جدول جو
جدول جو

معنی شاکرربه - جستجوی لغت در جدول جو

شاکرربه
(کِ رَبِه)
گیاهی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ / کِ ری یَ)
مزد و اجر شاکری، ج شاکری بود. (اقرب الموارد). و رجوع به شاکری شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بِهْ)
به شیرین. آبی مطبوع. (فرهنگ فارسی معین). قسمی از به که بغایت شیرین باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
گروهی که بر کنارۀ جوی سکونت دارند و منسوب به آنندکه آب از وی خورند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث شارب. آشامنده. ج، شاربات و شوارب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
شهری است در بصره. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
کیسه و خریطه وجوال. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ کرابه. (منتهی الارب). جمع واژۀ کرابه. گویی با حذف الف بدین صورت جمع بسته شده است زیرا جمع فعاله افعله نمی آید. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ کرابه و کرابه. (ناظم الاطباء). رجوع به کرابه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بُرَ / رِ)
شکربرگ. شکربورک. شکربوزه. شکربوره. (از آنندراج). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ ری یَ)
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری سوسنگرد و 4 هزارگزی شمال راه عمومی اهواز به سوسنگرد و در ساحل شمالی رود کرخه. دشت و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رود خانه کرخه بوسیلۀ سه موتور آبکش تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و صیفی است، شغل اهالی زراعت وگله داری میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ ری یَ)
شاکری. قبیله ای است منسوب به ابن شاکر. (از تاج العروس). شاکریه. منسوب است به شاکر که بطنی است از همدان. (از نساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کسی که اسبهای چند برای کارهای عمومی و کرایه دادن نگاه دارد. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس) (شعوری ج 2 ص 134) ، خدمت بقاضی و مفتی. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس) (شعوری ج 2 ص 134). اما این لغت در مأخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
گرد و خاشاک که از رفتن صحن و جا پیدا می آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). دم جاروب. مطلق فضول از خاک و خاشاک و غیره. آشغال. خمامه. (منتهی الارب). سباطه. (منتهی الارب) (دهار). سفاره. کناسه. قمامه. حواقه. کباء. (منتهی الارب) :
تا کند خاکروبۀ تو عبیر
جیب گردیده دامن نسرین.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاکروبه
تصویر خاکروبه
فضول از خاک و خاشاک و غیره، آشغال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر به
تصویر شکر به
به شیرین آبی مطبوع
فرهنگ لغت هوشیار
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکروبه
تصویر خاکروبه
((بِ))
خاشاک و آشغال که به سبب روفتن جایی گرد آید
فرهنگ فارسی معین
آشغال، خاشاک، خاکدان، رشت، زباله، مزبله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی به شیرین و خوش طعم به مرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی