جدول جو
جدول جو

معنی شاهرک - جستجوی لغت در جدول جو

شاهرک(هَِ رَ)
نام محلی است در جنوب شور بادام در مغرب لطف آباد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارک
تصویر شارک
(دخترانه)
سار (پرنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاپرک
تصویر شاپرک
(دخترانه)
نوعی پروانه بزرگ که معمولاً شب پرواز می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهرخ
تصویر شاهرخ
(پسرانه)
شاه منظر، کسی که رخساری همچون شاه دارد، آنکه چهره ای با هیبت و شکوه چون شاه دارد، نام پسر امیرتیمور پادشاه تیموری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهر
تصویر شاهر
(پسرانه)
مشهور، نامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهک
تصویر شاهک
(پسرانه)
شاه کوچک، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان و مشاوران دربار هرمز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
مجموعه ای مسکونی و نسبتاً بزرگ در داخل یک شهر، شهر کوچک، قصبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارک
تصویر شارک
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارو، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهرگ
تصویر شاهرگ
ورید، رگ گردن، رگ جان، حبل الورید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهرخ
تصویر شاهرخ
رخ شطرنج، رخ
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
دهی از دهستان بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. دارای 105 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، دارای 44 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات، شلغم و زعفران است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رگ جان که بتازی حبل الورید گویند. (بهار عجم) (آنندراج). دو رگ درشت گردن. شهرگ. (یادداشت مؤلف) :
مریض عشق چون نبضی که بندد تسمه فصادش
کمر بندد بخون خویشتن تا شاهرگ دارد.
تأثیر (از بهار عجم).
وتین. ورید. ودج. فریصه. در تداول عامه گویند: تا شاهرگم می جنبد فلان کار را نخواهم کرد، یعنی تا زنده ام. اگر شاهرگم را بزنند فلان کار نکنم، بکردن آن کار هیچگاه تن درندهم.
- پرشدن شاه رگهای کسی، سخت در غضب شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ)
مخفف شاهراه است. رجوع به شاهراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جوجه مرغ. فارسی معرب است و کنیت آن ابویعلی باشد. (از متن اللغه). مردم عوام مصر جوجه مرغ را شامرت گویند و آن مصحف شامرک باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
لغتی است در شب پره
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاهرگ
تصویر شاهرگ
دو رگ درشت گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهر
تصویر شاهر
مشهور، معروف، نامی، سرشناس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سارک سارو سار ازپرندگان پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
شهر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهرخ
تصویر شاهرخ
رخ شطرنج، کشت دادن شاه و زدن رخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
((شَ رَ))
شهر کوچک، مجموعه مسکونی دارای تأسیسات شهری (آب، برق، خیابان، فروشگاه)، که خانه ها، ساکنان یا مساحت کمی دارد و از لحاظ اداری بخشی از یک شهر به شمار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهر
تصویر شاهر
((هِ))
مشهور، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارک
تصویر شارک
((رَ))
سار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهرگ
تصویر شاهرگ
((رَ))
شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر می رساند، رگ گردن. حبل الورید
فرهنگ فارسی معین
شریان
متضاد: مویرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
Township
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
поселок
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
Gemeinde
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
містечко
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
miasteczko
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
小镇
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
município
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
borgata
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
municipio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی