نام نوعی از غله است و دانه های آن بغایت کوچک میباشد، (برهان قاطع)، نوعی از حبوب مأکول است بسیار ریزه بهندی شاماک و ساوان نامند، (از فرهنگ نظام)، قسمی ارزن، (ناظم الاطباء)، ارزن، جاورس و گاورس، (از دزی ج 1 ص 716)، غله سالوا، (الفاظ الادویه) سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشد که زنان پستانهای خود را بدان بندند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، شاماخچه، شاماخجه، شاماک، شاماکچه، رجوع به این کلمات شود
نام نوعی از غله است و دانه های آن بغایت کوچک میباشد، (برهان قاطع)، نوعی از حبوب مأکول است بسیار ریزه بهندی شاماک و ساوان نامند، (از فرهنگ نظام)، قسمی ارزن، (ناظم الاطباء)، ارزن، جاورس و گاورس، (از دزی ج 1 ص 716)، غله سالوا، (الفاظ الادویه) سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشد که زنان پستانهای خود را بدان بندند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، شاماخچه، شاماخجه، شاماک، شاماکچه، رجوع به این کلمات شود
مرکب از شاماخ به اضافۀ چه پسوند تصغیر. (حاشیۀ برهان قاطع دکتر معین). شاماک. (شرفنامۀ منیری). بمعنی شاماخ است که سینه بندزنان باشد. (از برهان قاطع). سینه بند زنان است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). مبدل ساماخچه. (فرهنگ نظام). آن را ساماخچه و ساماکچه نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری). ساماخچه. ساماکچه. شاماکچه. شاماخ. شاماخجه. شاماک. شماخچه. و رجوع به هر یک از این کلمات شود، نیم تنه که پوشند. (آنندراج). جلیقه
مرکب از شاماخ به اضافۀ چه پسوند تصغیر. (حاشیۀ برهان قاطع دکتر معین). شاماک. (شرفنامۀ منیری). بمعنی شاماخ است که سینه بندزنان باشد. (از برهان قاطع). سینه بند زنان است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). مبدل ساماخچه. (فرهنگ نظام). آن را ساماخچه و ساماکچه نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری). ساماخچه. ساماکچه. شاماکچه. شاماخ. شاماخجه. شاماک. شماخچه. و رجوع به هر یک از این کلمات شود، نیم تنه که پوشند. (آنندراج). جلیقه
مخفف شاماخ است که پستان بند زنان یعنی پارچه ای که پستانهای خود را بدان بندند. (از برهان) (ناظم الاطباء). مخفف شاماخ که سینه بند زنان باشد. (آنندراج) (از انجمن آرا). رجوع به شاماخ شود
مخفف شاماخ است که پستان بند زنان یعنی پارچه ای که پستانهای خود را بدان بندند. (از برهان) (ناظم الاطباء). مخفف شاماخ که سینه بند زنان باشد. (آنندراج) (از انجمن آرا). رجوع به شاماخ شود
ابن ضرار. نام شاعری تازی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (منتهی الارب). از شاعران جاهلیت و از قبیلۀ قیس است. (یادداشت مؤلف). شماخ بن ضرار بن حرمله، از شاعران جاهلی عرب است که اسلام را نیز درک کرد. نام او معقل و لقب او شماخ بود. در زمان خلافت عثمان درگذشت. دیوان او را شیخ احمد بن امین شنقیطی در سال 1317 هجری قمری چاپ کرده است. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به فهرست عقدالفرید، الموشح ص 67، 87 و 88، اعلام زرکلی و فهرست المعرب جوالیقی شود نام پهلوانی ایرانی. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات شاهنامه) : پذیره فرستاد شماخ را چه مایه دلیران گستاخ را. فردوسی
ابن ضرار. نام شاعری تازی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (منتهی الارب). از شاعران جاهلیت و از قبیلۀ قیس است. (یادداشت مؤلف). شماخ بن ضرار بن حرمله، از شاعران جاهلی عرب است که اسلام را نیز درک کرد. نام او معقل و لقب او شماخ بود. در زمان خلافت عثمان درگذشت. دیوان او را شیخ احمد بن امین شنقیطی در سال 1317 هجری قمری چاپ کرده است. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به فهرست عقدالفرید، الموشح ص 67، 87 و 88، اعلام زرکلی و فهرست المعرب جوالیقی شود نام پهلوانی ایرانی. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات شاهنامه) : پذیره فرستاد شماخ را چه مایه دلیران گستاخ را. فردوسی
بلند. مرتفع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - جبال شامخات و شوامخ، کوه های بلند. (از منتهی الارب) : عاقلان را در جهان جائی نماند جز که در کهسارهای شامخات. ناصرخسرو. - نسب شامخ، شریف و عالی نسب. (از اقرب الموارد). ، متکبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجل شامخ، کثیرالشموخ. (از اقرب الموارد). ج، شمخ، بمجاز کسی که بینی خود را بواسطۀ تکبر بلند کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمخ الرجل بانفه، تکبر نمود. (منتهی الارب). ج، شمّخ
بلند. مرتفع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - جبال شامخات و شوامخ، کوه های بلند. (از منتهی الارب) : عاقلان را در جهان جائی نماند جز که در کهسارهای شامخات. ناصرخسرو. - نسب شامخ، شریف و عالی نسب. (از اقرب الموارد). ، متکبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجل شامخ، کثیرالشموخ. (از اقرب الموارد). ج، شمخ، بمجاز کسی که بینی خود را بواسطۀ تکبر بلند کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمخ الرجل بانفه، تکبر نمود. (منتهی الارب). ج، شُمَّخ
شهری است (در ناحیت کرمان میان سیرگان و بم. جایی سردسیر و هوایی درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم). لسترنج نویسد: در فاصله یک روز راه از خاور سیرجان سر راه رایین محلی است موسوم به شامات که باغستانها و تاکستانهای مهم دارد این شهر را کوهستان نیز میگویند. یاقوت آرد: گویند در ناحیۀ کوهستانی و شش فرسخی سیرجان کرمان رستاقی است بدین نام. (از معجم البلدان)
شهری است (در ناحیت کرمان میان سیرگان و بم. جایی سردسیر و هوایی درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم). لسترنج نویسد: در فاصله یک روز راه از خاور سیرجان سر راه رایین محلی است موسوم به شامات که باغستانها و تاکستانهای مهم دارد این شهر را کوهستان نیز میگویند. یاقوت آرد: گویند در ناحیۀ کوهستانی و شش فرسخی سیرجان کرمان رستاقی است بدین نام. (از معجم البلدان)
جامۀ کوچکی را گویند که مردم در وقت کار کردن پوشند، (برهان قاطع)، سینه بند زنان، (برهان قاطع) (آنندراج)، سینه بند زنان باشد و آن را سماخچه و شاماک نیز گویند، (سروری)، جامۀ کوتاه مر زنان را که تا نصف ساق می پوشند، (ناظم الاطباء از اشتینگاس)، رجوع به شاماخ، شاماخجه، شاماخچه و شاماکچه شود
جامۀ کوچکی را گویند که مردم در وقت کار کردن پوشند، (برهان قاطع)، سینه بند زنان، (برهان قاطع) (آنندراج)، سینه بند زنان باشد و آن را سماخچه و شاماک نیز گویند، (سروری)، جامۀ کوتاه مر زنان را که تا نصف ساق می پوشند، (ناظم الاطباء از اشتینگاس)، رجوع به شاماخ، شاماخجه، شاماخچه و شاماکچه شود
ظاهراً مصحف شابهار، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نام موضعی است که گروهی از گبران در آن توطن دارند، (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (تحفه الاحباب اوبهی)، نام جایی و گروهی از گبران است، (سروری)، شاماز، (برهان قاطع)، این کلمه را در فرهنگها عموماً بمعنی جایی از گبران یا جای گبران نوشته اند و هیچیک شاهدی ندارند تنها در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است: شامار نام جایگاه گروه گبران است، کلمه شامار از بیت منطقی رازی: همه کس صنما ترا پرستد و ما ازآتش دل آتش پرست شاماریم، چون وصفی ازبرای آتش پرست می نماید نه نام محلی، (از یادداشت مؤلف)
ظاهراً مصحف شابهار، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نام موضعی است که گروهی از گبران در آن توطن دارند، (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (تحفه الاحباب اوبهی)، نام جایی و گروهی از گبران است، (سروری)، شاماز، (برهان قاطع)، این کلمه را در فرهنگها عموماً بمعنی جایی از گبران یا جای گبران نوشته اند و هیچیک شاهدی ندارند تنها در حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است: شامار نام جایگاه گروه گبران است، کلمه شامار از بیت منطقی رازی: همه کس صنما ترا پرستد و ما ازآتش دل آتش پرست شاماریم، چون وصفی ازبرای آتش پرست می نماید نه نام محلی، (از یادداشت مؤلف)