جدول جو
جدول جو

معنی شأج - جستجوی لغت در جدول جو

شأج
(تَ)
محزون گردانیدن و فعل آن شأج است که این کلمه مقلوب شجاءهباشد. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شجاءه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَءْفْ)
اهل و دارایی، شأفه الرجل، هی اهله و ماله. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شأفه در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(وَءْجْ)
سخت گرسنگی. (منتهی الارب). جوع شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهَْ هَُ)
برآغالانیدن میان قومی و برانگیختن بعضی را بر بعضی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ)
ذئجه ذاجاً، جرّعه شدیداً، سخت بدم درکشید آب و مانند آن را. و اندک اندک آشامیدن آب را. (از اضداد است) ، ذأج عصفور، ذبح آن، ذأج سقا، دریدن مشک، دمیدن در مشک، پاره کردن مشک، ذأج ورد، سرخ شدن گل
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نصف قفیز بغدادی است. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نالیدن از بیماری و درد یا نگرانی. (از ذیل اقرب الموارد) ، سخت گردیدن جای. (از ذیل اقرب الموارد) (از متن اللغه). و رجوع به شئس شود
لغت نامه دهخدا
(شَءْسْ)
ابن عبده بن ناسره بن قیس. برادر علقمه بن عبده و شاعر بود. (از تاج العروس)
ابن نهار بن اسود عبدی. ازشاعران عرب و ملقب به ممزق بود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَءْسْ)
نام راهی است میان خیبر وشهر مدینۀ منوره. (از تاج العروس) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دشمن شدن. (مصادر زوزنی ص 390). رجوع به شآفه و شأفه در این معنی شود، بجکیدن بن ناخن. (مصادر زوزنی ص 390) ، ریش بر آمدن از کف پای. (مصادر زوزنی ص 390). رجوع به شآفه و شأفه شود
لغت نامه دهخدا
(شَءْفْ)
فساد و تباهی در ریش چنان که به نشود. (منتهی الارب). شأف الجرح، فساده حتی لا یکاد یبراء. (اقرب الموارد). رجوع به شآفه و شأفه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَکْ کُ)
بدفالی آوردن کسی بر قوم خود و با ’علی’ نیز متعدی شود چون، شأم علی قومه و شئم علیهم (مجهول) ، بدفال گردید بر قوم خود و بدفال گردید بر ایشان. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، سربلند راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَءْمْ)
نام کشوری است. (از صحاح اللغه). ملک شام و آن شهری است که در سمت چپ قبله قرار گرفته است. (از اقرب الموارد). رجوع به شام شود
لغت نامه دهخدا
(شَءْنْ)
کار و حال. (منتهی الارب). حال و امر. (از اقرب الموارد). کل یوم هو فی شأن (قرآن 29/55) ، ای فی امر. یعنی یا می آفریند و یا میمیراند و یا روزی میدهد و یا آنکه گناهی را می آمرزد و بلایی را دفع میکند. و یقال: ما شأنک، ای ما امرک او حالک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از صراح اللغه). کار و بار. (برهان). ج، شؤون و شئان و شئین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (صراح اللغه) ، آنچه از امور و احوال با اهمیت و عظمت باشد. یقال ماشأنک، ای ما خطبک. (از اقرب الموارد). ج، شؤون و شئان و شئین. (اقرب الموارد) ، خوی. سرشت. و طبیعت. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و یقال من شأن کذا، ای من طلبه و طبعه و خلقه. (اقرب الموارد). خوی طبیعی. (ناظم الاطباء). ج، شؤون و شئان و شئین، آبراهۀ سر. درز و جای پیوند استخوانهای سر. محل تلاقی قطعات استخوان سر با یکدیگر. (از تاج العروس) (از صراح اللغه) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یقال بلغت الرائحه الی شؤون راسه، ای ملتقی قبائله. (ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان العرب) ، محل پیوند استخوانهای سر و صفائح جمجمه آنجا که دندانه های ریز و کنگره ای چون دندانۀ أره استخوانهای سر را بیکدیگر پیوند دهد. (از تاج العروس) ، رگی است که از آن اشک بچشم فرود آید. (از صراح اللغه) (منتهی الارب). رگ اشک چشم. (از اقرب الموارد). فاضت شؤونه، اشکهایش جاری شد. (از اقرب الموارد). ج، أشؤن و شؤون. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شوره زاری است در کوه که درخت نبع روید در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین دراز و بلنددر کوه که در آن خرما کارند. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، شؤن. (اقرب الموارد) ، حاجت. (از اقرب الموارد). یقال کلفنی شؤونک، ای حوائجک. (از اقرب الموارد) ، ریگ دراز با اندک خاک. (منتهی الارب). ج، شؤون
لغت نامه دهخدا
(تَ نَکْ کُ)
درگذشتن و سبقت نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شأوت القوم شأواً، اذا سبقتهم. (تاج العروس) ، بشگفت آوردن کسی را، خاک از چاه برکشیدن. (منتهی الارب). نزع من البئر شأوا کثیراً، از چاه خاک بسیار درکشید
لغت نامه دهخدا
(شَءْوْ)
سبد و زنبیل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مهار ناقه، پشکل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، لای کشیده شدۀ از چاه. (از اقرب الموارد). خاک چاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خاکی که از چاه بیرون آرند. (دهار) ، غایت هر چیزی ونهایت آن و تک. (منتهی الارب). حد هر چیزی و نهایت آن. (از اقرب الموارد). غایت چیزی و پایان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَکْ کُ)
از پیش بشدن. (المصادر زوزنی ص 269)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت به دم درکشیدن آب را، اندک اندک خوردن. (از لغات اضدادست). (آنندراج) ، ذبح کردن، پاره کردن مشک و دمیدن در وی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَرْ رُ)
بانگ کردن گوسپند
لغت نامه دهخدا
(ثَءْجْ)
چشمه ای از بحرین بفاصله چندمیلی آن، نام قریه ای به بحرین. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بَءْجْ)
مستوی. برابر. (منتهی الارب). عدیل. طریقۀ مساوی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ رَ)
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ، صاح و تضرع. (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن گاو. نؤاج: ناءج الثور نأجاً و نؤاجاً، خار. (المنجد) ، به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغه). رجوع به نؤوج شود، به ضعف و سستی و آرامی خوردن. (ناظم الاطباء) : نأج نأجاً، أکل أکلاً ضعیفاً. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاحج
تصویر شاحج
کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار