- شاید
- احیانا
معنی شاید - جستجوی لغت در جدول جو
- شاید
- ممکن، محتملاً، احتمالاً، گویا، ظاهراً
- شاید
- ممکن است، احتمال دارد، باشد که،
برای مثال غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل / شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد . در اصل فعل سوم شخص مفرد مضارع از مصدر شایستن است(حافظ - ۳۳۰)
- شاید ((یَ))
- محتمل است، ممکن است، احتمالاً، محتملاً
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ضرورت است، بایسته است، شاید، ضرور ولازم می شود
فزون
جانباخته
سخت، سهمگین
گواه
امکان
پیغام آور رسول، جاسوس، آنکه او را برای پیدا کردن آب و علف فرستند، جوینده و خواهنده، دست آس
فراوان، بسیار نمو کننده، افزون شونده
چرکی که از آهن بیرون آرند ریم آهن. مهتر سرور جمع ساده سیائد
نیرومند شدن، قوی گشتن توانا گشتن
مشتاق، راغب، خاطر خواه
ظاهر و فاش و آشکارا، منتشر و معروف
مشاهده کننده، حاضر، نگاه کننده
گریزان گریزپای، سرگردان، آواره بی خانمان، سرکش نافرمان سرکش، جمع شرد
میمون، خوشحالی، خوشنودی، خوشدلی، شادمانی
سخت، قوی، تند
سختیهای روزگار
آواره بی خانمان پس مانده بازمانده رانده
شنیدن: گفت و شنید
گیاهی است از تیره چتریان که یک ساله است و ار تفاعش بین 30 سانتیمتر تا یک متر متغیر است. این گیاه در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپای جنوبی و افریقا به طور خود رو می روید و غالبا کشت نیز میشود ریشه اش راست و مخروطی مایل به سفید و ساقه اش استوانه یی بی کرک و دارای خطوط طولی است. و در محل گره ها کمی فرو رفتگی دارد. برگهایش متناوب و دارای بریدگی های بسیار و بی کرک و گلهایش کوچک و زرد رنگند. است. میوه شوید کمی مسطح و دو فندقه ای است. میوه شوید دارای اثر محرک است. به علاوه باد شکن و مقوی معده و در ازدیاد شیر موثر است. از این میوه اسانسی استخراج میکنند شبت شود شبث سذاب البر رازیانج کاذب دره رزنه کاذب و الان کوچک
مکار و حیله باز، فریب دهنده، حیله گر
کشته در راه خدا، بشهادت رسیده
شکار کننده شکاری
حیله گر، مکار، ریاکار، مزور
شادمانی، خوشحالی، خوش دلی، جشن
آنکه قبل از کاروان یا گروهی برای یافتن جا می رود تا کاروان در آنجا منزل کند، فرستاده شده از طرف کسی
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خبرکش، آیشنه، ایشه، متجسّس، زبان گیر، هرکاره، منهی، رافع
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خبرکش، آیشنه، ایشه، متجسّس، زبان گیر، هرکاره، منهی، رافع
کشته شده در راه خدا، از نام های خداوند
بازگشت کننده، بازگردنده، آنچه به کسی بازمی گردد
عاید شدن: به دست آمدن
عاید کردن: حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
عاید شدن: به دست آمدن
عاید کردن: حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن