جدول جو
جدول جو

معنی شانکر - جستجوی لغت در جدول جو

شانکر
زخمی مملو از چرک در آلت تناسلی که در بیماری هایی چون سوزاک، سیفلیس و یا سل پوستی به وجود می آید
تصویری از شانکر
تصویر شانکر
فرهنگ فارسی عمید
شانکر
زخم کوچکی که انساج مجاور خود را فرامیگیرد، و مضمحل میسازد، این زخم بیشتر در مجاورت مخاط دهان، گوشۀ لبها و اعضای تناسلی ظاهر میشود، شانکر بر دو قسم است: شانکر سخت یا شانکر سیفلیسی که مشخص دورۀ اول سیفلیس است، دیگر شانکر نرم است که عاملش باسیلی مشخص غیر از عامل مولد سیفلیس است، عامل بیماری اینگونه شانکر باسیلی است بنام باسیل دوکری که گرم منفی است و مقاومتش در خارج کم است دورۀ نهفتگی بیماری دو تا پنج روز است در محل ورود میکروب زخم گردی با بیرون نامنظم ایجاد میشود که کنارش بخوبی از قسمت سالم مجزا است، زخم شانکر نرم برخلاف شانکر سیفلیس دردناک است باسیل دوکری بشکل بی آزار و گندروی در مهبل و پیشاب راه زنان ظاهراً سالم وجود دارد و در مردان بیشتر در شیار حشفه دیده میشود، معمولاً بیشتر مردان مبتلی میشوند بطوری که در برابر یک زن مبتلی 15 مرد مبتلی دیده می شود، آتشک
لغت نامه دهخدا
شانکر
بحسب ضبط تاریخ قم نام محلی بوده است جزء طسوج الدور از نواحی مابین قم و تفرش. (تاریخ قم ص 117 و 143)
لغت نامه دهخدا
شانکر
مرض واگیردار که از طریق مقاربت سرایت کند
تصویری از شانکر
تصویر شانکر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تانکر
تصویر تانکر
اتومبیل بزرگ مخزن دار، ویژۀ حمل مایعات، مخزن ذخیره سازی مایعات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاکر
تصویر شاکر
شکر کننده، سپاس دارنده، سپاسگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانک
تصویر شانک
چینه دان، سنگدان مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
منکرتر و ناشناخت تر. (ناظم الاطباء). زشت تر. (مهذب الاسماء) : ان انکر الاصوات لصوت الحمیر. (قرآن 18/31) ، که زشت تر آوازها آواز خران است. (کشف الاسرار ج 7 ص 483)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سنگدانۀ مرغان را گویند. (فرهنگ جهانگیری). سنگدان و چینه دان مرغان را گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (شمس اللغات). قانصه. حویصله. ژاغر، خانه ای که زنبور عسل سازد و شهد در آن کند. (شمس اللغات) ، جامۀ سفید. (شمس اللغات). این دو معنی در جای دیگر دیده نشد. رجوع به شان شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مأخوذ از انگلیسی و در فارسی جدید متداول است. انبار آهنی محدب که بر روی کامیون قرار دهند و آن را پر از نفت یا بنزین یا آب کنند برای نقل از مکانی بمکان دیگر. رجوع به تانک (خزانۀ آب و نفت...) شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جلاب بخاری. از شاعران قدیم ایران است که در اوایل قرن چهارم در ماوراءالنهر میزیست. نام او را محمود بن عمر رادویانی در ترجمان البلاغه همه جا ’شاکر’ آورده است و شمس قیس ’شاکر بخاری’، لیکن اسدی طوسی گاه ’شاکر بخاری’ و گاه ’جلاب بخاری’ و گاه ’جلاب’ ذکر کرده است. سروری در فرهنگ خود نام او را در ذیل کلمه جلاب آورده و گفته است ’جلاب بوزن گلاب نام شاعری استاد است که در بخارا بود کذا فی التحفه’ اما چنانکه دربیت بوطاهر خسروانی خواهیم دید جلاب بر وزن گلاب یعنی بی تشدید لام نیست بلکه باید علی القاعده با لام مشدد تلفظ شود. نزدیکترین کس به وی که نام او را آورده ابوطاهر طیب بن محمد خسروانی شاعر بزرگ قرن چهارم است که او را ’شاکر جلاب’ خوانده، در این بیت:
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب
نسبت او ببخارا روشن و قوی و متواتر است و علی الخصوص دراین تعریف که اسدی از او در ذیل لفظ جلاب کرده و گفته است: ’نام شاعری بوده در بخارا’. اگرچه نام این شاعر در تذکره ها نیامده و از احوال او اطلاعی در دست نیست لیکن چون خسروانی از مرگ او و ’بوالمثل بخاری’ درشعر خود سخن گفته و بر آسایشی که آنان بیاری مرگ ازتحمل اعباء حیات یافته اند رشک برده، معلوم میشود که او همزمان خسروانی بوده است. اما ابوطاهر خسروانی از شاعران قرن چهارم یا اوایل نیمۀ دوم آن قرن است که یک بیت او را:
جوانی به بیهودگی یاد دارم
دریغا جوانی دریغا جوانی.
محمد بن عبدالکاتب (و بقول مشهورتر ولی ضعیف تر فردوسی) تضمین کرده است و چون محمد بن عبده دبیر بغراخان (از پادشاهان خانیۀ ماورأالنهر متوفی بسال 383) بوده و شعر بوطاهر را در سخن خود بصورت تضمین آورده است، پس مسلماً او پیش از دو دهۀ اخیر قرن چهارم بسر میبرده و با روشن شدن زمان او به آسانی میتوان گفت که شاکر هم در این ایام و دست کم در اواسط قرن چهارم می زیسته و بنابراین در شمارشعرای کهن و از طبقات اول متقدمین بوده است. دلیل بزرگ شهرت این شاعر به استادی و اشعار رائع، ذکر نام وی در کتب بلاغت و لغت و استشهاد اشعار اوست در آنها، با این حال اشعار وی نیز مانند آثار بسیاری از شاعران بزرگ قرن چهارم در کام حوادث فرورفته و جز اندکی از آن چیزی بما نرسیده است و از آنجمله است:
نفرین کنم ز درد فعال زمانه را
کو کبر داد و مرتبت این کوفشانه را
آن را که با مکوی و کلابه بود شمار
بربط کجاشناسد و چنگ و چغانه را.
#
سردست روزگار و دل از مهر سرد نی
می سالخورد باید و ما سالخورد نی
از صد هزار دوست یکی دوست دوست نی
وزصد هزار مرد یکی مرد مرد نی.
#
همه عشق وی انجمن گرد من
همه نیکویی گردوی انجمن
برادی او راد ماند بزفت
بمردی او مرد ماند بزن
#
همه واذیج پر انگور و همه جای عصیر
رنج ورزید کنون بربخورد برزگرا
حال با کژ کمان راست کندکار جهان
راستی کارش کژی کند اندر جگرا.
#
خوشا نبیذ غارجی با دوستان یک دله
گیتی به آرام اندرون مجلس ببانگ و ولوله
مجلس پراشیده همه میوه خراشیده همه
نقل بپاشیده همه بر چاکران کرده یله.
#
اندام دشمنان تو از تیر ناوکی
مانند نوک خوشۀ جو باد آژده
زیبا نهاده مجلس وعالی گزیده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
#
فری زان زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده صد هزاران کلج بر کلج.
#
روی مراهجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرمتر از دوخ.
#
چون پند فرومایه سوی جوژه گراید
شاهین ستنبه بتذروان کند آهنگ.
#
کجا توباشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یا کند.
#
بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر
#
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
بشادکامی نزدیک شو نه مندوری
#
بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
#
چو کوشیدم که حال خود بگویم
زبانم برنگردید از نیوشه.
#
بگامی برید از ختا تا ختن
بیک تک دوید از بخارا به وخش.
#
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کز غرو نیست هست ز غنگ
#
چه جویی آن ادبی کان ادب ندارد نام
چه گوئی آن سخنی کان سخن ندارد چم.
#
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین.
#
زیبا نهاده مجلس وعالی گزیده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
#
اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته
نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته.
#
ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی
همچون زبر چشم یکی محکم بالو
#
خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ
زانکه خونابه نماندستم در چشم بنیز.
#
بدل ربودن جلاد و شاطری ای مه
ببوسه دادن جان پدر بس اژ کهنی
#
برده دل من بدست عشق زبون است
سخت زبونی که جان و تنش زبونست
(مجلۀ دانشکدۀ ادبیات شمارۀ سوم سال دوم بقلم دکتر صفا) (از ترجمان البلاغه چ استانبول ص 17، 29، 34 و المعجم فی معاییر اشعار العجم چ تهران ص 189 و لغت فرس اسدی ص 173، 179 و 94 و 485، 30، 144، 384، تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 1 ص 395، 396). و رجوع به شرح احوال و اشعار رودکی ص 1068، 1140، 1173، 1175 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
بطنی است از بنی راشدبن عقبه بن مجربه از: حرام بن جذام از: قحطان. و معروفند که بشواکر عقبه و در جوف واقع در شرقی مصر سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب بنقل از نهایه الارب قلقشندی)
بطنی است از قبیلۀ بنی زهیر و از القاب جذام از قحطان باشند و این قبیله با قبیلۀ شواکر عقبه فرق دارد. (از معجم قبائل العرب از نهایه الارب قلقشندی)
بطنی است از قبیلۀ بنی کلاب که در فیوم مصر سکونت دارند. (از معجم قبایل العرب از تاریخ فیوم ص 13)
بطنی است از قبیلۀ مسعود از اعقاب صلته، که وابسته به شمر طوقه باشند و آن جزو قبایل شمّر نجد بوده اند که قسمتی از ایشان بعراق و شام مهاجرت کردند. (از معجم قبایل العرب از عشایر العراق عزاوی ص 241 و غیره)
قبیله ای است به یمن از همدان و ایشان از اولاد شاکر بن مالک اند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ابن نضله. بطنی است از بنی اسد. از جمله مراکز آنها طریفه باشد. (از معجم قبایل العرب بنقل از معجم البلدان یاقوت ج 3 ص 356 و 536)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
معرب چاکر. (آنندراج) (منتهی الارب). بمعنی شاکار است که بیگار و کار فرمودن بی مزد باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مزدور و خادم. معرب چاکر. (منتهی الارب). و رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شانکرسیفلیسی
تصویر شانکرسیفلیسی
آتشک کوفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکر
تصویر شاکر
سپاس دارنده، شکر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکر
تصویر انکر
منکرتر، ناشناخت تر، زشت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانکر
تصویر تانکر
کشتی نفتکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانکر سخت
تصویر شانکر سخت
آتشک کوفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکر
تصویر شاکر
((کِ))
شکرکننده، سپاسگزار، جمع شاکرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انکر
تصویر انکر
((اَ کَ))
زشت تر، ناپسندتر، ناخوشتر، ناشناس تر، الاصوات گوشخراش، بدآواز، دارای صدای بد
فرهنگ فارسی معین
((کِ))
نوعی خودرو باری که بر روی شاسی آن مخزنی فولادی برای حمل مایعات نصب شده باشد، باری مخزنی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
مخزن، نفتکش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حقگزار، سپاسگزار، شکرگزار، شکور، نمک شناس
متضاد: کافر، ناسپاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد