جدول جو
جدول جو

معنی شاهلوک - جستجوی لغت در جدول جو

شاهلوک
شاه لوج، (دزی ج 1 ص 717)، آلوی سفید، (از مفردات ابن بیطار ص 50)، نوعی از آلوی بزرگ و زرد، (ناظم الاطباء)، بعضی گویند نوع بد از آلو است، (یادداشت مؤلف) : و آن که او را پوست نیست و میان آن بیرون باید انداختن چون زردآلو و ... و شاه لوک، (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
شاهلوک
میوه ای است زرد رنگ شبیه به زردالو آلوگرده اجاص اصفر
تصویری از شاهلوک
تصویر شاهلوک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهفور
تصویر شاهفور
(پسرانه)
شاپور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهسون
تصویر شاهسون
(پسرانه)
شاه دوست، شاه + سون (به نیکی تعریف کننده)، نام چند طایفه از طوایف ترک در ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهروز
تصویر شاهروز
(پسرانه)
نام پسر شاه بهرام پادشاه کشمیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهپور
تصویر شاهپور
(پسرانه)
پسر شاه، شاهزاده، نام چند تن از شاهان ساسانی، شاپور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهدوش
تصویر شاهدوش
شاهد مانند، خوب رو، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهپور
تصویر شاهپور
پسر شاه، شاهزاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه وش
تصویر شاه وش
شاه مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهسون
تصویر شاهسون
در دورۀ صفویه، قبایل حامی شاه، در دورۀ صفویه، سربازان مخصوص شاه، از ایل های بزرگ ایران که در حدود تبریز و اردبیل و قزوین سکنی دارند، هر یک از اعضای ایل شاهسون، شاه دوست، دوستدار شاه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سُ وَ)
تیره ای ازشعبه جبارۀ ایل عرب (از ایلات خمسۀ فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). رجوع به طایفۀ جباره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شاه بلوط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ملکۀ امپراطوری مکزیک. وی بسال 1840م. در لاکن تولد و به سال 1927م. وفات یافت. دختر لئوپولد اول پادشاه بلژیک است. با آرشیدوک ماکسیمیلین ازدواج کرد و پس از اعدام شدن همسرش که به امپراطوری مکزیک رسیده بود مشاعر خود را از دست داد
لغت نامه دهخدا
پور شاه، پسر شاه، فرزند نرینۀ شاه، شاهزاده،
اطلاقی که در عصر پهلوی فرزندان شاه را کردندی بجای شاهزاده، (از فرهنگ نظام)، رجوع به شاپور شود
لغت نامه دهخدا
(هَْ وَ)
مرکب از: شاه + وار، پسوند نسبت و اتصاف و لیاقت، چون شاه، هر چیز لایق شاه، (فرهنگ نظام)، هر چیز خوب و نفیس و اعلا که لایق پادشاهان باشد از جواهر و اسباب خانه و مانند آنها، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از سروری)، بر هر چیز مرغوب و ممتاز در نوع خود اطلاق شود:
می گسار اندر تگوگ شاهوار
خور بشادی روزگاری نوبهار،
رودکی،
بخندید خندیدنی شاهوار
چنان کآمد آوازش از چاهسار،
فردوسی،
بیاراست لشکرگه شاهوار
به قلب اندرون تیغ زن صد هزار،
فردوسی،
بهر بدره ای در ده و دو هزار
پراکنده دینار بود بد شاهوار،
فردوسی،
یکی خانه ای دید نو شاهوار
ز زر و گهر بوم و بامش نگار،
اسدی،
از شاهوار بخشش او ظن بری که او
محمود تاج نیست که محمود تاجدار،
سوزنی،
چو شعر من شرف استماع سلطان یافت
شدم توانگر از انعام شاهوار ملک،
مختاری (از جهانگیری)،
تا دیرها نیارد چرخ زمردین
از کان روزگار چو من لعل شاهوار،
کلامی (از جهانگیری)،
- جامۀ شاهوار، جامۀ شاهانه، جامۀ ممتاز در نوع خود:
پس آن جامۀ شاهوار آورید
بدان سرو سیمین فرو گسترید،
فرالاوی،
بیاورد آن جامۀ شاهوار
گرفتش چو فرزند اندر کنار،
فردوسی،
بفرمود آن تاج و آن گوشوار
همان مهر و آن جامۀ شاهوار،
فردوسی،
ز دینار گنجیش پنجه هزار
بدادند با جامۀ شاهوار،
فردوسی،
- جشن شاهوار، جشن بزرگ و مجلل و پرشکوه، (از آنندراج) :
دیده ام در دولت و ملک ملک سلطان بسی
بزمهای دلفروز و جشنهای شاهوار،
میرمعزی (ازآنندراج)،
- درّ شاهوار، دری که بی بها بود و آن را شهوار و یکدانه نیز گویند، بتازیش ’در یتیم’ نامند، (شرفنامۀ منیری)، مروارید بی همتا که آن را در یتیم گویند، (ناظم الاطباء) :
آن یکی دری که دارد بوی مشک تبتی
و آن دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار،
منوچهری،
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار،
منوچهری،
سنگ سیه بودم از قیاس و خرد
کرد چنین در شاهوار مرا،
ناصرخسرو،
دری شاهوار از صدف رحم بمهبط ظهور آمد، (سندبادنامه ص 42)،
زین واسطه خاک بد گهر را
کان در شاهوار بیند،
نظامی،
... بدانکه هر جا گل است خار است ... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است، (گلستان سعدی)،
می خور بشعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار،
حافظ،
، نوعی از مرواریداست که سفید و صافی و براق و آبدار است و آن را به اعتبار مختلف در خوشاب و نجمی و عیون نیز گویند، (جواهرنامه)، قسمی مروارید، (الجماهر فی معرفه الجواهرص 156)،
- لؤلؤ شاهوار، یا لؤلؤ ملکی، اشرف اقسام مروارید، (از الجماهر بیرونی ص 127)
لغت نامه دهخدا
بندر شاهپور بندری است در خوزستان ایران که لنگرگاه جدید کشتیها است و راه آهن سرتاسری ایران از آنجا شروع میشود، نام سابق آن خورموسی بوده است، (از فرهنگ نظام)، رجوع به بندرشاپور شود
نام یکی از بخشهای سه گانه شهرستان خوی، و آن از 7 دهستان و 133 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته است، سکنۀ آن با جمعیت نفوس قصبه در حدود 30950 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سابور. معرب شاهپور. (از معرب جوالیقی 194). و نیز رجوع به شابور، شاپور و شاهپور شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام یکی از شهرهای ایالات متحدۀ امریکا در ایالت کارولین شمالی و جمعیت آن 134000 تن است. صنایع تهیۀ پنبۀ آن معروف اس-ت
لغت نامه دهخدا
معرب شاه آلوی فارسی، آلویی درشت، قسم ممتاز و نیکو از آلو، و آن آلوچۀ سلطانی است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، میوه ای است زردرنگ شبیه به زردآلو وآن را آلو گرده خوانند و بعربی اجاص اصفر گویند، (برهان قاطع) (از دزی ج 1 ص 717) (آنندراج)، بعضی گفته اند نوع بد آلو است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: شاه + لوت، غذا، غذای ممتاز، غذای شاهوار، رودۀ گوسفند باشد که به گوشت و مانند آن آگنده باشد، آکنج، آگنج، عصیب، رجوع به آگنچ شود
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش مرکزی ورزقان شهرستان اهر. دارای 148 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
در ترکی یعنی شاه پرست و شاه دوست. مرکب: از شاه فارسی و ’سون’ ترکی. و این نام را شاه عباس بر فوجی از سپاهیان گذاشت که خاصۀ خود بود و فرمان داد هر ایلی که خواهد نام خود را برداشته باین ایل تازه درآید و این نام بر خود نهد و با آنها در بهرۀ عنایات شاهی شریک باشد. گویند در همان روز اولی که این حکم را کرد ده هزار نفر در آن داخل شدند. (ناظم الاطباء). نام عده ای از قبایل ترک ساکن ایران است که اکنون باید آنها را ترک نامید. معنی این کلمه دوستداران شاه است. شاه عباس اول پس از تسلط بر قبایل ترک عده ای از قبایل مختلف ترک را دعوت کرد که در گروه جدیدی شرکت کنند و نام قزلباش را به آنها داد که به شاهسون نامیده شده اند. در دوران حکومت صفویه بدست این گروه کارهای بسیار بزرگی از آنجمله نگهداری فرمانروایان صفویه برآمد و روزگاری نیز عده آنها به صد هزار خانوار بالغ گردید ولی بتدریج از تعداد ایشان کاسته شد. در بعضی از مراجع آمده است که تأسیس این گروه بدست پدر شاه عباس بوده است نه خود شاه عباس و این عده در دستۀ طرفداران و فدائیان و غلامان خاندان صفویه بودند و در ترویج و گسترش عقائد مذهبی صفویه بسیار مؤثر بوده اند. (از دائره المعارف اسلامی)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از بیست خانوار است که در ’همراه عمله’ ساکن هستند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 82)
لغت نامه دهخدا
لغت هندی است و بمعنی بیخ کول باشد، (از الفاظ الادویه)، در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
مردم بسیارخوار، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بسیارگوی و پرحرف، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
بمعنی نمد باشد، (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاه لوج
تصویر شاه لوج
میوه ای است زرد رنگ شبیه به زردالو آلوگرده اجاص اصفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهبلوط
تصویر شاهبلوط
پارسی تازی گشته شاهبلوت ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهپور
تصویر شاهپور
پسر شاه شاهزاده، شاپور
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای توت که ارتفاعش بین 4 تا 10 متر است و آن گیاهان مرغوب میوه دار است و دارای شاخه های متعدد می باشد، اصل آن از ایرانست و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده. برگهایش قلبی شکل و دندانه دار و رنگش سبز تیره است. گلهایش منفرد الجنس و بر روی یک پایه اند میوه شاه توت بزرگتر ار توت سفید و رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهدوش
تصویر شاهدوش
خوبرو، زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
رود بزرگ رودخانه بزرگ رودخانه عظیم، رود بزرگ ساز سیم بزرگ آلات موسیقی تار بمی که در اکثر سازها بندند مقابل نوعی ساز شهرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهسون
تصویر شاهسون
یک فرد از ایل شاهسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهپور
تصویر شاهپور
پسر شاه، شاهزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهدوش
تصویر شاهدوش
((هِ وَ))
خوب روی، خوش سیما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهرود
تصویر شاهرود
رود بزرگ، نوعی ساز
فرهنگ فارسی معین