جدول جو
جدول جو

معنی شبث - جستجوی لغت در جدول جو

شبث
(شَ بَ)
عنکبوت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تننده و عنکبوت. (ناظم الاطباء). هزارپای. (ناظم الاطباء). ج، شبثان و اءشباث. جانوری است خرد و بسیارپا از جانوران زنده بر روی زمین. (از اقرب الموارد). دیوپای. وندر (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
شبث
(شَ بِ)
مرد که خوی وی تشبث باشد. (از اقرب الموارد). مرد چسبان طبیعت. هر چیز چسبنده. (ناظم الاطباء). مرد چسبان طبیعت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شبث
(شِ بِ)
نام یکی از بقولات است و این کلمه معرب است. فارسی آن شوذ است و از مردم بحرین شنیدم که آن را سبت خوانند و سبط نیز آمده است. (از المعرب جوالیقی ص 209). رجوع به شوید شود
لغت نامه دهخدا
شبث
عنکبوت
تصویری از شبث
تصویر شبث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیث
تصویر شیث
(پسرانه)
نام سومین پسر آدم و حوا که به عقیده مسلمانان مقام نبوت داشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبت
تصویر شبت
شوید، گیاهی یک ساله با برگ های ریز معطر که به صورت خام و پخته خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشبث
تصویر تشبث
دست انداختن به چیزی برای وسیله قرار دادن آن، دستاویز کردن، چنگ زدن، درآویختن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعث
تصویر شعث
پراکندگی کار و خلل در آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبه
تصویر شبه
سنگی سیاه و درخشان، کهربای سیاه، برای مثال شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر (فردوسی - ۳/۳۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبت
تصویر شبت
دالان کوچک، دالان، دهلیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبل
تصویر شبل
بچۀ شیر که بتواند شکار کند، شیربچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبق
تصویر شبق
آرزومند شدن به جماع، آزمندی به مقاربت، شدت شهوت
فرهنگ فارسی عمید
(شُ بَ ثَ)
مردی که همواره ملازم حریف خود باشد و از وی مفارقت نکند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چنگ درزدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات). درآویختن به چیزی و چنگ درزدن. (منتهی الارب) ((ناظم الاطباء) (از آنندراج). دست درزدن به چیزی و تمسک شدید. (از متن اللغه). دست درزدن به چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : بکتوزون روی بدو آورد تا خطه از تشبث او بیرون کند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتابخانه سازمان ص 162) روی به نیشابور نهاد تا منصب قدیم خویش نگاهداردو تشبثی که به نا استحقاق به شغل او حادث گشته است زائل گرداند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبم
تصویر شبم
سردشدن، سرما سرمازده، گرسنگی، زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبث
تصویر صبث
درز دوزی پارسی تازی گشته سبد سبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعث
تصویر شعث
پراکنده در هم ژولیده، پراکندگی در کار، ژولیده موی شدن ژولیده موی
فرهنگ لغت هوشیار
سیری پری، ستبری ساغ پای، به ست ون آمدن ستوهیدن سیر رودرروی گرسنه سیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبق
تصویر شبق
آزمندی به مقاربت
فرهنگ لغت هوشیار
درهمی توهم رفتن، فروبردن اندرکردن دام، دندانه های شانه پارسی تازی گشته چیک چوبک (چیق) در آمیختن به یکدیگر در آوردن چیزی را. دوک، چیزیست از چوب تنک یا چرم که بر گلوی دوک مضبوط سازند بادریسه دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبل
تصویر شبل
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبن
تصویر شبن
نزدیک گردیدن، پرگوشتی درکودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبه
تصویر شبه
مثل و مانند، جمع مشابه، شبهات - جمع شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شب. یا ستارگان شبی کواکب لیلی مقابل روزی، هنگام شب، پیراهن و جامه ای که شب پوشند. منسوب به شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباث
تصویر شباث
چنگک، چنگال باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبح
تصویر شبح
تن، کالبد، سیاهی که از دور بنظر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبر
تصویر شبر
عطیه و نیکویی مهر، کابین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبث
تصویر خبث
آمیزش حرام، لواط پلیدی، نجاست پلیدی، نجاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابث
تصویر ابث
خرامنده، بنشاط، شادان
فرهنگ لغت هوشیار
بلک آگست نشل چنگ در زدن بچیزی در آویختن به، وسیله قرار دادن کسی را یا چیزی را دست آویزساختن، آویختگی چنگ زنی، جمع تشبثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبثه
تصویر شبثه
یارجداناشدنی جسبیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبت
تصویر شبت
دالان و دهلیز کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبث
تصویر تشبث
((تَ شَ بُّ))
چنگ زدن به چیزی، چیزی را دست آویز قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبث
تصویر عبث
بیهوده، گزاف
فرهنگ واژه فارسی سره
آویختگی، آویزش، تمسک، توسل، چنگ زنی، دستاویزسازی، درآویختن، چنگ زدن، متشبث شدن، دستاویزقرار دادن، متمسک شدن، متوسل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد