جدول جو
جدول جو

معنی شباشاب - جستجوی لغت در جدول جو

شباشاب
(شَ)
آواز تیر پی درپی. (یادداشت مؤلف). شپاشاپ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاداب
تصویر شاداب
(دخترانه)
با طراوت، تازه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باشار
تصویر باشار
(پسرانه)
مقاومت، مقابله، چاره، علاج، درمان (نگارش کردی: باشار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داشاب
تصویر داشاب
(پسرانه)
هدیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شباشب
تصویر شباشب
هنگام شب، در وقت شب، شبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشام
تصویر باشام
هر نوع پرده، خواه پردۀ خانه یا پردۀ ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
پرطراوت، خرم، برای مثال دائم گل این بستان شاداب نمی ماند / دریاب ضعیفان را در وقت توانایی (حافظ - ۹۸۴)، کنایه از آباد، بارونق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب تاب
تصویر شب تاب
ویژگی آنچه در شب می درخشد، هر چیزی که هنگام شب درخشندگی و تابش داشته باشد
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، کاونه، چراغینه، کمیچه، چراغک، آتشیزه، شب چراغک، آتشک، شب فروز، ولدالزّنا، کرم شب افروز، شب افروز، یراعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شپاشاپ
تصویر شپاشاپ
صدای برخورد پیاپی چیزی به چیز دیگر، مخصوصاً برخورد تیر با جایی، برای مثال برآمد ز ناورد برنا و پیر / شپاشاپ پیکان فشافاش تیر (هاتفی- مجمع الفرس - شپاشاپ)
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
جمع واژۀ حباشه
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هباشه. آنچه به دست آید از مال و گرد کرده شود. (اقرب الموارد) (تاج العروس). آنچه فراهم آورند از مال و اندوزند. مال اندوخته. ذخیره. رؤبه گوید:
لولا هباشات من التهبیش
لصبیه کافرخ العشوش.
(ازتاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تابنده در شب. شبتاب. آنچه در شب میدرخشد، ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان قاطع). ماه و قمر. (ناظم الاطباء) ، چراغ. (آنندراج). قندیل، شمع. (ناظم الاطباء) ، گوهر آبدار. (آنندراج). گوهر. (ناظم الاطباء) (برهان).
- گوهر شب تاب، گوهر درخشان.
، مگس آتشی. (ناظم الاطباء) ، گربۀ سیاهی که چشمهای وی در مدت شب به شدت میدرخشد. (ناظم الاطباء) ، جانوری است کوچک و پرنده ای شبیه به پروانه که دنبالۀ آن جانور در شب مانند اخگر می درخشد. گویند این روشنایی از فضلۀ اوست و او را به عربی ولدالزنا میگویند. چون ستارۀ سهیل طلوع کند آن جانور میمیرد. (برهان). کرم شب افروز. (آنندراج). پرنده ای کوچک شبیه به پروانه که دنبالۀ آن در شب مانند اخگر میدرخشد. (ناظم الاطباء). نام کرمی است که در حصۀ مؤخر آن روشنی است که در تاریکی میدرخشد و بعضی اقسامش پردار است. اسدی در کتاب لغت فرس برای شاهد شب تاب این دو شعر رودکی را آورده است:
شب زمستان بود و کپی سرد یافت
کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت
کپیان آتش همی پنداشتند
پشتۀ آتش بدو برداشتند.
دو شعر مذکور از کتاب کلیله و دمنۀ منظومۀ رودکی است که گم شده است و در باب بی فایده بودن نصیحت به نااهلان در قصۀ میمون ها است که در شب سرما شب تاب را آتش تصور کرده آن را بر هیزمها گذاشته میدمیدند. مرغی آنهارا ملامت کرد که چرا برای دفع سرما خانه نساختند... الخ. در اصل سنسکریت کلیله این کلمه ’خدیوت’ و به معنی شب تاب است، و در نقل کتاب به پهلوی درست ترجمه شده بوده است، ابن مقفع در ترجمه عربی کتاب از پهلوی برای آن لفظ یراعه آورده، لیکن چون یراعه علاوه بر معنی شب تاب معنی نی هم دارد از این جهت ابوالمعالی نصراﷲ منشی اشتباهاً در کتاب کلیله و دمنه ترجمه فارسی کلمه را پارۀ نی آورده و ملاحسین کاشفی هم در انوار سهیلی از او تقلید کرده است. در حالتی که پارۀ نی در شب این قدر روشنی نمی دهد که اشتباه به آتش شود. (از فرهنگ نظام). شب چراغ. شب چراغک. چراغله. کرم شب تاب. کرم شب افروز
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبستان. آنجا که شب آرام گیرند. (فرهنگ فارسی معین) ، زیرزمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین). زیرزمین. در تداول مردم خوزستان، سرداب عمیق
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 113 تن. آب از رودخانه. محصول آن غلات و توتون. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آواز و صدای پیکان تیر باشد که پی درپی درجایی بخورد. (برهان) (ناظم الاطباء). شپشاپ. شپ شپ. (حاشیۀ برهان چ معین). آواز تیرهای پی هم انداخته. (فرهنگ نظام). آواز صدای پیکان تیر که پی درپی افکنندو آن را شپشاپ نیز گویند. (انجمن آرا) :
بر آمد ز ناورد برنا و پیر
شپاشاپ پیکان فشافاش تیر.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
رئیس. سرکرده. (یادداشت مؤلف) (فهرست لغات سمط العلی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شتاب کننده. عجول. باعجله:
کسی را که مغزش بود باشتاب
فراوان سخن باشد و دیریاب.
فردوسی.
گر او جنک سازد نسازیم جنگ
که او باشتابست و ما با درنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
شبانه. در شب. (فرهنگ فارسی معین). تا روز نشده. در همان شب. (یادداشت مؤلف) : از آنجا لشکر را به دو قسمت نموده شباشب بسمت قلعه فرستاد. (یادداشت مؤلف) ، همه شب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شباشب
تصویر شباشب
هنگام شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپاشاپ
تصویر شپاشاپ
آواز و صدای پیکان تیر که پیاپی به جایی خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب تاب
تصویر شب تاب
آنچه در شب میدرخشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبا شب
تصویر شبا شب
همه شب، شبانه در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشام
تصویر باشام
پرده در، پرده ساز سیم ساز
فرهنگ لغت هوشیار
جوانی مقال شیب پیری، پرده ایست از موسیقی. آن جا که شب آرام گیرند، زیر زمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
شادمان، مسرور، خرم، خوشحالی کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
تازه، با طراوت، مسرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب تاب
تصویر شب تاب
آن چه که در شب بدرخشد، شب چراغ، ماه، قمر، کرم شب تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبادان
تصویر شبادان
((شَ))
آن جا که شب آرام گیرند، زیرزمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شباشب
تصویر شباشب
((شَ شَ))
همه شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باشام
تصویر باشام
مقنعه، روسری، واشام، واشامه، باشامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
سلامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
Cheery, Exuberant, Perky
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
веселый , эксуберантный , жизнерадостный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
heiter, üppig, munter
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
життєрадісний , ексуберантний , життєрадісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی