نام نوعی از غله است و دانه های آن بغایت کوچک میباشد، (برهان قاطع)، نوعی از حبوب مأکول است بسیار ریزه بهندی شاماک و ساوان نامند، (از فرهنگ نظام)، قسمی ارزن، (ناظم الاطباء)، ارزن، جاورس و گاورس، (از دزی ج 1 ص 716)، غله سالوا، (الفاظ الادویه) سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشد که زنان پستانهای خود را بدان بندند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، شاماخچه، شاماخجه، شاماک، شاماکچه، رجوع به این کلمات شود
نام نوعی از غله است و دانه های آن بغایت کوچک میباشد، (برهان قاطع)، نوعی از حبوب مأکول است بسیار ریزه بهندی شاماک و ساوان نامند، (از فرهنگ نظام)، قسمی ارزن، (ناظم الاطباء)، ارزن، جاورس و گاورس، (از دزی ج 1 ص 716)، غله سالوا، (الفاظ الادویه) سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشد که زنان پستانهای خود را بدان بندند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، شاماخچه، شاماخجه، شاماک، شاماکچه، رجوع به این کلمات شود
بلند. مرتفع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - جبال شامخات و شوامخ، کوه های بلند. (از منتهی الارب) : عاقلان را در جهان جائی نماند جز که در کهسارهای شامخات. ناصرخسرو. - نسب شامخ، شریف و عالی نسب. (از اقرب الموارد). ، متکبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجل شامخ، کثیرالشموخ. (از اقرب الموارد). ج، شمخ، بمجاز کسی که بینی خود را بواسطۀ تکبر بلند کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمخ الرجل بانفه، تکبر نمود. (منتهی الارب). ج، شمّخ
بلند. مرتفع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - جبال شامخات و شوامخ، کوه های بلند. (از منتهی الارب) : عاقلان را در جهان جائی نماند جز که در کهسارهای شامخات. ناصرخسرو. - نسب شامخ، شریف و عالی نسب. (از اقرب الموارد). ، متکبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجل شامخ، کثیرالشموخ. (از اقرب الموارد). ج، شمخ، بمجاز کسی که بینی خود را بواسطۀ تکبر بلند کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمخ الرجل بانفه، تکبر نمود. (منتهی الارب). ج، شُمَّخ