شاه لوج، (دزی ج 1 ص 717)، آلوی سفید، (از مفردات ابن بیطار ص 50)، نوعی از آلوی بزرگ و زرد، (ناظم الاطباء)، بعضی گویند نوع بد از آلو است، (یادداشت مؤلف) : و آن که او را پوست نیست و میان آن بیرون باید انداختن چون زردآلو و ... و شاه لوک، (ترجمه طبری بلعمی)
شاه لوج، (دزی ج 1 ص 717)، آلوی سفید، (از مفردات ابن بیطار ص 50)، نوعی از آلوی بزرگ و زرد، (ناظم الاطباء)، بعضی گویند نوع بد از آلو است، (یادداشت مؤلف) : و آن که او را پوست نیست و میان آن بیرون باید انداختن چون زردآلو و ... و شاه لوک، (ترجمه طبری بلعمی)
در دورۀ صفویه، قبایل حامی شاه، در دورۀ صفویه، سربازان مخصوص شاه، از ایل های بزرگ ایران که در حدود تبریز و اردبیل و قزوین سکنی دارند، هر یک از اعضای ایل شاهسون، شاه دوست، دوستدار شاه
در دورۀ صفویه، قبایل حامی شاه، در دورۀ صفویه، سربازان مخصوص شاه، از ایل های بزرگ ایران که در حدود تبریز و اردبیل و قزوین سکنی دارند، هر یک از اعضای ایل شاهسون، شاه دوست، دوستدار شاه
ملکۀ امپراطوری مکزیک. وی بسال 1840م. در لاکن تولد و به سال 1927م. وفات یافت. دختر لئوپولد اول پادشاه بلژیک است. با آرشیدوک ماکسیمیلین ازدواج کرد و پس از اعدام شدن همسرش که به امپراطوری مکزیک رسیده بود مشاعر خود را از دست داد
ملکۀ امپراطوری مکزیک. وی بسال 1840م. در لاکن تولد و به سال 1927م. وفات یافت. دختر لئوپولد اول پادشاه بلژیک است. با آرشیدوک ماکسیمیلین ازدواج کرد و پس از اعدام شدن همسرش که به امپراطوری مکزیک رسیده بود مشاعر خود را از دست داد
مرکب از: شاه + وار، پسوند نسبت و اتصاف و لیاقت، چون شاه، هر چیز لایق شاه، (فرهنگ نظام)، هر چیز خوب و نفیس و اعلا که لایق پادشاهان باشد از جواهر و اسباب خانه و مانند آنها، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از سروری)، بر هر چیز مرغوب و ممتاز در نوع خود اطلاق شود: می گسار اندر تگوگ شاهوار خور بشادی روزگاری نوبهار، رودکی، بخندید خندیدنی شاهوار چنان کآمد آوازش از چاهسار، فردوسی، بیاراست لشکرگه شاهوار به قلب اندرون تیغ زن صد هزار، فردوسی، بهر بدره ای در ده و دو هزار پراکنده دینار بود بد شاهوار، فردوسی، یکی خانه ای دید نو شاهوار ز زر و گهر بوم و بامش نگار، اسدی، از شاهوار بخشش او ظن بری که او محمود تاج نیست که محمود تاجدار، سوزنی، چو شعر من شرف استماع سلطان یافت شدم توانگر از انعام شاهوار ملک، مختاری (از جهانگیری)، تا دیرها نیارد چرخ زمردین از کان روزگار چو من لعل شاهوار، کلامی (از جهانگیری)، - جامۀ شاهوار، جامۀ شاهانه، جامۀ ممتاز در نوع خود: پس آن جامۀ شاهوار آورید بدان سرو سیمین فرو گسترید، فرالاوی، بیاورد آن جامۀ شاهوار گرفتش چو فرزند اندر کنار، فردوسی، بفرمود آن تاج و آن گوشوار همان مهر و آن جامۀ شاهوار، فردوسی، ز دینار گنجیش پنجه هزار بدادند با جامۀ شاهوار، فردوسی، - جشن شاهوار، جشن بزرگ و مجلل و پرشکوه، (از آنندراج) : دیده ام در دولت و ملک ملک سلطان بسی بزمهای دلفروز و جشنهای شاهوار، میرمعزی (ازآنندراج)، - درّ شاهوار، دری که بی بها بود و آن را شهوار و یکدانه نیز گویند، بتازیش ’در یتیم’ نامند، (شرفنامۀ منیری)، مروارید بی همتا که آن را در یتیم گویند، (ناظم الاطباء) : آن یکی دری که دارد بوی مشک تبتی و آن دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار، منوچهری، بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید هم گنج شایگانت و هم در شاهوار، منوچهری، سنگ سیه بودم از قیاس و خرد کرد چنین در شاهوار مرا، ناصرخسرو، دری شاهوار از صدف رحم بمهبط ظهور آمد، (سندبادنامه ص 42)، زین واسطه خاک بد گهر را کان در شاهوار بیند، نظامی، ... بدانکه هر جا گل است خار است ... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است، (گلستان سعدی)، می خور بشعر بنده که زیبی دگر دهد جام مرصع تو بدین در شاهوار، حافظ، ، نوعی از مرواریداست که سفید و صافی و براق و آبدار است و آن را به اعتبار مختلف در خوشاب و نجمی و عیون نیز گویند، (جواهرنامه)، قسمی مروارید، (الجماهر فی معرفه الجواهرص 156)، - لؤلؤ شاهوار، یا لؤلؤ ملکی، اشرف اقسام مروارید، (از الجماهر بیرونی ص 127)
مرکب از: شاه + وار، پسوند نسبت و اتصاف و لیاقت، چون شاه، هر چیز لایق شاه، (فرهنگ نظام)، هر چیز خوب و نفیس و اعلا که لایق پادشاهان باشد از جواهر و اسباب خانه و مانند آنها، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از سروری)، بر هر چیز مرغوب و ممتاز در نوع خود اطلاق شود: می گسار اندر تگوگ شاهوار خور بشادی روزگاری نوبهار، رودکی، بخندید خندیدنی شاهوار چنان کآمد آوازش از چاهسار، فردوسی، بیاراست لشکرگه شاهوار به قلب اندرون تیغ زن صد هزار، فردوسی، بهر بدره ای در ده و دو هزار پراکنده دینار بود بد شاهوار، فردوسی، یکی خانه ای دید نو شاهوار ز زر و گهر بوم و بامش نگار، اسدی، از شاهوار بخشش او ظن بری که او محمود تاج نیست که محمود تاجدار، سوزنی، چو شعر من شرف استماع سلطان یافت شدم توانگر از انعام شاهوار ملک، مختاری (از جهانگیری)، تا دیرها نیارد چرخ زمردین از کان روزگار چو من لعل شاهوار، کلامی (از جهانگیری)، - جامۀ شاهوار، جامۀ شاهانه، جامۀ ممتاز در نوع خود: پس آن جامۀ شاهوار آورید بدان سرو سیمین فرو گسترید، فرالاوی، بیاورد آن جامۀ شاهوار گرفتش چو فرزند اندر کنار، فردوسی، بفرمود آن تاج و آن گوشوار همان مهر و آن جامۀ شاهوار، فردوسی، ز دینار گنجیش پنجه هزار بدادند با جامۀ شاهوار، فردوسی، - جشن شاهوار، جشن بزرگ و مجلل و پرشکوه، (از آنندراج) : دیده ام در دولت و ملک ملک سلطان بسی بزمهای دلفروز و جشنهای شاهوار، میرمعزی (ازآنندراج)، - دُرِّ شاهوار، دری که بی بها بود و آن را شهوار و یکدانه نیز گویند، بتازیش ’دُر یتیم’ نامند، (شرفنامۀ منیری)، مروارید بی همتا که آن را در یتیم گویند، (ناظم الاطباء) : آن یکی دری که دارد بوی مشک تبتی و آن دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار، منوچهری، بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید هم گنج شایگانت و هم در شاهوار، منوچهری، سنگ سیه بودم از قیاس و خرد کرد چنین در شاهوار مرا، ناصرخسرو، دُری شاهوار از صدف رحم بمهبط ظهور آمد، (سندبادنامه ص 42)، زین واسطه خاک بد گهر را کان دُر شاهوار بیند، نظامی، ... بدانکه هر جا گل است خار است ... و آنجا که دُر شاهوار است نهنگ مردم خوار است، (گلستان سعدی)، می خور بشعر بنده که زیبی دگر دهد جام مرصع تو بدین دُر شاهوار، حافظ، ، نوعی از مرواریداست که سفید و صافی و براق و آبدار است و آن را به اعتبار مختلف دُر خوشاب و نجمی و عیون نیز گویند، (جواهرنامه)، قسمی مروارید، (الجماهر فی معرفه الجواهرص 156)، - لؤلؤ شاهوار، یا لؤلؤ ملکی، اشرف اقسام مروارید، (از الجماهر بیرونی ص 127)
بندر شاهپور بندری است در خوزستان ایران که لنگرگاه جدید کشتیها است و راه آهن سرتاسری ایران از آنجا شروع میشود، نام سابق آن خورموسی بوده است، (از فرهنگ نظام)، رجوع به بندرشاپور شود نام یکی از بخشهای سه گانه شهرستان خوی، و آن از 7 دهستان و 133 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته است، سکنۀ آن با جمعیت نفوس قصبه در حدود 30950 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بندر شاهپور بندری است در خوزستان ایران که لنگرگاه جدید کشتیها است و راه آهن سرتاسری ایران از آنجا شروع میشود، نام سابق آن خورموسی بوده است، (از فرهنگ نظام)، رجوع به بندرشاپور شود نام یکی از بخشهای سه گانه شهرستان خوی، و آن از 7 دهستان و 133 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته است، سکنۀ آن با جمعیت نفوس قصبه در حدود 30950 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
معرب شاه آلوی فارسی، آلویی درشت، قسم ممتاز و نیکو از آلو، و آن آلوچۀ سلطانی است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، میوه ای است زردرنگ شبیه به زردآلو وآن را آلو گرده خوانند و بعربی اجاص اصفر گویند، (برهان قاطع) (از دزی ج 1 ص 717) (آنندراج)، بعضی گفته اند نوع بد آلو است، (یادداشت مؤلف)
معرب شاه آلوی فارسی، آلویی درشت، قسم ممتاز و نیکو از آلو، و آن آلوچۀ سلطانی است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، میوه ای است زردرنگ شبیه به زردآلو وآن را آلو گرده خوانند و بعربی اجاص اصفر گویند، (برهان قاطع) (از دزی ج 1 ص 717) (آنندراج)، بعضی گفته اند نوع بد آلو است، (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش مرکزی ورزقان شهرستان اهر. دارای 148 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش مرکزی ورزقان شهرستان اهر. دارای 148 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
در ترکی یعنی شاه پرست و شاه دوست. مرکب: از شاه فارسی و ’سون’ ترکی. و این نام را شاه عباس بر فوجی از سپاهیان گذاشت که خاصۀ خود بود و فرمان داد هر ایلی که خواهد نام خود را برداشته باین ایل تازه درآید و این نام بر خود نهد و با آنها در بهرۀ عنایات شاهی شریک باشد. گویند در همان روز اولی که این حکم را کرد ده هزار نفر در آن داخل شدند. (ناظم الاطباء). نام عده ای از قبایل ترک ساکن ایران است که اکنون باید آنها را ترک نامید. معنی این کلمه دوستداران شاه است. شاه عباس اول پس از تسلط بر قبایل ترک عده ای از قبایل مختلف ترک را دعوت کرد که در گروه جدیدی شرکت کنند و نام قزلباش را به آنها داد که به شاهسون نامیده شده اند. در دوران حکومت صفویه بدست این گروه کارهای بسیار بزرگی از آنجمله نگهداری فرمانروایان صفویه برآمد و روزگاری نیز عده آنها به صد هزار خانوار بالغ گردید ولی بتدریج از تعداد ایشان کاسته شد. در بعضی از مراجع آمده است که تأسیس این گروه بدست پدر شاه عباس بوده است نه خود شاه عباس و این عده در دستۀ طرفداران و فدائیان و غلامان خاندان صفویه بودند و در ترویج و گسترش عقائد مذهبی صفویه بسیار مؤثر بوده اند. (از دائره المعارف اسلامی)
در ترکی یعنی شاه پرست و شاه دوست. مرکب: از شاه فارسی و ’سون’ ترکی. و این نام را شاه عباس بر فوجی از سپاهیان گذاشت که خاصۀ خود بود و فرمان داد هر ایلی که خواهد نام خود را برداشته باین ایل تازه درآید و این نام بر خود نهد و با آنها در بهرۀ عنایات شاهی شریک باشد. گویند در همان روز اولی که این حکم را کرد ده هزار نفر در آن داخل شدند. (ناظم الاطباء). نام عده ای از قبایل ترک ساکن ایران است که اکنون باید آنها را ترک نامید. معنی این کلمه دوستداران شاه است. شاه عباس اول پس از تسلط بر قبایل ترک عده ای از قبایل مختلف ترک را دعوت کرد که در گروه جدیدی شرکت کنند و نام قزلباش را به آنها داد که به شاهسون نامیده شده اند. در دوران حکومت صفویه بدست این گروه کارهای بسیار بزرگی از آنجمله نگهداری فرمانروایان صفویه برآمد و روزگاری نیز عده آنها به صد هزار خانوار بالغ گردید ولی بتدریج از تعداد ایشان کاسته شد. در بعضی از مراجع آمده است که تأسیس این گروه بدست پدر شاه عباس بوده است نه خود شاه عباس و این عده در دستۀ طرفداران و فدائیان و غلامان خاندان صفویه بودند و در ترویج و گسترش عقائد مذهبی صفویه بسیار مؤثر بوده اند. (از دائره المعارف اسلامی)
گونه ای توت که ارتفاعش بین 4 تا 10 متر است و آن گیاهان مرغوب میوه دار است و دارای شاخه های متعدد می باشد، اصل آن از ایرانست و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده. برگهایش قلبی شکل و دندانه دار و رنگش سبز تیره است. گلهایش منفرد الجنس و بر روی یک پایه اند میوه شاه توت بزرگتر ار توت سفید و رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است
گونه ای توت که ارتفاعش بین 4 تا 10 متر است و آن گیاهان مرغوب میوه دار است و دارای شاخه های متعدد می باشد، اصل آن از ایرانست و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده. برگهایش قلبی شکل و دندانه دار و رنگش سبز تیره است. گلهایش منفرد الجنس و بر روی یک پایه اند میوه شاه توت بزرگتر ار توت سفید و رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است