جدول جو
جدول جو

معنی شالیش - جستجوی لغت در جدول جو

شالیش
خلخال که از نقرۀ کم عیار باشد، (دزی ج 1 ص 783)، جالیش، (دزی ج 1 ص 716)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شالی
تصویر شالی
شلتوک، برنجی که هنوز آن را از پوست در نیاورده باشند، برنج نکوبیده ای که دارای پوستۀ نازک گندمی رنگ است، چلتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالیش
تصویر چالیش
چالش، جنگ، جدال، مبارزه، امری که باید برای آن چاره ای پیدا شود، مسئله برای مثال این نظر با آن نظر چالیش کرد / ناگهانی از خرد خالیش کرد (مولوی - ۴۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
شهری است در لهستان واقع در ناحیۀ وارتا که 68300 تن سکنه دارد، اقسام کلاه و جوراب و حلویات آن معروف است، پیمان آلیانس بین پادشاه پروس و تزار بر ضدناپلئون اول در سال 1813 میلادی در آنجا منعقد گردید
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اسم مصدر از شایستن. توانایی و قدرت ومجال و امکان. (ناظم الاطباء). بمعنی امکان است که جایز بودن و دست دادن و ممکن گشتن باشد و این لغت از فرهنگ دساتیر نقل شده است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
شالی زار را گویند که برنج زار باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، در مازندران زراعت برنج را شالی گویند، (فرهنگ نظام)، دانۀ برنج که در پوست باشد و نام دیگرش شلتوک است، (فرهنگ نظام) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، برنج از پوست بیرون نیامده و آن را شلتوک گفته اند، (انجمن آرا)، در سانسکریت شالی بمعنی برنج و غلات مشابه آن است، (حاشیۀ برهان چ معین) :
شالی سرتیز ندانم که چیست
کاب گذشتش ز سر آنگاه زیست،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
منسوب به شال و آن قریه ای است از قرای بلخ، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
پیش قراول، جالیشی، شالشی، (دزی ج 1 ص 168)
لغت نامه دهخدا
نالش، زاری و آه، فروتنی، تواضع، خضوع، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صفت برای برگها، صاحب زغب. کرکین. باردار. پرزدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کرک دار
لغت نامه دهخدا
بمعنی جاویش در طرابلس و مصر باشد که در برابر سلطان میدویدند، (از دزی ج 1 ص 718)، معرب جاویش و اصل کلمه ترکی است و امروزه نزد اعراب به گروهبان گویند، (از متن اللغه)، رجوع به جاوش و جاویش و چاووش شود
لغت نامه دهخدا
مزیدٌفیه لفظ چالش، (فرهنگ نظام)، رفتاری باشد از روی تکبر و ناز، (برهان) (آنندراج)، خرامیدن، (غیاث)، رفتار از روی عجب و ناز، (ناظم الاطباء)، ناز و نخوت، تکبر و غرور:
این نظر با آن نظر چالیش کرد
ناگهانی از خرد خالیش کرد،
مولوی،
، چالش، سعی و کوشش در جنگ، جنگ و جدال، رزم و پیکار:
روز و شب در جنگ و اندر کشمکش
کرده چالیش اولش با آخرش،
مولوی،
چون خیالی در دل شه یا سپاه
کرد در چالیش ایشان را تباه،
مولوی،
گر نبودی نفس و شیطان و هوا
گر نبودی زخم و چالیش و وغا،
مولوی،
جوشن و خود است مر چالیش را
وین حریر و برد، مر تعریش را،
مولوی،
و رجوع به چالش شود
لغت نامه دهخدا
یا اشلیشا. در تداول هیأت قدیم هندیان، یکی از منازل ستارگان بود که ذوالذنب و ستارگان دیگری بر آن منزل تولد یافت. عدد کواکب آن 6 بود. رجوع به تحقیق ماللهند ص 146 و 243 و 245 و 246 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شالی
تصویر شالی
شلتوک، برنجی که هنوز از پوست در نیامده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالیش
تصویر نالیش
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاویش
تصویر شاویش
ترکی تازی شده گروهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالیش
تصویر چالیش
رفتن با ناز و خرام رفتار از روی کبر و غرور، جولان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالی
تصویر شالی
برنجی که هنوز پوستش کنده نشده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایش
تصویر شایش
امکان
فرهنگ واژه فارسی سره
چلتوک، شلتوک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاره، وصله، شقه کردن، صوتی در بیان خوشحالی، ارش، واحد طول از آرنج تا نوک انگشتان
فرهنگ گویش مازندرانی
شالی، نوعی زبان قراردادی منطقه ی شمال استبرای تبدیل هر کلمه.، گوسفند قهوه ای رنگ، شالی، شلتوک
فرهنگ گویش مازندرانی