جدول جو
جدول جو

معنی شبانجو - جستجوی لغت در جدول جو

شبانجو
نوعی برنج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
(دخترانه)
شاه بانو ملکه، همسر شاه
فرهنگ نامهای ایرانی
کسی که از طرف دولت یا رئیس یک اداره مامور تحقیق و رسیدگی به امری یا کاری می شود
فرهنگ فارسی عمید
از سازهای زهی شبیه گیتار با پنج تا نه سیم و جعبۀ طنینی به شکل طبل
فرهنگ فارسی عمید
جای خواب که آن را از پارچۀ کلفت یا تیماج می دوزند و از دو طرف آن ریسمان می گذرانند و دو سر ریسمان را به دیوار یا جای دیگر می بندند، ننی، نانو، ننو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبانه
تصویر شبانه
مربوط به شب، در هنگام شب، هر چیز شب مانده، شبینه
شبان، چوپان، برای مثال گفت با خود کز این شبانۀ پیر / شاهی آموختم زهی تدبیر (نظامی۴ - ۷۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
بانوی شاه، ملکه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن. در 32هزارگزی راه عمومی مالرو. کوهستانی است و دارای 400 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و راه مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. آب آن از زرینه رود و سکنۀ آن 413 تن و محصول آنجا غلات و حبوب و پنبه و چغندرقند و توتون و کشمش و بادام و کرچک و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 224 تن و آب آن از رودخانه و چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، پنبه، کشمش و بادام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شباروز. روزان و شبان. الاّیام بلیالیها. (التفهیم مقدمه ص قسط). شب و روز. مدت 24 ساعت. شبانه روز. (فرهنگ فارسی معین) :
شبانروز مادر ز می خفته بود
ز می خفته و دل ز هش رفته بود.
فردوسی.
بدی ده شبانروز بر پشت زین
کشیده به بدخواه بر تیغ کین.
فردوسی.
مسلمانان که آغاز شبانروز از فروشدن آفتاب همی گیرند. (التفهیم ص 69 چ همائی).
به یک شبانروز از پای قلعۀ سربل
برود راهت شد تازیان به یک هنجار.
فرخی.
به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر
سیصدوشصت شبانروز همی تاخت براه.
فرخی.
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک به یکبار.
منوچهری.
هفت شبانروز بود به درد فرزند محمد مشغول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 489).
یک شبانروز اندر آن خانه
گاه چامه سرود گه چانه.
(از لغت فرس اسدی).
بر لفظ زمانه هر شبانروزی
بسیار شنیده مر کلامش را.
ناصرخسرو.
بر در تسعین کنند جنگ شبانروز
در گه عشرین زجنگ هر دو معافست.
خاقانی.
در سفرش مونس و یار آمده
چند شبانروز بکار آمده.
نظامی.
شبانروزی به ترک خواب گفتند
به مرواریدها یاقوت سفتند.
نظامی.
شبانروزی دگر خفتند مدهوش
بنفشه در بر و نسرین در آغوش.
نظامی.
بودند بر او چو دایه دلسوز
تا رفت بر این یکی شبانروز.
نظامی.
اسبی دارم که نعره واری
طی می نکند به یک شبانروز.
نزاری.
روز خوابش گریبان گرفت و در آب انداخت بعد شبانروزی دگر بر کنار افتاد. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
شب پره را گویند و آن را مرغ عیسی خوانند. (برهان قاطع). مرغ شب پره که در شب پیدا شود. (فرهنگ رشیدی). مرغ عیسی. (آنندراج). شب پره. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
سید مؤمن، فرزند سید حسن مؤمن شافعی مدنی که به قریۀ شبلنجی از دیهات مصر نسبت دارد. از دانشمندان به نام عامۀ اوایل قرن چهاردهم هجری است که در حدود سال 1252 هجری قمری به دنیا آمد و کتاب ’نورالابصار مناقب آل بیت النبی المختار’ از اوست. وی تا سال 1322 هجری قمری حیات داشته است. (معجم المؤلفین ج 4 ص 288 و ج 13 ص 53) (ریحانهالادب ج 2 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
مخفف شاهبانج. شاهبانگ. رجوع به شاهبانج و شاهبانگ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شاه بانو. بانوی شاه. ملکه
لغت نامه دهخدا
(شَ گَهْ)
مرکب از شب + ’گه’ مخفف گاه پسوند زمان و مکان. شبانگاه:
شبانگه رسیدند دل ناامید
بدان دژ که خواندندی او را سپید.
فردوسی.
شبانگه چو بنشست بر تخت ماه
سوی آسیا شد به نزدیک شاه.
فردوسی.
شبانگه به درگاه بردش کشان
بر روزبانان مردم کشان.
فردوسی.
از گه مشرق چو طاووسی برآید بامداد
درگه مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند.
ناصرخسرو.
شبانگه آفتاب آوردی از رخ
مرا عهد سلیمان تازه کردی.
خاقانی.
چند آوری چو شمس فلک هر شبانگهی
سر بر زمین خدمت یاران بی وفا.
خاقانی.
دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم
باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی.
خاقانی.
شبانگه به بوی خوش انگیختن
سحرگه به شربت برآمیختن.
نظامی.
جهاندار با فتح دمساز گشت
شبانگه به آرامگه بازگشت.
نظامی.
سحرگه پنج نوبت کوفت بر خاک
شبانگه چاربالش زد بر افلاک.
نظامی.
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید.
سعدی.
یکی را پسر گم شداز راحله
شبانگه بگردید در قافله.
سعدی.
روزی تا بشب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته. (گلستان سعدی). و رجوع به شبانگاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب شابانک. (برهان). مأخوذ از شابانک فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). رجوع به شابانک و شاهبانک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بانجو
تصویر بانجو
فرانسوی نه تار از سازها
فرهنگ لغت هوشیار
شهربانو ملکه. توضیح طبق فرمان محمد رضا شاه پهلوی (1340 ه. ش) ملکه ایران بلقب فوق خوانده شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبانروز
تصویر شبانروز
شب و روز مدت بیست و چهار ساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانژو
تصویر بانژو
فرانسوی نه تار از سازها
فرهنگ لغت هوشیار
مفتش، کسی که ماموریت پیدا میکند از کسی در مورد امری یا اتهامی تحقیق و وارسی کند، بازجوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبانه
تصویر شبانه
هنگام شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابانج
تصویر شابانج
پارسی تازی گشته شابانگ تس سگ (گویش شیرازی) از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
((شَ))
ملکه، همسر شاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازجو
تصویر بازجو
مأمور تحقیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبانه
تصویر شبانه
((شَ نِ یا نَ))
مربوط یا متعلق به شب، در طول یک شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
ملکه
فرهنگ واژه فارسی سره
بیگم، شهربانو، ملکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازجو
تصویر بازجو
Inquisitor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شبانه
تصویر شبانه
Nightly, Nocturnal, Nocturnally
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شهربانو نام زن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بازجو
تصویر بازجو
инквизитор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شبانه
تصویر شبانه
ночами , ночной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازجو
تصویر بازجو
Inquisitor
دیکشنری فارسی به آلمانی