پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
رود خانه شادکام سرحد چهاردانگه، آبش شیرین و گوارا، از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رود خانه شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچۀ کافتر فروریزد، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 327)
رود خانه شادکام سرحد چهاردانگه، آبش شیرین و گوارا، از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رود خانه شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچۀ کافتر فروریزد، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 327)
نام برادر فریدون، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) : برادر دوبودش دو فرخ همال ازو هر دو آزاده مهتر بسال یکی بود از ایشان کیانوش نام دگر نام پر مایۀ شادکام، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49)
نام برادر فریدون، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) : برادر دوبودش دو فرخ همال ازو هر دو آزاده مهتر بسال یکی بود از ایشان کیانوش نام دگر نام پر مایۀ شادکام، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49)
کامیاب، (فرهنگ نظام)، فیروزمند، (آنندراج)، کامروا، مظفر، منصور، (ناظم الاطباء)، خوشحال، شادمان، خرم، فرح: تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام، رودکی، و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دوست داشتی، (ترجمه تاریخ طبری)، چنین گفت موبد که مردن بنام به از زنده دشمن بدوشادکام، فردوسی، چنین گفت کاری، شنیدم پیام دلم شد بدیدار تو شادکام، فردوسی، جهان بد بآرام از ان شادکام زیزدان بدو نوبنو بد پیام، فردوسی، نشستند فرزانگان شادکام گرفتند هر یک ز یاقوت جام، فردوسی، یکی مستمند باد یکی باد دردناک یکی باد شادکام یکی باد شادخوار، فرخی، دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار، فرخی، به آیین یکی شهر شامس بنام یکی شهریار اندروشادکام، عنصری، شادروان باد شاه شاددل و شادکام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم، منوچهری، و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم سخت نیکو شهری دیدم همه دکانهادر گشاده و مردم شادکام، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 456)، امیر رضی اﷲ عنه حرمت وی نگاه میداشت یک روزش شراب داد و بسیار نواخت و او شادکام و قویدل به خانه بازآمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61)، سبک شاه مهراج دل شادکام بزیر آمد از تخت بر دست جام، (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 93)، زخوشی بود مینو آباد نام چو بگذشت از او پهلوان شادکام، اسدی، از پس دنیا نرود مرد دین جز که بدانش نبود شادکام، ناصرخسرو، هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بطبع اندر چون طبع سازگار بجان اندر چون جان شادکام، بوالفرج رونی، همه همتش آنکه در ظل او بود امت جد او شادکام، سوزنی، گردن اعدات بادا از حسام غم زده غمزده اعدات واحباب توزان غم شادکام، سوزنی، بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور بادی سوار تا ابدالدهر شادکام، سوزنی، مرغی دیدم گرفته نامه بمنقار کز بر آن نخل شادکام بر آمد، خاقانی، بتک خاست آن کس که بشنید نام سوی هاتف کوه شد شادکام، نظامی، ز سیری مباش آنچنان شادکام که از هیضه زهری در افتد بجام، نظامی، طفل میترسد ز نیش و احتجام مادر مشفق در آن غم شادکام، مولوی، کرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوی منزل شادکام، مولوی، آب را شد چشمها روشن که شاهنشاه گل بر سریر شوکت آمد تازه روی و شادکام، سلمان ساوجی (از فرهنگ نظام)، در شاهنامه بصورت های ترکیبی ذیل آمده: - دل شادکام، با دلی قرین شادی و سرور: چو کاوس را دید دستان سام نشسته بر اورنگ و دل شادکام، فردوسی، - شادکام کردن دل: شاد و امیدوار و کامروا ساختن آن: پری چهره سیندخت در بیش سام زبان کرد گویا و دل شادکام، فردوسی، - ناشادکام، ناخشنود، رجوع به ناشادکام شود
کامیاب، (فرهنگ نظام)، فیروزمند، (آنندراج)، کامروا، مظفر، منصور، (ناظم الاطباء)، خوشحال، شادمان، خرم، فَرِح: تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام، رودکی، و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دوست داشتی، (ترجمه تاریخ طبری)، چنین گفت موبد که مردن بنام به از زنده دشمن بدوشادکام، فردوسی، چنین گفت کاری، شنیدم پیام دلم شد بدیدار تو شادکام، فردوسی، جهان بد بآرام از ان شادکام زیزدان بدو نوبنو بد پیام، فردوسی، نشستند فرزانگان شادکام گرفتند هر یک ز یاقوت جام، فردوسی، یکی مستمند باد یکی باد دردناک یکی باد شادکام یکی باد شادخوار، فرخی، دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار، فرخی، به آیین یکی شهر شامس بنام یکی شهریار اندروشادکام، عنصری، شادروان باد شاه شاددل و شادکام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم، منوچهری، و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم سخت نیکو شهری دیدم همه دکانهادر گشاده و مردم شادکام، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 456)، امیر رضی اﷲ عنه حرمت وی نگاه میداشت یک روزش شراب داد و بسیار نواخت و او شادکام و قویدل به خانه بازآمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61)، سبک شاه مهراج دل شادکام بزیر آمد از تخت بر دست جام، (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 93)، زخوشی بود مینو آباد نام چو بگذشت از او پهلوان شادکام، اسدی، از پس دنیا نرود مرد دین جز که بدانش نبود شادکام، ناصرخسرو، هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بطبع اندر چون طبع سازگار بجان اندر چون جان شادکام، بوالفرج رونی، همه همتش آنکه در ظل او بود امت جد او شادکام، سوزنی، گردن اعدات بادا از حسام غم زده غمزده اعدات واحباب توزان غم شادکام، سوزنی، بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور بادی سوار تا ابدالدهر شادکام، سوزنی، مرغی دیدم گرفته نامه بمنقار کز بر آن نخل شادکام بر آمد، خاقانی، بتک خاست آن کس که بشنید نام سوی هاتف کوه شد شادکام، نظامی، ز سیری مباش آنچنان شادکام که از هیضه زهری در افتد بجام، نظامی، طفل میترسد ز نیش و احتجام مادر مشفق در آن غم شادکام، مولوی، کرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوی منزل شادکام، مولوی، آب را شد چشمها روشن که شاهنشاه گل بر سریر شوکت آمد تازه روی و شادکام، سلمان ساوجی (از فرهنگ نظام)، در شاهنامه بصورت های ترکیبی ذیل آمده: - دل شادکام، با دلی قرین شادی و سرور: چو کاوس را دید دستان سام نشسته بر اورنگ و دل شادکام، فردوسی، - شادکام کردن دل: شاد و امیدوار و کامروا ساختن آن: پری چهره سیندخت در بیش سام زبان کرد گویا و دل شادکام، فردوسی، - ناشادکام، ناخشنود، رجوع به ناشادکام شود
قدم شاهوار، (از ناظم الاطباء)، گام خوش، (ناظم الاطباء)، اسب خوش راه، (ناظم الاطباء)، یک قسم قدم مخصوص مر اسب را، (ناظم الاطباء)، اما این معانی در جای دیگر دیده نشد
قدم شاهوار، (از ناظم الاطباء)، گام خوش، (ناظم الاطباء)، اسب خوش راه، (ناظم الاطباء)، یک قسم قدم مخصوص مر اسب را، (ناظم الاطباء)، اما این معانی در جای دیگر دیده نشد
پارسی تازی گشته شاهباز شهباز ازمرغان شکاری گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید
پارسی تازی گشته شاهباز شهباز ازمرغان شکاری گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید