جدول جو
جدول جو

معنی شاهکام - جستجوی لغت در جدول جو

شاهکام
تحریری از شاهگام باشد و آن نوعی از رفتار اسب است، (آنندراج)، رجوع بشاهگام شود
لغت نامه دهخدا
شاهکام
مرتعی از توابع شهرستان گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادکان
تصویر شادکان
(پسرانه)
کامیاب، کامروا، خوشحال، شادمان، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهسار
تصویر شاهسار
(پسرانه)
نام یکی از شاعران دربار سامانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهکار
تصویر شاهکار
(پسرانه)
کار شاهانه، برجسته، ممتاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باهرام
تصویر باهرام
(پسرانه)
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادکامه
تصویر شادکامه
(دخترانه)
کامروا، خوشحال، شادمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهباز
تصویر شاهباز
(پسرانه)
شهباز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهجان
تصویر شاهجان
(دخترانه)
عنوان مرو که از شهرهای قدیم خراسان بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادکامی
تصویر شادکامی
کامرانی، خوشحالی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهگان
تصویر شاهگان
مربوط به شاه، شاهانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهنامه
تصویر شاهنامه
کتابی که در آن سرگذشت پادشاهان ایران، به نظم یا نثر، گرد آمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهکار
تصویر شاهکار
کار بزرگ و نمایان، ممتاز، برتر، برجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
شادمان، کامران، کامروا، کامیاب
فرهنگ فارسی عمید
رود خانه شادکام سرحد چهاردانگه، آبش شیرین و گوارا، از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رود خانه شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچۀ کافتر فروریزد، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 327)
لغت نامه دهخدا
نام برادر فریدون، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) :
برادر دوبودش دو فرخ همال
ازو هر دو آزاده مهتر بسال
یکی بود از ایشان کیانوش نام
دگر نام پر مایۀ شادکام،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49)
لغت نامه دهخدا
کامیاب، (فرهنگ نظام)، فیروزمند، (آنندراج)، کامروا، مظفر، منصور، (ناظم الاطباء)، خوشحال، شادمان، خرم، فرح:
تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام،
رودکی،
و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دوست داشتی، (ترجمه تاریخ طبری)،
چنین گفت موبد که مردن بنام
به از زنده دشمن بدوشادکام،
فردوسی،
چنین گفت کاری، شنیدم پیام
دلم شد بدیدار تو شادکام،
فردوسی،
جهان بد بآرام از ان شادکام
زیزدان بدو نوبنو بد پیام،
فردوسی،
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام،
فردوسی،
یکی مستمند باد یکی باد دردناک
یکی باد شادکام یکی باد شادخوار،
فرخی،
دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن
دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار،
فرخی،
به آیین یکی شهر شامس بنام
یکی شهریار اندروشادکام،
عنصری،
شادروان باد شاه شاددل و شادکام
گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم،
منوچهری،
و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم سخت نیکو شهری دیدم همه دکانهادر گشاده و مردم شادکام، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 456)، امیر رضی اﷲ عنه حرمت وی نگاه میداشت یک روزش شراب داد و بسیار نواخت و او شادکام و قویدل به خانه بازآمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61)،
سبک شاه مهراج دل شادکام
بزیر آمد از تخت بر دست جام،
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 93)،
زخوشی بود مینو آباد نام
چو بگذشت از او پهلوان شادکام،
اسدی،
از پس دنیا نرود مرد دین
جز که بدانش نبود شادکام،
ناصرخسرو،
هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
بطبع اندر چون طبع سازگار
بجان اندر چون جان شادکام،
بوالفرج رونی،
همه همتش آنکه در ظل او
بود امت جد او شادکام،
سوزنی،
گردن اعدات بادا از حسام غم زده
غمزده اعدات واحباب توزان غم شادکام،
سوزنی،
بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور
بادی سوار تا ابدالدهر شادکام،
سوزنی،
مرغی دیدم گرفته نامه بمنقار
کز بر آن نخل شادکام بر آمد،
خاقانی،
بتک خاست آن کس که بشنید نام
سوی هاتف کوه شد شادکام،
نظامی،
ز سیری مباش آنچنان شادکام
که از هیضه زهری در افتد بجام،
نظامی،
طفل میترسد ز نیش و احتجام
مادر مشفق در آن غم شادکام،
مولوی،
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل شادکام،
مولوی،
آب را شد چشمها روشن که شاهنشاه گل
بر سریر شوکت آمد تازه روی و شادکام،
سلمان ساوجی (از فرهنگ نظام)،
در شاهنامه بصورت های ترکیبی ذیل آمده:
- دل شادکام، با دلی قرین شادی و سرور:
چو کاوس را دید دستان سام
نشسته بر اورنگ و دل شادکام،
فردوسی،
- شادکام کردن دل: شاد و امیدوار و کامروا ساختن آن:
پری چهره سیندخت در بیش سام
زبان کرد گویا و دل شادکام،
فردوسی،
- ناشادکام، ناخشنود، رجوع به ناشادکام شود
لغت نامه دهخدا
قدم شاهوار، (از ناظم الاطباء)، گام خوش، (ناظم الاطباء)، اسب خوش راه، (ناظم الاطباء)، یک قسم قدم مخصوص مر اسب را، (ناظم الاطباء)، اما این معانی در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاهنای
تصویر شاهنای
سورنای سرنا شهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نام
تصویر شاه نام
نام نوعی ساز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهکار
تصویر شاهکار
کار بزرگ، کار بی مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
خوشحال شادمان شادخوار، کامروا کامران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد کام
تصویر شاد کام
فیروزمند، مظفر، کامروا، خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکامی
تصویر شادکامی
خوشحالی شادمانی، کامروایی کامرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارکار
تصویر شارکار
هر کار مفت و رایگان که بزور و جبرا اجرا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
پی در پی کشت گفتن بحریف آن گاه که خود را در بازی بدین وسیله فرصت ندهند که بازی دیگر کند و بازی قایم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهراه
تصویر شاهراه
راه عام و جاده بزرگ و وسیع، راه وسیع و عام
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاهباز شهباز ازمرغان شکاری گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهزاد
تصویر شاهزاد
فرزند شاه شاهپور شاپور شهزاده، جمع شاهزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهنامه
تصویر شاهنامه
کتاب تاریخ و سرگذشت پادشاهان ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهوار
تصویر شاهوار
درخور شاه لایق شاه شاهانه: در شاهوار، هر چیز نیک خوب و گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
خوشحال، کامروا، کامران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهکار
تصویر شاهکار
کار بزرگ و نمایان، کاری که در آن هنرنمایی کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهکار
تصویر راهکار
تدبیر، راه حل
فرهنگ واژه فارسی سره
کامران، کامروا، کامیاب، خوشحال، شاد، شادمان، مسرور
متضاد: تلخکام
فرهنگ واژه مترادف متضاد