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو
کناره کرد بایدت ای پسر ز این بی کناره رم.
ناصرخسرو.
صیت عدل او چنان مشهور شد کز خوف او
گرگ مر اغنام ضایع را شبان گردد همی.
وطواط.
اعجاز موسوی نبود هر کجا کسی
چوبی شعیب وار بدست شبان دهد.
ظهیر.
می برد با گرگ در صحرا گله
با شبان در خانه شیون میکند.
خاقانی.
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هر چه شبان پرورید روزی قصاب شد.
خاقانی.
همه فرعون و گرگ پیشه شدند
من عصا و شبان نمی یابم.
خاقانی.
حق به شبان تاج نبوت دهد
ورنه نبوت چه شناسد شبان.
خاقانی.
مخافت گله از خیل گرگ چندان است
که رخت در کنف عصمت شبان آورد.
کمال اسماعیل.
در آن تخت و ملک از خلل غم بود
که تدبیر شاه از شبان کم بود.
سعدی.
چو سگ در رمه گشت بزغاله گیر
شبان گو به سگ زن نه برگرگ پیر.
امیرخسرو دهلوی.
ز عدل عالم آرایش نشاید گر عجب داری
که اندر حفظ بره گرگ را همچون شبان بینی.
ابن یمین.
ز عدل او شده با گوسفند گرگ چنان
که میتوانش ز شفقت سگ شبان گفتن.
ابن یمین.
نگفتم زلف تو دزدست از کیدش مباش ایمن
به مرگ گله راضی شو چو گرگی را شبان کردی.
قاآنی.
سگ را برای شبان حرمت دارند. (قره العیون). اجرام، متاع و أدوات شبان. افراس، غفلت کردن شبان تا گرگ گوسپندی از رمۀ وی ببرد. اهجال، مهمل و بی شبان گذاشتن شتر را. جوم، شبانان که امرآنها یک باشد. خائل، شبانان. خولی ّ، شبان نیک تیمارکننده مال. صلصل، شبان ماهر و حاذق. صیصه، شبان نیکوسیاست. قوّاط، شبان رمۀ گوسپند. معزال، شبان تنها. مقصمل، شبان درشت عصا. هبهبی ّ، شبان گوسپندان. هسهاس، شبان که گوسپندان را همه شب چراند و پاس دارد. هطف، دوشیدن شبان. (منتهی الارب).
- شبان وادی ایمن، کنایه از حضرت موسی (ع) هست که ده سال شبانی حضرت شعیب کرد و شعیب دختر خود را نامزد وی کرد. (از غیاث اللغات) (از برهان) :
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال بجان خدمت شعیب کند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بِثْ ثا)
پدر یوسف مصری محدث است. (ناظم الاطباء). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام رودی است در بصره ک-ه از رود ابله منشعب میگردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
منسوب به شبل با الف و نون نسبت
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام قلعه است درمدینه در دیار اسیدبن معاویه. (از معجم البلدان)
نام کوهی است در بحرین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، شباع و شباعا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
مس زرد. (از اقرب الموارد) ، نباتی است خوشبوی خاردار که شکوفۀ لطیف و سرخ رنگ دارد و دانه ای مانند شهدانه. شبهانه یکی آن است. (منتهی الارب). به معنی گیاه خاردار شبه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مس زرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد دراز. (از متن اللغه). دراز و طویل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
سلطان. (منتهی الارب). پادشاه. سلطان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبحان
تصویر شبحان
بلند بالا مرد
فرهنگ لغت هوشیار
چوپان را گویند که چرادهنده و محافظت کننده گوسفند باشد، گله بان، رمه یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبعان
تصویر شبعان
ضد گرسنه، سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبهان
تصویر شبهان
پرنگ برنج پارسی تازی گشته شبه سیاه تلواز گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبان
تصویر شبان
((شَ))
چوپان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبان
تصویر شبان
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره
چوپان، راعی، رمه بان، گله بان
فرهنگ واژه مترادف متضاد