شاکر. معرب چاکر فارسی باشد و آن بمعنی مزدور و خادم است. (از منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از آنندراج). ج، شاکریه. (از اقرب الموارد). رجوع به شاکر و چاکر شود
شاکر. معرب چاکر فارسی باشد و آن بمعنی مزدور و خادم است. (از منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از آنندراج). ج، شاکریه. (از اقرب الموارد). رجوع به شاکر و چاکر شود
منسوب به ناوک است. رجوع به ناوک شود. - تیر ناوکی، حظوه. (تفلیسی) : اندام دشمنان تو از تیر ناوکی مانند سوک (و ؟) خوشۀ جو باد آژده. شاکر بخاری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). آن دیده را که در تو نظر دارد از حسد روید بجای هر مژه ای تیر ناوکی. سوزنی
منسوب به ناوک است. رجوع به ناوک شود. - تیر ناوکی، حظوه. (تفلیسی) : اندام دشمنان تو از تیر ناوکی مانند سوک (و ؟) خوشۀ جو باد آژده. شاکر بخاری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). آن دیده را که در تو نظر دارد از حسد روید بجای هر مژه ای تیر ناوکی. سوزنی
دهی است از دهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد، واقع در 11000گزی جنوب خاور قیر، کنار راه مالرو ده به ’به افزر’ جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 839 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات، برنج، خرما. شغل اهالی زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد، واقع در 11000گزی جنوب خاور قیر، کنار راه مالرو ده به ’به افزر’ جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 839 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات، برنج، خرما. شغل اهالی زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
محمد بن ابراهیم الصنعائی معروف به شاوری. از قراء است و در حدود سال 839 هجری قمریدرگذشته است. از اوست: فکاهه البصر و السمع فی معرفه القرأات السبع. (از معجم المؤلفین ج 8 ص 204)
محمد بن ابراهیم الصنعائی معروف به شاوری. از قراء است و در حدود سال 839 هجری قمریدرگذشته است. از اوست: فکاهه البصر و السمع فی معرفه القرأات السبع. (از معجم المؤلفین ج 8 ص 204)
نام شحنۀ قراختای در ایغور باشد: در آن بهار که قراختای بر بلاد ماوراءالنهر و ترکستان غالب شد او (بارجوق) نیز در ربقۀ طاعت و قبول اداء مال آمد و او را شحنه ای فرستادنام او شاوکم بود. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 32). شوکم. شادکم. شاؤکم. (حاشیۀ جهانگشای جوینی ج 1 ص 32)
نام شحنۀ قراختای در ایغور باشد: در آن بهار که قراختای بر بلاد ماوراءالنهر و ترکستان غالب شد او (بارجوق) نیز در ربقۀ طاعت و قبول اداء مال آمد و او را شحنه ای فرستادنام او شاوکم بود. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 32). شوکم. شادکم. شاؤکم. (حاشیۀ جهانگشای جوینی ج 1 ص 32)
پشمینۀ درشت جوالوار. (دیوان نظام قاری ص 201). چون شال سخت بی دوام و سست بافته شده. (یادداشت مؤلف). در خراسان و یزد پارچۀ کلفت پشمی است که از آن جانی خانی (جوال بزرگ) میدوزند و در تهران و مازندران جانی خانی را شالکی گویند در هر صورت معنی لفظ منسوب به شالک است و معنی شالک شال سبک کم بها. (فرهنگ نظام) : زد میزرینی و هم زاغکی دگر بید بازاری و شالکی. نظام قاری (دیوان ص 186)
پشمینۀ درشت جوالوار. (دیوان نظام قاری ص 201). چون شال سخت بی دوام و سست بافته شده. (یادداشت مؤلف). در خراسان و یزد پارچۀ کلفت پشمی است که از آن جانی خانی (جوال بزرگ) میدوزند و در تهران و مازندران جانی خانی را شالکی گویند در هر صورت معنی لفظ منسوب به شالک است و معنی شالک شال سبک کم بها. (فرهنگ نظام) : زد میزرینی و هم زاغکی دگر بید بازاری و شالکی. نظام قاری (دیوان ص 186)
نصر بن منصورمکنی به ابومنصور معروف به مصباح از فضلایی است که از شارک بلخ برخاست و از موطن خود کوچ کرد و در شهرهاسیر نمود و به مصر درآمد و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند و او را اشعاری است که شوق دیدار وطن در آنها جلوه گر است. در معجم البلدان و لباب الانساب شارکی نسبت بشارک بن سنان جد نصر بن منصور نیز شمرده شده است وابن اثیر نویسد که بسا اتفاق افتد که نامهای رجال و جایها یکی باشند و شاید سمعانی این نسبت را دیده و چون آن شهرک را میشناخته گمان برده است شارکی از آن شهرک است. رجوع به معجم البلدان و لباب الانساب شود
نصر بن منصورمکنی به ابومنصور معروف به مصباح از فضلایی است که از شارک بلخ برخاست و از موطن خود کوچ کرد و در شهرهاسیر نمود و به مصر درآمد و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند و او را اشعاری است که شوق دیدار وطن در آنها جلوه گر است. در معجم البلدان و لباب الانساب شارکی نسبت بشارک بن سنان جد نصر بن منصور نیز شمرده شده است وابن اثیر نویسد که بسا اتفاق افتد که نامهای رجال و جایها یکی باشند و شاید سمعانی این نسبت را دیده و چون آن شهرک را میشناخته گمان برده است شارکی از آن شهرک است. رجوع به معجم البلدان و لباب الانساب شود
دیهی است از دهستان بن معلا، بخش شوش، شهرستان دزفول، واقع در 5 هزارگزی شمال باختری شوش و 7 هزارگزی باختر راه شوسۀ اهواز به دزفول و آن دشت است و آب و هوای گرمسیری دارد و سکنۀ آن 200 تن و از عشایر لرند. آب آن از رود کرخه، محصولات عمده آن غلات، برنج و کنجد و شغل اهالی آن زراعت است. در تابستان راه اتومبیل رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دیهی است از دهستان بن معلا، بخش شوش، شهرستان دزفول، واقع در 5 هزارگزی شمال باختری شوش و 7 هزارگزی باختر راه شوسۀ اهواز به دزفول و آن دشت است و آب و هوای گرمسیری دارد و سکنۀ آن 200 تن و از عشایر لرند. آب آن از رود کرخه، محصولات عمده آن غلات، برنج و کنجد و شغل اهالی آن زراعت است. در تابستان راه اتومبیل رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان اسفندقۀ بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 107000گزی جنوب ساردوئیه. سر راه فرعی بافت به جیرفت. جلگه، معتدل، دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی آن زراعت. راه آن مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به اسفندقه شود
دهی است از دهستان اسفندقۀ بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 107000گزی جنوب ساردوئیه. سر راه فرعی بافت به جیرفت. جلگه، معتدل، دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی آن زراعت. راه آن مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به اسفندقه شود