جدول جو
جدول جو

معنی شبانروزی - جستجوی لغت در جدول جو

شبانروزی
(شَ)
شبانه روزی. دائم. همیشگی. و رجوع به شبانروز شود:
ابر نوروزی و باران شبانروزی
نه عجب باشد اگر سبزه دمد ز آهن.
فرخی.
وزبند شبانروزی بیرون نکندشان
تا خون برود از تنشان پاک به یک بار.
منوچهری.
یمین تو به سخاوت چو ابر نوروز است
چنانکه باشد باران او شبانروزی.
سوزنی.
بخسبد شبانروزی از بیخودی
که خواب است بنیاد نابخردی.
نظامی.
ندانم نوحۀ قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
شبانروزی
منسوب به شبانروز: ندانم نوحه قمری بطرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی (حافظ 317)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبان روز
تصویر شبان روز
شبانه روز، تمام ۲۴ ساعت، شب وروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباروز
تصویر شباروز
شبانه روز، تمام ۲۴ ساعت، شب وروز
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
شباروز. روزان و شبان. الاّیام بلیالیها. (التفهیم مقدمه ص قسط). شب و روز. مدت 24 ساعت. شبانه روز. (فرهنگ فارسی معین) :
شبانروز مادر ز می خفته بود
ز می خفته و دل ز هش رفته بود.
فردوسی.
بدی ده شبانروز بر پشت زین
کشیده به بدخواه بر تیغ کین.
فردوسی.
مسلمانان که آغاز شبانروز از فروشدن آفتاب همی گیرند. (التفهیم ص 69 چ همائی).
به یک شبانروز از پای قلعۀ سربل
برود راهت شد تازیان به یک هنجار.
فرخی.
به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر
سیصدوشصت شبانروز همی تاخت براه.
فرخی.
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک به یکبار.
منوچهری.
هفت شبانروز بود به درد فرزند محمد مشغول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 489).
یک شبانروز اندر آن خانه
گاه چامه سرود گه چانه.
(از لغت فرس اسدی).
بر لفظ زمانه هر شبانروزی
بسیار شنیده مر کلامش را.
ناصرخسرو.
بر در تسعین کنند جنگ شبانروز
در گه عشرین زجنگ هر دو معافست.
خاقانی.
در سفرش مونس و یار آمده
چند شبانروز بکار آمده.
نظامی.
شبانروزی به ترک خواب گفتند
به مرواریدها یاقوت سفتند.
نظامی.
شبانروزی دگر خفتند مدهوش
بنفشه در بر و نسرین در آغوش.
نظامی.
بودند بر او چو دایه دلسوز
تا رفت بر این یکی شبانروز.
نظامی.
اسبی دارم که نعره واری
طی می نکند به یک شبانروز.
نزاری.
روز خوابش گریبان گرفت و در آب انداخت بعد شبانروزی دگر بر کنار افتاد. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبانه روزی. شبانروزی. بمجاز، همیشه. دائماً. پیوسته: رنود و اوباش بسیار بر خود جمعکرد بقصد خلیفه و شباروزی ملازم می بودند. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(شَ اَ)
عمل شب افروز. افروزندگی شب. افروختن شب را:
تو دهی صبح را شب افروزی
روز را مرغ و مرغ را روزی.
نظامی.
، افروختن در شب:
بیک خنده گرت باید چو مهتاب
شب افروزی کنم چون کرم شب تاب.
نظامی.
و رجوع به شب افروز شود
لغت نامه دهخدا
(شَنَ / نِ)
منسوب به شبانه روز. شبانروزی.
- شاگرد شبانه روزی، شاگردی که درتمام ایام هفته مقیم مدرسه ای (که اختصاص بدین امر دارد یعنی دائمی است) باشد.
- مدرسه شبانه روزی، مدرسه و آموزشگاهی که روزان و شبان دائر باشد و شاگردان ترک آن نگویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبانروز
تصویر شبانروز
شب و روز مدت بیست و چهار ساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباروز
تصویر شباروز
شب و روز (الیوم بلیلته)، همیشه پیوسته علی الدوام
فرهنگ لغت هوشیار
دارای فعالیت بی وقفه در تمام شب و روز. (? (شباهت (ش ه) شبیه بودن، مانند بودن
فرهنگ فارسی معین
شبانه روز
فرهنگ گویش مازندرانی