جدول جو
جدول جو

معنی شاپورگان - جستجوی لغت در جدول جو

شاپورگان
فولاد، فلزی بسیار سخت و شکننده مرکب از آهن و قریب ۲% کربن، در ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ درجه حرارت ذوب می شود، برای ساختن فنر، کارد، شمشیر و چیزهای دیگر به کار می رود، پولاد، شابرن، شابرقان
تصویری از شاپورگان
تصویر شاپورگان
فرهنگ فارسی عمید
شاپورگان
پولاد طبیعی و معرب آن شابورقان است، (از مفردات قانون ابوعلی سینا)، ذکر، اسطام، و رجوع به شابورقان و شابرقان شود
لغت نامه دهخدا
شاپورگان
نام کتاب مانی نقاش است که بعهد شاپور پسر اردشیر ظهور و دعوی پیغمبری و آوردن آیین تازه کرد، (انجمن آرا) (آنندراج)، نام یکی از کتابهای مانی نقاش بوده که بنام شاپور پادشاه ساسانی نوشته بود، (فرهنگ نظام)، شاپور (اول) نسبت به مانویان اظهار مساعدت و خیرخواهی کرده است و بهمین مناسبت مانی یکی از کتب عمده خود را بنام او کرده و شاپورگان خوانده است، (ایران در زمان ساسانیان ص 220)، کتاب شاپورگان بلغت جنوب غربی ایران یعنی پهلوی ساسانی نگاشته شده، (ایران در زمان ساسانیان ص 215) (فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1)، و حاکی از مطالب متعلقه بمبداء و معاد بود، بعضی قسمتهای شاپورگان در ضمن قطعات مکشوفۀ تورفان به دست آمده است، (ایران در زمان ساسانیان ص 223)
لغت نامه دهخدا
شاپورگان
فولاد معدنی پولاد کانی
تصویری از شاپورگان
تصویر شاپورگان
فرهنگ لغت هوشیار
شاپورگان
آهن خشک، خشک، پولاد، شابرقان، شابرن، شابورگان، فولاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاوران
تصویر شاوران
(پسرانه)
نام پدر زنگه پهلوان ایرانی در دوره کیکاووس پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
(وَ)
شابوران. شابورن. شابورگان. شاپورگان. شابورق. شابورقان. شاپوراک. شابرقان. آهن سخت. فولاد نر. فولاد ذکر. حدیدالصلب، چه فولاد دو نوع است کانی، که آن را شاوران گویند و عملی که از نرم آهن با بعضی ادویۀ حریفه (؟) سازند. (از یادداشت مؤلف بنقل از الجماهر فی معرفه الجواهر تألیف بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام پدر زنگه است از پهلوانان داستانی ایران باستان (هر چند که ممکن است ’ان’ کلمه علامت نسبت بنوت باشد). رجوع به زنگۀ شاروان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام شهری و ولایتی است از شروان. (برهان قاطع). نام شهری بوده است نزدیک به گنجه و در هند او را شابران نیزگفته اند. گویند چاه بیژن در آن حدود بوده. (آنندراج از انجمن آرا). شابران. (شرفنامۀ منیری). شاوران وشابران شهری است نزدیک گنجه و دربند. (فرهنگ رشیدی) : شاوران، قصبۀ شیروان است، جایی است بدریا نزدیک وبا نعمت بسیار و سنگ محک بهمه جهان از آنجا برند. (حدود العالم چ ستوده ص 164). رجوع به شابران شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صورتی از شبرقان و شبورقان و شبورغان است. رجوع به شبرقان در لغتنامه و شپورغان در تاریخ مبارک غازانی صفحات 26، 46، 47، 48، 52، 54، 73 و 350 شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی از دهستان بیرم بخش گلوبندی شهرستان لار. دارای 29 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
گلوانگور، ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع در 54000گزی خاور سعیدآباد و 2000گزی شمال راه فرعی بافت به سیرجان. دارای 10 تن سکنه است و سکنۀ آن از طایفۀ بچاقچی هستند. مزارع میان دوآب، مکی، ده عیش و ده حسن جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است واقع در دوفرسنگی میانۀ مغرب و جنوب نیم ده در فارس، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است در دوفرسنگی میانه جنوب و مغرب شیراز، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَهْ)
شه بورگان. پسر کرایست شان. بنا به گفتۀ مؤلف تاریخ سیستان (چ ملک الشعراء بهار) وی از شاهان کیان است که شهر سیستان در زمان او مجدداً آباد گردیددر چهارصد و چهل سال شمسی. (از تاریخ سیستان ص 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اسم حدید ذکر است که فولاد باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن). فولاد معدنی. (ناظم الاطباء). رجوع به شابرقان شود
لغت نامه دهخدا
رود شاپورکام از رودهای بخارا و نواحی آن، نرشخی درباره آن نویسد: ’رود شاپورکام و عامۀ بخارا شافر کام خوانند و آورده اند که یکی از فرزندان کسری از آل ساسان از پدر خویش خشم گرفت و بدین ولایت آمد (و) نام (او) شاپور بود ... چون ببخارا رسید بخاراخدات او را نیکو داشت و این شاپور شکار دوست بود، یک روز بشکار رفت و بدان جانب افتاد و در آن تاریخ آنجا هیچ (دیهه) نبود و آبادانی نبود، مرغزاری بود و جایگاه شکار، او را خوش آمد، جایگاه ازبخاراخدات به مقاطعه بگرفت تا آن جایگاه آبادان کند، بخاراخدات آن موضع را به او داد، این شاپور رود عظیم بر کند و بنام خود کرد یعنی شاپورکام و بر آن رودروستاها نهاد و کاخ بنا کرد، (تاریخ بخارا ص 38)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام شهری که بنای آن به شاپور اول منسوب است:
یکی شارسان نام شاپور گرد
که گویند باداد شاپور کرد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2006)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ چاخوره. رجوع به چاخوره شود: و چاخورگان را فرمان شد تا بیک شب حوالی خندق را چون غربال سوراخ کردند و از آب گذشتند بر روی آن خاک ریز... پنج نفر مرد مردانه مسلح بیرون آمده بر چاخورگان تاختند چاخورگان چون واقف شدند از میانۀ نقب بیرون آمده از زیر روی به بالا کردند (ظفرنامۀ شامی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فولاد معدنی است. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شابرقان شود. اسم فولاد است که حدید ذکر باشد. (فهرست مخزن الادویه). و معرب آن شابورقان است. (برهان قاطع). رجوع به شابرقان شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز در هفده هزارگزی جنوب باختر شیراز، محلی جلگه و دارای آب و هوای معتدل ولی مالاریایی است، سکنۀ آن 175 تن، مذهب اهالی تشیع و زبانشان فارسی است، آب آن از قنات تأمین می شود و محصول آن: غلات، برنج، انواع صیفی و شغل مردم آن زراعت است، راه فرعی به آن منتهی می شود، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شابورقان
تصویر شابورقان
پارسی تازی گشته شاپورگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابورگان
تصویر شابورگان
فولاد معدنی پولاد کانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابورقان
تصویر شابورقان
آهن سخت و خشک، شابرقان
فرهنگ فارسی معین