مؤنث واژۀ شاهد، در علم حقوق آنکه در دادگاه دربارۀ موضوع مورد بحث شهادت می دهد برای مثال رفت آن عجوز پر دغل، رفت آن زمستان و وحل / آمد بهار و زاد از او صد شاهد و صد شاهده (مولوی۲ - ۱۲۰۲)
مؤنثِ واژۀ شاهد، در علم حقوق آنکه در دادگاه دربارۀ موضوع مورد بحث شهادت می دهد برای مِثال رفت آن عجوز پر دغل، رفت آن زمستان و وَحَل / آمد بهار و زاد از او صد شاهد و صد شاهده (مولوی۲ - ۱۲۰۲)
دیدن. معاینه کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، با کسی در جائی حاضر بودن. (آنندراج) ، ادراک به یکی از حواس ظاهری یا باطنی. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، نزد اهل سلوک دیدن حق است با دیدۀ دل و دور از شبهه و تردید بدانسان که با چشم بینند. (از محیط المحیط). بهمه معانی رجوع به مشاهدت و مشاهده شود
دیدن. معاینه کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، با کسی در جائی حاضر بودن. (آنندراج) ، ادراک به یکی از حواس ظاهری یا باطنی. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، نزد اهل سلوک دیدن حق است با دیدۀ دل و دور از شبهه و تردید بدانسان که با چشم بینند. (از محیط المحیط). بهمه معانی رجوع به مشاهدت و مشاهده شود
مشاهده و مشاهدت در فارسی: دید دیدن بچشم نگریستن، بدیده تامل دیدن نظر کردن، باکسی در جایی حاضر بودن، معاینه دیدار: بمطالعه و مشاهده ایلگ خان بجانب بخارا نهضت نمود، الف - دیدن اشیا بدلایل توحید. ب - رویت حق در اشیا، جمع مشاهدات
مشاهده و مشاهدت در فارسی: دید دیدن بچشم نگریستن، بدیده تامل دیدن نظر کردن، باکسی در جایی حاضر بودن، معاینه دیدار: بمطالعه و مشاهده ایلگ خان بجانب بخارا نهضت نمود، الف - دیدن اشیا بدلایل توحید. ب - رویت حق در اشیا، جمع مشاهدات